جستجوي پيشرفته | کتابخانه مجازی الفبا

جستجوي پيشرفته | کتابخانه مجازی الفبا

کتابخانه مجازی الفبا،تولید و بازنشر کتب، مقالات، پایان نامه ها و نشریات علمی و تخصصی با موضوع کلام و عقاید اسلامی کتابخانه مجازی الفبا،تولید و بازنشر کتب، مقالات، پایان نامه ها و نشریات علمی و تخصصی با موضوع کلام و عقاید اسلامی

فارسی  |   العربیه  |   English  
telegram

در تلگرام به ما بپیوندید

public

کتابخانه مجازی الفبا
کتابخانه مجازی الفبا
header
headers
پایگاه جامع و تخصصی کلام و عقاید و اندیشه دینی
جستجو بر اساس ... همه موارد عنوان موضوع پدید آور جستجو در متن
: جستجو در الفبا در گوگل
جستجو در برای عبارت
مرتب سازی بر اساس و به صورت وتعداد نمایش فرارداده در صفحه باشد جستجو
  • تعداد رکورد ها : 1739
خوانش کتاب «خدا و اخلاق» اثر آنه جِفری
مدرس:
یاسر میردامادی
نوع منبع :
درس گفتار،جزوه وتقریرات
منابع دیجیتالی :
چکیده :
جلسه اول | ۳ فوریه ۲۰۲۲ جلسه‌ی اول بحث از «خدا و اخلاق»، بر اساس کتابی با همین عنوان از آنه جِفری. پوشه‌ی متنی بحث هم ضمیمه است. اگر می‌خواهید پیش از/به جای گوش دادن بحث، به شکل مختصری از محتوای آن مطلع شوید، خواندن پوشه‌ی متنی، این هدف را برمی‌آورد. در این جلسه به معرفی کتاب و نیز مجموعه‌ای که این کتاب ذیل آن منتشر شده است می‌پردازیم. سپس نویسنده را معرفی می‌کنیم و دو ایده‌ی اصلی کتاب را توضیح می‌دهیم: ۱. این‌که خداباوری به‌تر از ندانم‌انگاری یا خداناباوری، اخلاق را تبیین می‌کند، ۲. این‌که خداباوری دینی (حداکثری) به‌تر از خداباوری فلسفی (حداقلی)، اخلاق را تبیین می‌کند. جلسه دوم | ۱۰ فوریه ۲۰۲۲ جلسه‌ی دوم از «خدا و اخلاق» خوانش کتابی از آنه جِفری، فیلسوف آمریکایی. در این جلسه توضیح دادیم که «به‌ترین تبیین» چه‌گونه تبیینی است. سپس به اختلاف بر سر به‌ترین تبیین از اخلاق پرداختیم. سپس صورت کلّی تبیین خداباورانه از هستی‌شناسی اخلاق را تقریر کردیم. سپس توضیح دادیم که این صورت کلّی بر عینیت‌گرایی بنا شده است. سپس یک اِشکال مشهور بر تبیین خداباورانه از هستی‌شناسی اخلاق را تقریر کردیم: اِشکال مبتنی بر «نظریه‌ی خطا» (Error Theory) که می‌گوید ارزش‌های عینی اخلاقی وجود ندارند. سپس یک استدلال به سود نظریه‌ی خطا که استدلال غرابت (Queerness) باشد را طرح و نقد کردیم. جلسه سوم | ۱۷ فوریه ۲۰۲۲ جلسه‌ی سوم از خوانشِ کتابِ «دین و اخلاق» اثر آنه جِفری. در این جلسه به یک اِشکال دیگر علیه تبیین خداباورانه از هستی‌شناسی اخلاق می‌پردازیم: اِشکال بی‌منبعی که می‌گوید عینیت اخلاق، تبیین‌پذیر نیست. سپس نسخه‌ی دوم از تبیین خداباورانه از هستی‌شناسی اخلاق را تقریر خواهیم کرد که بر الزامات اخلاقی تمرکز می‌کند. نسخه‌ی اول بر ارزش‌های اخلاقی تمرکز داشت. سپس یک نمونه از نسخه‌ی الزامات اخلاقی را طرح می‌کنیم: تبیین نیکولاس ولترستورف، فیلسوف آمریکایی در باب بنیان‌های خداباورانه‌ی حقوق بشر. سپس وارد اِشکال‌ها به این نسخه می‌شویم. جلسه چهارم | ۲۴ فوریه ۲۰۲۲ در جلسه‌ی چهارم از خوانش کتاب «خدا و اخلاق» اثر آنه جِفری، به طرح اشکالاتی پرداختم که به تبیین خداباورانه از هستی‌شناسی الزامات اخلاقی وارد شده است. اِشکال اول اشکال تخلف‌ناپذیری اراده‌ی الهی بود. اشکال دوم اشکال خودآیینی (آتانومی) بود. اشکال سوم اشکال نابسندگی اراده بود. و اشکال چهارم اشکال دلبخواهی‌شدگی اخلاق بود. پس از طرح هر اشکال برخی پاسخ‌ها به آن نیز مورد بحث قرار گرفت. جلسه پنجم | ۳ مارس ۲۰۲۲ در این جلسه به دیدگاه ترکیبی پرداختیم، دیدگاهی که می‌کوشد اخلاق را ریشه‌مند در خدا نگه دارد اما به اِشکال دل‌بخواهی‌شدگی اخلاق هم پاسخ دهد. سپس به طرح چند اشکال به دیدگاه ترکیبی وارد است پرداختیم: ا . اشک ال علم خد ا به آنیده ی امکانی، ۲. اِشکال فقدان علم نمایه‌ای از سوی خدا، ۳. اِشکال اختفای الهی ۴. اِشکال بسندگی قراردادگرایی در تببین منشاء الزامات اخلاقی. سپس نسخه‌ی سوم تبیین خداباورانه از هستی‌شناسی اخلاق را توضیح دادیم. دو نسخه‌ی قبلی نسخه‌ی ارزش‌های اخلاقی و الزامات اخلاقی بودند. نسخه‌ی سوم نسخه‌ی خوبی اخلاقی است. اشکال‌ها به این نسخه در جلسه‌ی آینده بحث خواهد شد. جلسه ششم جلسه‌ی ششم (پایانی) از سلسله جلساتِ خوانش کتاب «خدا و اخلاق» اثر آنه جِفری. در این جلسه استدلال آنسلمی به سود تبیین خداباورانه از هستی‌شناسی خوبی اخلاق مورد بحث قرار گرفت. سپس به انواع اِشکال‌ها به این تبیین پرداختیم: ۱. اِشکال ناسازواری ۲. اِشکال بسندگی این‌جهانیِ خوبی، ۳. اِشکال مبتنی بر الهیات سلبی، ۴. اِشکال‌های مبتنی بر الهیات پست‌مدرن. سپس دو تبیین خداباورانه‌ی متفاوت از هستی‌شناسی اخلاق را توضیح دادیم: تبیین إنی (از معلول به علت) در مقابل تبیین لِمّی (از علت به معلول). سپس یک تبیین لِمّی خداباورانه از هستی‌شناسی اخلاق پیش‌نهاد شد. سپس دو اِشکال به آن طرح شد: ۱. اِشکال دادارباورانه، ۲. اِشکال مبتنی بر نسبت خدا و زمان
درس‌گفتارهای «جستار خُرد در بِه‌کَرد نقد موسیقیِ ما»
مدرس:
آروین صداقت کیش
نوع منبع :
درس گفتار،جزوه وتقریرات
منابع دیجیتالی :
چکیده :
سلسله گفتگوهای بینارشته‌ای با عنوان میز؛ به کوشش نهاد فرهنگی صدانت برگزار شد. میز، امکانی است که ما برای تبدیل مونولوگ به دیالوگ فراهم آورده‌ایم. در میز گاهی درباره‌ی درسگفتار، سخنرانی یا نوشته‌ای از پیش انتشاریافته گفتگو می‌کنیم، تا راهی به لایه های غایب و درنتیجه فهم گسترده‌تر هر متن بگشاییم و بخشی از ناگفته‌هایش را به زبان درآوریم. و گاهی هم تنها مجالی برای دیالوگ با صاحب اندیشه ای فراهم می آوریم. در سلسله گفتگوی نخست؛ آروین صداقت کیش میهمان شیوا بیرانوند مجری برنامه بود. این مجموعه مبتنی بر متنی از آروین صداقت کیش با عنوان «جستار خُرد در به کرد نقد موسیقی ما» (منتشرشده در شماره‌های ۶۹ و ۷۰ فصلنامه‌ی ماهور)، در هشت جلسه دو ساعته (هر هفته دو ساعت)، به شکل یک درس‌گفتار گفتگو محور برگزار شد. جستار یادشده به طور خلاصه برپایه‌ی یک پرسش مهم بنا شده است و آن این که؛ چه راه‌هایی برای بهتر شدن پیشِ روی نقد موسیقی ما است؟ پاسخ به این سوالِ به ظاهر ساده نیازمند بررسی دقیق وضعیت معاصر نقد موسیقی و نیز شناخت بعضی از گره‌ها و دشواری‌های پیشِ روی نقد موسیقی کنونی در ایران است. از همین رو مولف در رساله‌اش به این موضوع پرداخته و پیشنهادهایی مطرح کرده است که برخی از آنها در همین بازه‌ی پنج ساله‌ی پس از چاپ رساله محقق شده و برخی دیگر نیز همچنان منتظر تحقق مانده‌ است. جریان متن همراه با خود خواننده را به دنیای تحلیلی از وضعیت موجود می‌برد و در نهایت شِمایی از سرزمین هنوز نیامده‌ی نوعی نقد موسیقی ترسیم می‌کند که «بهتر» خوانده شده است. در سلسله گفتگوی حاضر مهمان و میزبان با تمرکز بر نقاط اصلی متن و استدلال‌ها می‌کوشند نخست یکی از امکانات مواجهه با جستار را پیش روی مخاطبان بگذارند، دوم دشواری‌های احتمالی رویارویی با چنین متنی را از ورای شرح و تفسیر آن هموار کنند و سوم در فرآیند شرح و بسط به نکاتی بپردازند که یا در خود جستار گذرا آمده یا اصلا بحثی آنها نشده است.
