هدف اين رساله بررسي جايگاه و معناي ديالوگ و ديالكتيك از منظر افلاطون و گادامر است. ديالوگ و ديالكتيك قبل از افلاطون به صورت نظاممند و در كنار يكديگر طرح نشده
... بودند. افلاطون نخستين فيلسوفي بود كه چنانچه بايد به پردازش اين مقولات و آشكارسازي نقش آنها در رسيدن به معرفت پرداخت. افلاطون براي طرح اين مقولات از شاخصههايي چون استقراء، طنز و روشهاي جمع و تقسيم كمك ميگيرد. بعد از افلاطون، ارسطو به ديالكتيك در مفهوم منطقي آن توجه كرد؛ اما هگل آن را به عنوان عنصري ذاتي براي هستي در نظر گرفت. متفكراني چون بوبر و هامان نيز مقولهي ديالوگ را در شرح رابطهي بين خالق و هستي، و يا رابطهي بين هستندهها طرح كردند. اما هيچ يك از فلاسفهي بعد از افلاطون جز هانس گئورگ گادامر، هردوي ديالوگ و ديالكتيك را بنياد فلسفهي خويش قرار ندادهاند. اگرچه گادامر بر بعد محاورهاي فهم تمركز بيشتري دارد؛ اما در شرح فهم از رخداد ديالكتيكي سخن ميگويد. او در ديالوگ ديالكتيكي خود بر تأثيرگذاري تاريخ، سنت و افق در واقعهي محاورهاي فهم تأكيد دارد. هر دوي افلاطون و گادامر در فلسفهي خود به هستيشناسي توجه دارند اما هدف افلاطون از طرح ديالوگ رسيدن به هستي انضمامي و محسوس نيست بلكه او از حقايقي نامحسوس سخن ميگويد كه در ديالوگ قابل توصيف نيست. بنابراين، اگرچه تأثيرپذيري گادامر از افلاطون انكارناپذير است اما رويكرد گادامر نسبت به افلاطون بسيار واقعگرايانهتر و انضماميتر است.
بیشتر