درسگفتار مسئله‌ی فلسفی دعا
مدرس:
یاسر میردامادی
نوع منبع :
درس گفتار،جزوه وتقریرات
منابع دیجیتالی :
چکیده :
جلسه‌ی اول از بحثی دوبخشی در باب مسأله‌ی فلسفی دعا که به تاریخ ۱۷ فروردین ۱۴۰۱ خورشیدی به دعوت خانه‌ی فرهنگ غدیر به شکل مجازی ارائه شد. در این بحث، یاسر میردامادی ابتدا با تعریف دعا آن را از دیگر کنش‌های آیینی متمایز کرد و سپس دو مشکلی را که مفهوم دعای مستجاب برای الهیات ادیان ابراهیمی پدید می‌آورد، توضیح داد: ۱. مشکل ناسازواری خدای تآثرناپذیر و تغییرناپذیر با دعا، ۲. مشکل ناسازواری علم مطلق پیشین الهی با دعا. در جلسه‌ی دوم تلاش‌ها برای حل این ناسازواری‌ها بحث خواهد شد. جلسه‌ی دوم (پایانی) از بحثی در باب مسأله‌ی فلسفی دعا که به تاریخ ۲۴ فروردین ۱۴۰۱ خورشیدی به دعوت خانه‌ی فرهنگ غدیر به شکل مجازی ارائه شد. در این بحث، یاسر میردامادی پس از به دست دادنِ خلاصه‌ای از مباحث جلسه‌ی پیش، به پنج پاسخی پرداخت که به مشکل سازواری خدا و دعا داده شده، یعنی به مسأله‌ای دو قسمتی که حاکی است از: ۱. مشکل ناسازواری خدای تآثرناپذیر و تغییرناپذیر با دعا، ۲. مشکل ناسازواری علم مطلق پیشین الهی با دعا. این پاسخ‌های پنچ‌گانه به مسأله‌ی ناسازگاری خدا و دعا عبارت اند از: ۱. تأثرپذیر تصویر کردن خدا، ۲. تأثرناپذیر تصویر کردن خدا اما ادعای سازگاری آن با دعا، ۳. تصویر انفسی (سابجکتیو) از دعا، ۴. تصویر مبتنی بر «خداباوری گشوده» و ۵. تصویر مبتنی بر «علم میانه»ی الهی.
سلسله نشست های توانمندسازی و رشد فردی
مدرس:
آذرخش مکری
نوع منبع :
درس گفتار،جزوه وتقریرات
منابع دیجیتالی :
چکیده :
سلسله نشست هایی خواهد بود درباره توانمندسازی و رشد فردی که در جریان آنها به برخی مقوله های عملی و کاربردی در خودشناسی اشاره خواهم کرد. عناوین ختصاص یافته به هر جلسه برگرفته از سوالات و پیشنهادات شایع دانشجویان دانشگاه است. سعی خواهم کرد که این عناوین را به بحث بگذارم و به پرسش های خاص درباره هریک در حد توان خودم و با تکیه و استناد به یافته های علمی پاسخ دهم. اولین جلسه به مقوله اعتماد و به قولی عزت نفس اختصاص دارد. شکایت از کمبود اعتماد به نفس و به اصطلاح باور نداشتن به خود از جمله موارد بسیار شایع است. بسیاری بر این باورند که آنچه در زندگی آنها را از پیشرفت باز داشته است از همین مشکل بر می خیزد. اما آیا واقعا اینگونه است؟ چند دهه پژوهش و چالش نشان داده اند که جایگاه مطرح شده درباره اهمیت عزت/اعتماد بنفس اغراق شده و حتی گمراه کننده بوده است و این مفهوم بدلایلی که اشاره خواهم کرد از جمله بازاریابی گسترده روانی، جایگاهی خاص در گفتمان سلامت روان در بسیاری کشورهای صنعتی و بویژه غربی پیدا کرده است. اشتغال ذهنی زیاد با آن و تلاش برای افزایش آن حتی با توسل به شیوه های ایجاد خود کاذب به منظور موفقیت رهگشا نبوده و برعکس عده ی زیادی را دچار عوارض کرده است. شاید حتی بتوان گفت که جویندگان شادکامی و خوشبختی بخاطر همین تاکید بر اصلاح اعتماد بنفس در کلاف سردرگم و بی حاصلی گرفتار شده اند. در صحبت این جلسه اشاره خواهم کرد که پرداختن به و تمرکز بر مفاهیمی چون کمالگرایی مشکل آفرین، اضطراب اجتماعی، حساسیت مفرط به طردشدگی و خودشیفتگی شاید جایگزین های بهتری باشند تا اشتغال با مقوله خود و جایگاه آن. امیدوارم این مبحث مورد توجه شما قرار گیرد.
درس‌گفتارهای نسبت روانکاوی لاکان و فلسفه
مدرس:
‎رضا احمدی
نوع منبع :
درس گفتار،جزوه وتقریرات
منابع دیجیتالی :
چکیده :
ژاک لاکان بى‌تردید مهم‌ترین روانکاو پس از زیگموند فروید است. کار لاکان به طرزى عمیقاً بحث‌انگیز ،روانکاوى را هم در مقام نظریه ذهن ناخودآگاه و هم در مقام فعالیتى بالینى دگرگون کرده است. اکنون بیش از پنجاه درصد روانکاوان دنیا از روش‌هاى لاکانى استفاده مى‌کنند. در عین حال تأثیر لاکان در فراسوى دیوارهاى اتاق معاینه بین اندیشمندان روانکاوى مدرن بى‌نظیر است. تفکر لاکانى امروزه در رشته‌هاى مطالعات ادبى و سینمایى، مطالعات زنان و نظریه اجتماعى نفوذ کرده است و در حوزه‌هاى گوناگونى مانند آموزش و پرورش، مطالعات حقوقى و روابط بین‌الملل به کار مى‌رود. از چشم‌انداز مطالعات ادبى، منتقدان ادبى فمینیست و مارکسیست با کشف لاکان در اواسط دهه هفتاد میلادى جان تازه‌اى در تجربه نقد روانکاوانه کمابیش در حال احتضار دمیدند و روانکاوى را به جبهه مقدم نظریه انتقادى برگرداندند. ژاک لاکان تلاش می‌کند تا با استفاده از روش دیالکتیکی هگل و زبان‌شناسی سوسور آرای فروید را به نحوی بازسازی کند که روانکاوی، در تحلیل تمام عرصه‌های حضور انسان مشارکت و همکاری داشته باشد. لاکان به نحوی شگرف مرزهای روانکاوی را پشت سر گذاشته و روانکاوی را با سیاست، فلسفه، علم و دیگر رشته‌های آموزشی در می‌آمیزد. در این سلسله درسگفتارها به بررسی رابطه فلسفه و روانکاوی میپردازیم.
درس‎گفتارهای «چاره اندیشی برای اضطراب»
مدرس:
مصطفی ملکیان
نوع منبع :
درس گفتار،جزوه وتقریرات
منابع دیجیتالی :
چکیده :
ما فقط فاییده‌انگارانه به موضوع نگاه میکنیم نه اخلاقی ۱-ساده زیستی نکردن و داشتن سرمایه و اضطراب از دست دادن آن بوسیله هزاران عوامل اجتماعی خارج از کنترل من اضطراب روی اضطراب می آورد ۲-در نظر مقایسه و در عمل مسابقه در هفت چیز علم ، آبرو، شهرت،احترام، قدرت ، ثروت، محبوبیت ، مسابقه‌ای درست است که همه در یک خط ایستاده باشند، در مسابقه همیشه کسی است که از شما جلوتر است، این دو عامل همیشه مایه اضطرابند. عارفان همیشه تاکیدشون این بود مقایسه نکنید و مسابقه ندهید. ما قرار است فقط خودمان را خودهای سابقم مقایسه کنم .هرچه حوزه‌های مقایسه بیشتر شود اضطراب بیشتر میشود ۳-اگر من به خوش‌آیند و بدآیند دیگران توجه کنم اضطراب میگیرم. من در پنج نوع ارتباط، ارتباط خویشاوندی یا همکارانه یا دوستانه عاشقانه گهگاهی( مثلا یک شب در قطار با کسی همسفر باشم)، من در این ارتباطاتی که با شما دارم هر خوشی که از ناحیه شما می‌توانم اخذ کنم برای خودم بکنم و هر خوبی که به شما میتوانم برسانم برسانم، اما این که این رفتار من در ذهن شما چه ایجاد می کند و بعد داوری مثبت یا منفی می کنید خوشتون می آید یا بدتون می آید، به من ربطی ندارم، نباید دل نگران این باشم که این فرد درباره من فکر مثبت می کند یا منفی، خوشش آمد یا نیامد، احدی نتوانسته کاری کشف کند که وقتی من آن را انجام می‌دهم تمام عالم از آن خوششان بیاید. از من قرار است کاری بکنند که با عقل و وجدان و اخلاق خودم سازگار باشد نه اینکه بخواهم همه را از خودم راضی کنم ‌. تو زندگی بنا برای این نیست که من شما را از خودم راضی کنم. اگر اینطور نباشد همیشه اضطراب این را داریم که در فکر و ذهن دیگران نسبت به من چه میگذرد. زندگی اصیل یعنی زندگی مطابق فهم و تشخیص و عقل و اخلاق خودت. اگزیستانسیالیستها میگفتند اخلاق یعنی زندگی اصیل داشتن. ولی حداقل زندگی اصیل داشتن یکی از بزرگترین قواعد زیستن است. یعنی مطابق عقل و اخلاق و تشخیص خودم زندگی می کنم و کاری ندارم دیگران خوششان نمی‌آید یا بدشان می آید. البته کسانی مثل هیتلر و موسولینی هم با نظر دیگران کاری نداشتند ولی فرق من با آنها این است که من خوشی به شما بدهکارم و خوبی از شما طلبکارم، لذا این را باید بپردازم. شما نمی توانید از دست داوری های مثبت و منفی دیگران بگریزید. ۴-حالا که من قرار است به خوشایند و بدآیند دیگران کاری نداشته باشم، پس من باید به دنبال رسالت خودم در زندگی باشم، آنگاه اضطراب از من دور خواهد شد. یعنی در پازل جهان به دنبال جایگاه خودم در این پازل بگردم اگر خانه دیگری باشم قطعه هایی از من وصله یا مثله خواهد شد. در الهیات و فلسفه یونان باستان می گفتند که هر کس یک رسالتی دارد و اگر کسی رسالت خود را دریابد متوجه خواهد شد که چقدر آرامش پیدا خواهد کرد. نیچه بزرگترین فیلسوف این بود که بر اینکه رسالت خودمان را در زندگی بیابیم تاکید می‌کرد. متفکران قدیم وقتی از آنها می پرسیدیم که ما از کجا بفهمیم رسالت ما چه است آنها می‌گفتند به درون مراجعه کن و ببین مهر چه کاری به دلت افتاده است. به تعبیر مولانا : هرکسی را بهر کاری ساختند مهر آن را در دلش انداختند امروزه در روانشناسی نهضت سوم و چهارم به این مفهوم مهر اکتفا نمی کنند، یک سلسله آزمایشهای ذهنی و فکری (۱۶عدد) تدوین کردند و می‌گویند این آزمایشها را درباره خودتان انجام بدهید تا بفهمید که شما بناست چه کاری را در زندگی در پیش بگیرید. وقتی همراه با رسالت قدم میزنید کاملاً آرامش دارید. بالای ۹۰ درصد مردم ایران دستشان در کاری است ولی دلشان پی کار دیگری بوده است. این آدم در زندگی خوش نیست و علت این امر این بوده که جاذبه های اجتماعی نگذاشتند تو به دنبال کاری بروی که دلت در آن است. به خاطر جاذبه های اجتماعی هفت گانه است که انسانها به رویای خودشان پشت می کنند. خبر ندارند که وقتی به رویای خودشان پشت می کنند فقط یک منبع اضطراب برای خود درست میکنند. اگر من به رویای خودم پشت بکنم ولی به آن ثروت یا شهرت یا محبوبیت… برسم در درون خودم اضطراب هم دارم، برای اینکه به زبان حال دارم به ثروت عظیم خودم میگویم تو خوبی ولی برای من گران تمام شدی. چیزی که برای شما گران تمام بشود شما از آن کام نمی برید. الگوهای رابطه عاشقانه خود را از ادبیات قدیم ما نگیرید، در ادبیات قدیم ما دختر تا می توانست ناز می کرد و در شعر می گفت میان عاشق و معشوق فرق بسیار است چو یار ناز نماید شما نیاز کنید این را الگو نگیرید به خاطر اینکه درست است که عاشق ناز تو را می کشد اما تا یک حدی، اگر ببین داری برای او زیاد گرون تموم می شوی، ولم میکنه میره، فکر نکنید هرچقدر فیتیله ای ناز را بالا بکشید او هم فیتیله نیاز را بالا میکشد، اما از یک حدی بالاتر برای او گران تمام می شوید و اونوقت از چشمش میوفته، پس از سعدی و حافظ یاد نگیرید البته تا یک حد کمش قابل قبول است. یونگی ها میگویند به رویای خودتان پشت نکنید هر کسی که رویایی دارد که باید به رویای خودش پشت نکند. روانشناسان انسان گرا روانشناسان فرا شخصی بیشتر میگویند به خودت وفادار باش و به خودت خیانت نکن، ما معمولاً به خاطر جاذبه های اجتماعی همان هفت موردی که گفته شد به خودمان خیانت میکنیم. مثلاً اگر هوش تو بالا باشد پدر مادر تو می‌گویند یا باید دکتر بشوی و یا مهندس و اصلاً کاری ندارند که رویای تو چه است، تو را برای چه کاری ساخته اند و مناسبی؟فردی که خلاف رویای خودش برود هر چقدر هم که موفق باشد اضطراب دارد. اگر فردی به دنبال رویای خودش برود چه به آن هفت جاذبه یا موفقیت اجتماعی برسد یا چه نرسد اضطراب ندارد. ۵-اصل ریاضت در زندگی : زندگی چنان ساخته نشده که شما به تمام خواسته هایت برسی، بنابراین چاره‌ای جز گزینش نداریم، فلاسفه قدیم گفتن عالم طبیعت عالم تزاحم است اگر میخواهی به یک چیز برسی باید از چند چیز دیگر بگذاری، آدم هر چیزی را بخواهد باید یک هزینه‌ای برایش بکند و هزینه‌اش گذشتن از چند چیز دیگر است. عارفان میگفتن زندگی بر اساس ریاضت بنا شده است. ریاضت یعنی اگر میخواهی به یک چیز برسی باید از چند چیز دیگر صرف‌نظر بکنی. بخش از اضطراب ما ممکن است به این دلیل باشد که فکر می کنیم می توان همه چیز را در زندگی داشت. باید بین هدف و نتیجه فرق گذاشت آدمهای موفق تا جایی که می‌شود اهداف کمتری در زندگی دارند تا جایی که کیرکگور میگفت آدم موفق کسی که فقط یک هدف در زندگی دارد. البته ممکن است برای رسیدن به یک هدف شما به چند هدف فرعی دیگر هم برسید. اما مسئله اضطراب در این است که ما یک توهم داریم که همه چیز را میتوان با هم داشت. بنابراین ما همیشه از خودمان طلبکار میشویم. کیرگور کتابی دارد به اسم خلوص قلب یا دل صافی ، البته عنوان اصلی کتاب این است که دل صافی یا خلوص قلب یعنی در تمام زندگی فقط یک چیز را خواستن. در این کتاب می‌خواهد ثابت کند که اضطراب وجودی سرنوشت کسانی است که در زندگی بیش از یک چیز را می خواهند. لذا اهداف عدیده جز اینکه اضطراب را افزایش بدهد نتیجه‌ای ندارند. ما را در زندگی چنین نساخته اند که بتوانیم به هیچ چیز اهمیت ندهیم اما چنان هم نساختند که بتوانیم به همه چیز اهمیت بدهیم. لذا نباید از خودم توقع زائد داشته باشند. برخی از ۱۶ آزمایش که برای یافتن رسالت شخصی در زندگی هستند ، یک آزمایش معروفش مال یونگ است دو تا از آزمایش‌هایش مال نیچه است مثلا نیچه میگفت مثلا ۱۲۰ سال بعد که مردین و بخواهید روی سنگتان بنویسند که در اینجاکسی آرمیده است میخواست x باشد اما y شد و یا میخواست a باشد ولی b شد، لذا دو ستون است که یکی از ستونها رویاها و آرزوهایتان است و روی ستون دوم ضربدر بکشید و از فردا طبق ستون اول عمل کنید، آزمایش دیگر نیچه این است که وقتی که مثلاً یک فیلم سینمایی درست می کنند بازیگران صحنه هایی که در آن بازی کردند را مجدداً می بینند مثلاً میفهمند اگر نقش یک معتاد را بازی می کردند در فلان جا فلان حرکت را سریع انجام دادند و یک معتاد نمی تواند آن قدر سریع انجام بدهد، بعد می گویند فرض کنید که کل زندگی شما را بیاورند و به شما نشان بدهند آیا صحنه ای در فیلم زندگی شما است که با خودتان بگویید اگر هزار بار دیگر این صحنه را بازی می کردم باز همین طور بازی می کردم آن وقت ببینید چه چیزهایی در این صحنه شما را جذب کرده است ، آن چیزهایی که در آن صحنه شما را جذب کرده است، اونها جزو مولفه‌های رویای زندگی شما است ، آزمایش دیگر مال سقراط ( آزمایش انسان نامرئی ) است ، گفته شد که بحث ما مطلقا در حوزه اخلاق نیست بلکه در حوزه مصلحت اندیشی است، دوم اینکه بحث ما در واقع توانایی پیشگیری از ابتلا به اضطراب است، سوم اینکه همه این راه ها برای همه سودمند ممکن است نباشد. هرکس باید راهی را که شهودی می بیند و با تمام وجود حس می کند که این سخن درست است آن را دنبال کند ممکن است کسی دو تا از این راهها برایش سودمند باشد و دیگری چند راه بیشتر. ۶-هرچه ما تعداد گزینه های پیش روی خودمان را کم بکنیم، اضطراب هایمان را کم می کنیم، یکی از علت‌های این که انسان امروز اضطراب داره و انسانهای ۵۰۰ یا هزار سال پیش نداشتند این است که هر چه مدرنیته پیشرفت می کند تعداد گزینه های پیش پای هر فرد را افزایش داد. داستان استالیس‌لاولم‌ را بعدها تارکوفسکی به صورت یک فیلم درآورد. در ابتدای این داستان استالیس‌لاولم‌ خودش یک مقدمه می نویسد و می گوید در زمانی که من نوجوان بودم تلویزیون ما دو کانال داشت مثلاً تلویزیون را روشن می‌کردم و دومی را بر اولی ترجیح می دادم و دومی را تماشا می کردم و مشکلی هم نداشتم، او می‌گوید الان فرزندانمان را در نظر بگیرید، با ۴۰۰ کانال تلویزیونی روبرو هستند، با اینکه امکان پذیر نیست ولی فرض کنید در یک صفحه میشد من ۴۰۰ کانال را ببیند، تا بتوانم با آگاهی هر چه تمام تر و با بصیرت هرچه تمام تر انتخاب کنم، که همه را واقعاً دیده باشم، و انتخاب کنم، حالا فرض کنید از میان این ۴۰۰ کانال من کانال ۱۹۹ را انتخاب کنم، مکانیسم اینکه من ۱۹۹ را انتخاب می کنم این است که من ۱۹۹ را به اولی به تنهایی ترجیح دادم و کانال دوم رو هم به تنهایی ترجیح دادم و الی آخر، ولی بر مجموعه همه آنها که ترجیح ندادم، و وقتی من دارم کانال ۱۹۹ را میبینم دائماً به زبان حال خودم دارم می گویم تو را من میبینم، ولی انتخاب تو برای من خیلی گران تمام شده است، چون من از ۳۹۹ کانال دیگر صرف نظر کرده‌ام ، اینکه من کانال ۱۹۹ را می گیرم به این علت است که من این را بر هر یک از آن ۳۹۹ کانال دیگر ترجیح داده‌ام، من حاضر بودم تو را بر هر یک از آن ۳۹۹ کانال دیگر ترجیح بدهم ولی بر مجموع آن ۳۹۹ تا که نمی توانم ترجیح بدهم، به این دلیل کام من از آن فیلمی که میبینم خوش نیست، و این معنایش این است که لذتی که من الان از این میبرم کم است، چون لذتی که شما از یک رویداد مثل تماشای یک فیلم می برید بستگی به این دارد به اینکه چه چیزهایی را فدا کرده اید. میزان لذت بردن از یک رویداد بستگی به این دارد که آن رویداد چند رقیب را کنار زده است. به همین جهت هم است که وقتی تکنولوژی ناشی از مدرنیسم افزایش پیدا کرد تعداد راه های جلوی پایه ما بیشتر شد باعث شد وقتی من دارم خودم را با یک راه مشغول می کنم لذت به من نمیدهد. در واقع پتانسیل لذت بردن از هر رویدادی در زندگی در همه ما به یک اندازه به فعلیت نمی‌رسد. اگر من نابینا بودم تعداد راههای پیش پای من کمتر بود و درست است که از یک لذت بزرگ به نام بینایی محروم شده ام ولی چون تعداد آلترناتیوهای من از افرادی که بینا هستند کمتر می شود از آن چیزی که در هر لحظه با آن مواجه می شوم لذت می برم. با توجه به این فرد برای این که از اضطرابش را کم بکند باید آگاهانه خودش تعداد گزینه های پیش روی خودش رو بر اساس عشق و استعداد خودش کمتر و کمتر و کمتر کند. یعنی من اول باید یک غربال جدی در میان رشته های تحصیلی بکنم، یا چه رشته تحصیلی یا خدمات اجتماعی، اسمش را غربال عشق بگذاریم و واقعاً غربال کنیم،حالا همه مانده ها را در غربال دومی بریزم که غربال تواناییهای درونی و استعدادهایم است، و لذا تعداد گزینه ها را دوباره کمتر کنم، در نتیجه اگر انتخاب کنم ،دیگه دق نمی خورم که من هزاران آلترناتیو را از دست داده‌ام، این هم یک بحث مفصل دارد که برای کم کردن تعداد گزینه ها به یک مکانیسم خیلی هوشیارانه نیاز داریم و مهمترین هوشیاری لازم خودشناسی است. ۷-یکی از چیزهایی که اضطراب آدم‌ها را کم می‌کند این است که فرد بداند هیچ وقت نمی تواند بالمعال بفهمد که آیا فلان رویداد در زندگی به نفع فرد تمام می شود یا به ضرر او . فرض کنید شما خود رو به تمام معنا برای یک کنکور آماده کرده‌اید، علی‌القاعده شما در آن کنکور قبول می شوید، ولی فرض کنید شما در روز کنکور یک سردرد یا بیماری آزاردهنده بگیرید که باعث شود شما چند تست کمتر بزنید و به جای دانشگاه ایکس در دانشگاه دیگری قبول می شوید، و این برای شما یک ضرر بزرگ باشد برای همین شما دائماً به خودتان و روزگار فحش میدهید که چرا من امروز بیمار شدم و باعث شد من چند تا تست کمتر بزنم و الان مجبورم به فلان دانشگاه بروم ، به هر حال وقتی وارد فلان دانشگاه می شوید می بینید که یک فردی به عنوان جنس مخالف بسیار برای رابطه مناسب است سپس با خودتان می گویید چه خوب شد که من آن چند تست را خوب جواب ندادم، لذا تا مدتی آن چیزی که برایتان یک مصیبت بود باعث خوشحالی تان می شود، بعداً با آن جنس مخالف ازدواج میکنید ، ولی متاسفانه بعد از ازدواج معلوم می شود که جنس مخالف شما عقیم بوده است و حالا دوباره قبول شدن در آن دانشگاه برای شما مصیبت می شود، بعد شهرتان بمباران می‌شود و دوستانتان هرکدام یک یا دو فرزندشان را از دست می‌دهد آنگاه شما دوباره خوشحال می شوید که چه خوب شد من بچه دار نشدم، یعنی شما نمی‌توانید هیچ وقت بگویید که این روز آخر است و دیگر هرگز نتیجه عوض نخواهد شد، پس اینکه این واقعه که رخ داد به نفع یا ضرر من است هیچ گاه پرونده‌اش مختومه نمی شود. هر چه شما بازه های زمانی و مکانی را می گسترانید می تواند نتایج عوض بشود. لذا فرد هیچ وقت نمی‌تواند بفهمد قبول شدن یا نشدن در فلان دانشگاه به نفعش بوده یا به ضررش، ارسطو می گوید تا کسی را در گور نگذاشته اید نمی توانید بفهمید خوشبخت زیست یا بدبخت،. تا آخرین لحظه ای که کل آن زندگی ، همه اش سرشار از موفقیت بوده است ممکن است در لحظات آخر با شکست سهمگین مواجه شود که افراد بگویند خدا را شکر من جای این فرد نیستم، بنابراین شما هیچگاه نمی توانید بفهمید که یک واقعه سرانجام چه نتیجه ای برای شما دارد. خوب بنابراین هر چیزی که هر چقدر هم خوش باشد نگویید این خوشی خدا کند در زندگی ما پیش بیاید چون بعد خودتان است که اضطراب پیدا میکنید و با خودتون میگید پیش می آید یا نه، به هیچ واقعه ناخوشی هم نگویید که این حتماً تا ابد ناخوش می ماند، پس خدا کند که در زندگی من پیش نیاید، و باز آن وقت اضطراب پیدا کنید، هر خوشی ممکن است به ناخوشی تبدیل شود و بلعکس، پس بنابراین یک نوع آرامش رواقیانه میتونه بهترین موضع است، چون هر ناخوشی ممکن است پرده ای باشد که روی خوشی افتاده باشد که بعدا قرار است اتفاق بیفتد، و هر خوشی ممکن است پرده ای باشد روی ناخوشی که ، بعدا سرکله‌اش ممکن است پیدا بشود. بنابراین رواقیون می گفتند که چون ما نمیدونیم بالمعال کدام ملاقات یا رویداد به نفع و کدام ملاقات به ضرر ما است، به تعبیر رواقیون با یک اتاراکسیا یعنی یک آرامشی مواجه می شویم. بنابراین ابهامی که در آینده وجود دارد تنها واکنش نسبت به آن آتاراکسیا یا آرامش است. یعنی نه چندان خوشحال بشویم و نه چندان بد حال. اگر از یک واقعه‌ای خوشحال بشوید دائماً حرص و ولع داری که این واقعه در زندگی شما پیش بیاید، اگر یک واقعه‌ای را به ضرر خودتان بدانید همیشه می خواهید یک جوری آن را از زندگی تان دور کنید، آرامش رواقیونی ناشی از این است که آینده ابهام دارد، شما هیچ واقعه‌ای را نگویید که در زندگیتان بالمعال به نفع من تمام می شود. شما نمی توانید حتی اگر یک پدر و مادر خوب هم داشته باشید بگویید که داشتن این پدر مادر خوب نسبت به کسی که آن را ندارد، بالمعال به نفع من تمام می شود. رواقیون می‌گفتند تمرین کنید و یک واقعه را بنویسید که بگویید این واقعه را می‌توانم بگویم حتماً برای من خوب است، یا میتوانم بگویم که برای من حتماً نا خوب بود. بعد می گویند هر دو ماه یکبار سراغ نوشته خود بروید. ببینید هنوز هم ارزیابی شما ارزیابی سابق می ماند یا ارزیابی سابق نمی ماند. فکر می کنم این نکته برای شما شهودی بشود که اتاراکسیا بهترین واکنش در زندگی است که ما بالمعال نمی دانیم چه چیزی به سود ما است و چی به زیان ما ۸-فیتیله توقع خود را از همنوعاتان تا می توانید پایین بکشید. در این صورت اگر از دیگران به من سودی رسید آن سود خیلی به دهن من مزه می کند، و اگر هم سودی به من نرسید چیزی را از دست ندادم و با واقعه بدی روبرو نمی شوم. این توقع را در هیچیک از این ۵ دسته آدمیان نباید داشت: ۱-خویشاوندی مثل پدر و مادر و پدر و خواهر و برادر و۲- همسر، ۳-همکار ، ۴-دوستی، عشق، ۵-بصورت تصادفی با کسی در تماس قرار می‌گیریم. البته میدونیم در خویشاوندی و دوستی و عشق این توقعات خیلی پیش می آید. وقتی توقع دارید دل نگران هستید برای اینکه بخشی از بار زندگی خود را به دوش آن طرف گذاشته‌اید،و حالا نمی دانید که این بخش را انجام می دهد یا نمی دهد. ۹-به طور کلی به رویدادهای آینده نباید امید بست. به هیچ پدیده خاصی نباید امید بست. در همه ادیان ها و مذاهب امید تحسین شده است به غیر از آیین بودا که خیلی با امید مخالف است، بودا حرفش این است که کل جهان هستی را فرض کنید در یک دایره جا بدهیم، ایشان می‌گفت به هر جزء یا شیئی که در درون این دایره قرار می گیرد نمی‌توان امید بست، چون این شیوه برای اینکه بتواند برای شما کار بکند به همکاری بقیه موجودات این دایره نیازمند است. فرض کنید من به این خانم یا آقا امید ببندم و من خیلی امید دارم که این مسئله را برای من حل بکند، ولی مسئله در این است که کل چرخ و دنده این عالم در دست این خانوم یا آقا نیست، برای اینکه این خانم یا آقا بتواند آن امیدی را که من به او بسته‌ام برآورده بکند، نیاز به همکاری کل جهان هستی دارد، و ممکن است کل جهان هستی این همکاری را با او نکند، لذا بودا میگفت به این لحاظ شما نمیتوانید به هیچ موجودی امید ببندید، زیرا آن موجود برای اینکه امید شما را برآورده کند نیاز به همکاری کل هستی دارد، و میدونیم همچنین تضمینی وجود نداره . بودا می‌دانست که ما امید به موجودات می بندیم و هرکدام از این موجودات کمتر از کل جهان هستی هستند مثل حلقه های یک زنجیر که قدرت آن زنجیر بستگی به ضعیف ترین حلقه موجود در آن دارد، بودا میگفت امید بستن به یک موجودی که نمیدانی آن موجود می تواند به تو کمک بکند یا نه ، در واقع به تعویق انداختن پروژه ما است. سوالی که کانت اول بار طرح کرد این بود که اگر من به هیچ موجودی نتوانم امید ببندم پس چگونه می توانم خوب زندگی کنم که در ادامه به جواب این سوال خواهیم پرداخت. ۱۰- برای اینکه اضطراب ما کم بشود باید دیگران را آنقدر مختار تلقی نکنیم، هرچه شما دیگران را مختار تر تلقی کنید آن وقت اضطرابتان در زندگی بیشتر می شود. آیا دقت کرده اید که ما در مورد دیگران دیگران را مختار تر و آزاد تر از آنچه هستند تلقی می کنیم، اما در مورد خودمان خودمان را کمتر از آن که فی الواقع آزاد هستیم آزاد و مختار تصور میکنیم، مثلا دیگران را به خاطر برخورد بدشان سرزنش می کنیم ولی نمی دانیم که او چقدر مصیبت و مشکلات در حال حاضر در زندگی اش دارد. ما به میزانی که دیگران را آزاد تلقی می‌کنیم از آنها رنجش بیشتری پیدا میکنیم. نباید فکر کنم فقط خودم تابع جبرهای درونی و بیرونی هستم بلکه دیگران را هم باید به این گونه تصور کنم. ۱۱- اگر بخواهیم اضطراب ما کم بشود ما باید خودمان را خدای جهان تلقی نکنیم،میگن وقتی سپاه ابرهه از حبشه اومده بودند خانه کعبه را ویران بکنند، محاصر شهر مکه خیلی طول کشید و نمیتوانستند داخل بشوند،عبدالمطلب رئیس مکه بود و از ابرهه تقاضا کرد با آنها ملاقاتی داشته باشد، از عبدالمطلب پرسیدند که چه میخواهد؟ گفت سپاهیان تو چند شتر را از ما گرفتند، دستور بده تا این چند شتر مرا به من برگرداند، ابرهه گفت حرف تو خیلی خلاف انتظارم بود تو رئیس این شهری و به فرزانگی معروفی ، بجای اینکه بیایی مذاکره صلح بکنی دنبال شترهای خودت هستی ، آنوقت عبدالمطلب حرفی زد که به ظاهر سنگدلانه و غیر مسوولانه است، ولی در واقع حکم عمیقی پشت آن است، او گفت من صاحب شترهام هستم و باید از شترهام دفاع کنم ، کعبه هم یک رب دارد که باید خودش از آن دفاع کند. معنای این حرف این است که حدود مسئولیت های هر فرد به اندازه حدود اختیاراتش است، حدود مسئولیت های ما چقدر تنگ است حدود اختیارات مان هم همان قدر است. یک مقدار از اضطرابات ما به این دلیل است که ما هر کداممان فکر می‌کنیم که ما آمدیم مسیر تاریخ را عوض کنیم، مثلاً ما آمدیم جامعه ایرانی را به فلان جا برسانیم و … یعنی در واقع کاری که خدا باید بکند را بر عهده خودمان گذاشتیم، آن چیزی که بر عهده ما است این است که در حوزه اختیارات مان بهترین کار ممکن را انجام بدهیم، مسئولیت هر کسی به اندازه اختیاراتش است، ما در واقع یک مقدار توقعمان از خودمان بالا است که باعث اضطراب می شود، هر چه ما توانایی های خود را زیادتر برآورد بکنیم اضطراب‌هایمان بیشتر است، ما هر کاری را که به عهده گرفتیم فقط مسئولیت همان کار را داریم که به بهترین نحو انجام بدهیم. وقتی اختیار چیزی در دست شما نیست و شما دل نگران آن باشید به دیگران کمکی نکرده اید ولی به خودتان آسیب زده اید. هیچ وقت خودمان را مهم تر از آن چیزی که هستیم تصور نکنیم، لذا باید بدانیم که ما آنقدر ها مهم نیستیم. ۱۲-خیلی وقتا ما از اینکه پدر یا مادرمان را رنجانده ایم نسبت به خودمان خشم داریم و خود را می خوریم، اخلاقی زیستن به این معنا نیست که شما نوعی زندگی کنید که از جانب شما به دیگران هیچ درد و رنجی نرسانید، اخلاقی زیستن یعنی از سمت ما درد و رنج غیر لازم به دیگران نرسد، اگر من اخلاقی باشم چنان رفتار می کنم و چنان زندگی می کنم و چنان هستم که از سمت من درد و رنج غیر لازم به دیگری نمی رسد، درد و رنج هایی که دیگران بر خودشان تحمیل می کنند ما مسئول آنها نیستیم. فرمول روانشناختی خودشیفتگی این است که کسی خودشیفته است که می گوید هر چیزی که از آن من است، فقط به این جهت که از آنِ من است، بهتر از چیزهای دیگر است که از آنِ دیگران است. مثلاً وطن یا دین من از کشورهای دیگر بهتر است چون آنها کشور یا دین من نیستند. حالا اون چیز میتواند وطن یا رشته تحصیلی یا خانه یا همسر یا پدر و مادر یا هر چیز دیگری باشد که در یک آدم خودشیفته اینها را برتر از چیز های مربوط به دیگران می داند. لذا خودشیفته می‌گوید این چیزهایی که از آن من است بر چیزهای دیگران ارجحیت دارد فقط به این دلیل که مال من است. مثلا اگر دختر یک آدم خودشیفته سبک زندگی متفاوت با پدرش را اتخاذ کند ، پدرش را رنج می دهد ولی این درد و رنج پدرش به خاطر خودشیفتگی او است نه رفتار دخترش، خودشیفتگی وقتی در فرد باشد، هفت بیماری اندیشه را ایجاد می‌کند، آدمی که خود خودشیفته است نسبت به خودش پیشد‌اوری مثبت و نسبت به دیگران پیش داوری منفی دارد، تعصب و جزم و جمود و بی‌مُدرایی ، استدلال گریزی و خرافه پرستی دارد. آدمی که خودشیفته است مبتلا به این هفت آفت فکری است. اگر نظر این بود که آدم باید چنان زندگی بکند تا به هیچکس هیچ نوعی درد و رنج نرساند، اولین چیزی که فدا می شد خود اخلاقی بودن بود. سنتیمنتالیسم اخلاقی این ادعای نادرست است یعنی اخلاقی بودن یعنی چنان زیستن که هیچکس دردو رنجی از شما نبرد. اخلاق یک رشنالیسم یا عقل گرا در آن است که اگر کسی به خاطر باورهای غلطش دارد رنج می برد به ما ربطی ندارد. وقتی این سنتیمنتالیسم اخلاقی را داشته باشیم بچه‌های ما لوس و ننر بار می آیند چون می‌خواهیم به آنها هیچ درد و رنجی نرسانیم و هر چه می خواهند یا نمی خواهند طبق میل آنها رفتار می کنیم. یکی از منابع اضطراب ما این است که فکر می‌کنیم که کسی نباید از ما برنجد. پس اگر دارید اخلاقی زندگی می‌کنید مهم نیست که دیگران از شما برنجند یا نرنجند. ۱۳-یکی از درد و رنج های دیگری که ممکن است بر خود وارد کنیم این است که ممکن است گذشته خود را نبخشیم. بخشودن نسبت به خود خیلی اهمیت دارد، سلیگمن می گوید انسان تا وقتی خودش را نبخشد نمی تواند دیگران را ببخشد. یک سلسله از کارهایی که در گذشته اشتباه انجام دادم قابل جبران است. آن بخشی که قابل جبران نیست به محض اینکه چیزی گذشت دیگر از حوزه و اختیارات هر موجودی حتی خدا بیرون است. به محض اینکه چیزی گذشت دیگر از حوزه و اختیارات هر موجودی حتی خدا بیرون است. حالا من اون مقداری که از گذشته را که می‌توانند جبران می کنم، ولی اون قسمتی را که نمیتوانم جبران کنم، اگر دائماً عذاب بخورم به خودم و دیگران چه سودی رساندم. یکی از مصادیق دردورنج غیر لازم این است که شما گذشته غیرقابل جبران را بر خودتان نبخشانید. وقتی خودم را نبخشم احترام به خود در من کم میشود و اعتبار من پیش خودم کم می شود. یعنی خودم از چشم خودم می‌افتم. دیگه پیش خودم حرمت و عزت ندارم، این باعث میشه که من در آینده ام کارهای خطای خود را تکرار بکنم. اگر گذشته خود را غیرقابل بخشش بدانیم آنگاه خود را مجاز می دانیم حالا آب از سر من گذشته است باز هم کارهای اشتباه دیگر را انجام بدهیم ، فردی که آدم کشته دروغ گفتن برایش کار ساده ای می شود به شرط اینکه احساس کند پرونده‌اش مختومه شده است، ولی اگر به همین فرد بگویید باز هم جای اصلاح داری و می‌توانی به روز اول برگردی آنگاه رفتارش متفاوت خواهد بود. وقتی می توانید دیگران را بخاطر کار بدشان ببخشید چرا نمی‌توانید خودتان را ببخشید. پس اگر جایی واقعاً به خاطر گذشته پشیمان هستید چرا خودتان را نمی بخشید. اون چیزی که نسبت به دیگران وظیفه اخلاقی ماست نسبت به خودمان هم وظیفه اخلاقی ما است. از اینجا می توانم یقین پیدا کنم که پشیمانم چون با تمام وجود عزمم را جزم کرده‌ام که دیگر این اشتباه را تکرار نکنم. ۱۴-یکی از خاستگاه های اضطراب در ما ادعاهایی هست که می کنیم. وقتی شما ادعا می کنید از آن به بعد شما باید به دنبال جهان بگردید تا ادعا موفق از آب در بیاید. به خاطر همین من دل نگرانی پیدا می کنم، در حالی که اگر من ادعایی نکرده باشم هرچه هستی، برای من رقم بزند فرقی نمی کند. این که در کتاب مقدس گفته می شود ادعا نکنید تا بر شما حکم نرود یک سخن روانشناسی مفید است. وقتی شما ادعاهای تان را به حداقل ممکن می رسانید و هیچ چیزی را به خودتان نسبت نمی دهید و هیچ دانایی یا توانایی را به خودتان نسبت نمی دهید هرچه در جهان پیش بیاید به زیان شما تمام نمی شود. دل‌نگرانی مال کسی نیست که بگوید هر چه پیش آمد خوش آمد. باید تا میتوان ادعایی نکرد تا بشود با همه اوضاع و احوالم متصور و ممکن و محتمل بتوان کنار آمد. این است که در روانشناسی گفته می‌شود از قیدهای تخفیف دهنده مثل ظاهرا یا شاید یا ممکنه یا محتمل استفاده کنید. در واقع این قیدها شما را در باره بد آمدن امور واکسینه می کنند. ۱۵-ما به معنای اگزیستانسیال در زندگی تنها هستیم، وقتی کلمه تنهایی را به کار می‌بریم چهارده معنای مختلف ممکن است دریافت بشود، عمیق ترین معنای تنهایی، معنای اگزیستانسیال آن است این تنهایی قابل رفع و رجوع نیست و کاری هم برایش نمی‌توان کرد و باید باهاش کنار آمد. اما اگر از این تنهایی که یکی از وجوه تراژیک زندگی ما است بیرون بیاییم، یک نوع تنهایی دیگر در زندگی وجود دارد که آن تنهایی اضطراب آور است، و ما باید آن را از بین ببریم ، هر انسانی به نوعی همنشین و معاشرت و مصاحبت نیاز دارد. این معاشرت ها اگر سه ویژگی داشته باشند خیلی در کاهش اضطراب نقش دارد، چون آن گاه به معنای اجتماعی آن ما احساس می کنیم که تنها نیستیم و این تنها نبودن اضطراب را کم میکند و این سه شرط عبارتند از: اول اینکه طرف مقابل در این معاشرت ها باید با شما به صورت برابر روبرو شود نه به صورتی که از شما برتر است، بنابراین یک نوع برابری جویی باید در طرفین باشد تا معاشرت برای هر دو طرف تنهایی رو ازبین ببرد و اضطراب کاهش یابد، کسانی که در معاشرت هایشان با طرف مقابل به صورت برابر رفتار نمی کنند طرف مقابلشان آهسته آهسته عزت نفس خود را از دست میدهد و این نوع معاشرتها ضررشون بیشتر از نفعشون است ، یعنی فرد مقابل نباید احساس کند که به او توهین می شود یا او را تحقیر یا استهزا می کنند. پس اولین شرطش این است که طرف مقابل با من احساس برابری بکند. ویژگی دوم این است که فرد باید یک اطمینان عقلایی به ثبات این ارتباط داشته باشد، که بداند این ارتباط تا آنجایی که قابل پیش بینی است دوام خواهد یافت ‌، ارتباطاتی که فرد نمی داند فردا یا پس فردایش چه خواهد شد، این سود را ندارد. ویژگی سوم این است که طرف مقابل یک تعهدی نسبت به من داشته باشد. یعنی درد و رنج من را تا حدی درد و رنج من را تا حدی درد و رنج خودش بداند، شادی من را تا حدی شادی خودش بداند. ممکن است کسی شرط اول را داشته باشد ولی شرط دوم را نداشته باشد، اگر کسی این سه شرط را داشته باشد توصیه عاقلانه این است که این معاشرت ها را گزینش کند. البته لزومی ندارد که درد و رنج شما کاملاً در روان او باشد، ولی لزومی هم ندارد که نسبت به درد و رنج شما کاملاً بی تفاوت باشد. اگر کاملاً بی تفاوت باشد یعنی هیچ تعهد و التزامی نسبت به شما احساس نمیکند. روانشناسان اجتماعی می گویند اگر با این سه شرط ما با دیگران معاشرت کنیم باعث می شود که در کاهش اضطراب موثر واقع شود. این گونه دوستی‌ها فقط پشتوانه روانی است، شما نمی توانید تعداد دوستانتان زیاد باشید، ولی این سه شرط را برای همه آنها داشته باشید، چون رعایت این سه شرط دشوار است. یکی از چیزهایی که در تحقیقات خانم الیزابت کوبلر راس که از او به روانشناس مرگ یاد می شود، به دلیل اینکه چهل سال یک تیم را در باب روانشناسی افراد احتضار رهبری می‌کرد، این بود که ایشون می گفت وقتی فرد در حال احتضار قرار می گیرد که یقین کنید دیگر از این بستر زنده بیرون نخواهد رفت، حالا چه دو سال بعد هم زندگی کند ، چه فردا از زندگی خداحافظی کند، چون در واقع یقین ذهنی او مهم است و نه یقین عینی پزشکان، از وقتی که خود منِ بیمار یک یقین ذهنی دارم ، من دیگر از این بستر زنده به خانه‌ام برنمیگردم، یکی از واقعیت های شخص در حال مرگ این است فرد به شدت از مرگی که پیشاروی خودش می‌بیند هراسان است، عاطفه های منفی فراوانی او را فرا می گیرد. ضمناً یک احساسات منفی دارد نسبت به زندگی که پشت سر گذاشته است، تحقیق خانم کوبلر راس این بود می گفت آن چیزی که انقدر احساسات منفی نسبت به مرگ پیش رو یا نسبت به زندگی پشت سر، در افراد ایجاد می‌کند به این ۵ علت است . هرچه من بتوانم طوری زندگی کنم که که این پنج عامل در زندگی من کمتر وجود داشته باشد آن وقت هم هراسم از زندگی پیش رو کمتر می شود و هم احساسات و عواطفی که نسبت به زندگی پشت سرم دارم کمتر میشود. عامل سوم از این ۵ عامل این است که چرا من دوستی های گزیده نداشته ام، یعنی دوستی هایی که انسان آگاهانه به لحاظ این سه عاملی که گفته شد نداشتم. ما دوستی های فراوان داریم اما هیچ کدام این دوستی ها گزیده نیست. ما معمولاً بین افراط و تفریط هستیم یا با هر کسی خیلی سریع باب دوستی را باز می کنیم، بدون اینکه این سه شرط را بتوانیم احراز بکنیم، بعضی هامون هم برعکسیم، یعنی باب دوستی را با هیچ کس باز نمیکنیم. خانم کوبلر راس میگفت، انسان وقتی از این دوستی های گزیده در زندگی اش نداشته باشد، یکی از پنج عاملی است که مرگ را در نظر فرد خیلی وحشتناک جلوه می دهد و فرد نسبت به زندگی پشت سر خودش هم عاطفه منفی دارد. روانشناسان تحقیق کردند و متوجه شدند که این دوستی های گزیده خیلی در کاهش اضطراب برای افراد موثر است. و هرچه این دوستی های گزیده را کمتر داشته باشیم، حتی هرچند دوستی های زیاد بدون این سه شرط داشته باشیم، در افزایش اضطراب ما موثر خواهد بود. هم متعهد بودن دوست من با من یک سری نشانه‌ها و علائم دارد و هم اینکه دوست من با من از موضع برابر مواجه میشه . ۱۶-اگر بخواهیم به لحاظ عمقی یک داستان در رو به نظر من در مثنوی انتخاب کنیم این داستانی که تعریف میکنم مهمترین داستان است. در آخر دفتر دوم و اوائل دفتر سوم این داستان آمده است. یک نفر در بازار دختری را دید و عاشق این دختر شد و در ازدحام بازار دختر را گم کرد و دیگر در همین شهر اقامت کرد و کارش این بود که روز و شب در تمام این کوچه پس کوچه ها و خیابان ها در وقت های مختلف می گشت تا باز این خانم را پیدا کند، در سال ها گذشت، به تعبیر مولوی در دفتر دوم میگه هفت سال گذشت، و در اول دفتر سوم می گوید که ۸ سال گذشت. یک شبی پلیس در اواخر شب دید که یک آدمی دارد در خیابان ها راه می رود، قدیمی ها معتقد بودند که کسی که اواخر شب دارد راه میرود علی‌القاعده باید دزد باشد، پلیس به او ایست داد و او هم از ترس پلیس شروع به دویدن کرد به بن بستی رسید و از دیوار بالا رفت و خود را به پشت آن دیوار پرت کرد، و دید که آن دختر در حیاط خانه نشسته است، این شخص شروع به دعا کردن به این پلیس کرد، به خاطر اینکه اگر این پلیس به دنبال او نمی آمد این قدر سماجت به خرج نمی داد و او را وحشت زده نمی‌کرد که کارش به اینجا نمی رسید که بتواند دختر را پیدا کند، و می‌گفت این پلیس در ظاهر خیلی به من بدی کرد، ولی بزرگترین لطف را در حق من کرد. اگر در آن طرفِ دیوار دختر را نمی دید، مسلماً این شخص شروع به نفرین کردن پلیس میکرد. این دوتا سناریو فرقش چیست؟چرا وقتی دختر را نمی دید این همه طعن و لعن می کرد، ولی حالا که دید،ه انقدر شاکر است؟ تفاوتش در این است که این مرد به محبوبش رسید، و میگه تمام پیچ و تاب هایی که من در زندگی ام دیدم چون من را به این محبوبم رساندند، دارای ارزشی مثبت می شوند. ولی اگر به محبوبش نرسیده بود تمام حوادث گذشته برای او تلخ و ناگوار بودند. حالا مولانا از این داستان این نتیجه را میگیرد و می گوید اگر می خواهید تمامی تلخی های زندگی های سابقت برایت شیرین شود، از الان یک زندگی مطلوب را همین الان شروع کن. یعنی اگر آن زندگی آرمانی که دلت میخواهد را همین الان شروع کردی، آن وقت پیش خودت یک استدلال سریع به وجود می آید و آن هم این که اگر زندگی گذشته من یک نقش متفاوت با چیزی بود که بر من گذشته است من الان به این زندگی مطلوب نمی رسیدم. پس الان که به این زندگی رسیدم باید شاکر تمام آن گذشته باشم که من را به اینجا رسانده است. چون می دانید اگر یک حلقه از حوادث گذشته چه ریز چه درشت متفاوت باشد، شما دقیقا این وضعی که الان داشتید را نداشتید، من الان برآیند جبری کل زندگی گذشته خود هستم. مولوی می‌گوید شما الان زندگی که دوست دارید را بکنید، آن وقت فقط پیش خود می گویید اگر زندگی من یک حلقه متفاوت با چیزی بود که در گذشته من اتفاق افتاده من الان این زندگی را نداشتم. آن وقت خوش آمدن و لذیذ بودن زندگی کنونی شما بر کل زندگی شما پاشیده میشود. چون زندگی گذشته خود را معلول عللی میدانید که الان این شده است. درسی که مولانا در اینجا می دهد این است که میگوید هر کس میخواهد زندگی گذشته خود را که بسیار رنج آور و آلوده و سخت بوده است را در نظر خودش خوب بکند که وقتی به آن نگاه می کند شاد هم بشود، این است که زندگی کنونی خود را پیش خودش خوب بکند. این معنایش این است که بسیاری از دل نگرانی هایی که ما داریم کاهش پیدا می کند، اگر الان زندگی که دوست داشتم را شروع بکنم. آنگاه معنای حوادث گذشته برای من متفاوت خواهد شد. این از انواع روان درمانی هست که رولومی در آثار خود آورده است. ۱۷-در حال زیستن و زندگی اینجا و اکنونی داشتن و این نوع زندگی باعث کاهش اضطراب می شود. در حال زیستن به این معنا نیست که من هرگز حق ندارم از حال بیرون بیایم، هایدگر می گفت اینجا و اکنون آشیانه من است، پرنده ای که آشیانه برای خودش دارد ولی گاهی وقت ها ضرورت اقتضا می کند که برای یافتن غذا از خانه خود بیرون برود. ولی باز به آشیانه اش برمی گردد. جسم ما همیشه در لحظه حال زندگی می‌کنند ولی ذهن و روان می توانند به گذشته و آینده بروند. برخی اوقات یک تصمیم‌گیری ضرورت دارد که ذهن شما بعضی جاهای گذشته یا آینده را بازنگری کند تا بتواند در الان یک تصمیم بگیرد. دوم این که می گویند در حال زندگی کنید خوشی ها و خوبی های زندگی هر دو بر زمان حال زیستن متوقف هستند. خوشی یعنی احساسات خوبی که در زمان حال پیش می آیند و خوبی یعنی اخلاقی زیستن. هر زمان که کار غیر اخلاقی کرده‌اید ببینید که یا داشتین به گذشته فکر میکردین یا به آینده، امکان ندارد شما در حال زندگی بکنید و کار خلافی انجام بدهید. جان رالز فیلسوف آمریکایی یک مفهومی وارد فرهنگ سیاسی کرد که البته در فلسفه اخلاق هم استفاده میشود و در کتاب نظریه ای در باب عدالت مفهوم حجاب بی خبری یا پرده بی خبری را ابداع کرد. او می‌گفت در یک مجلس قانونگذاری یک کشور اگر بخواهیم قوانینی که در این مجلس تصویب می شوند پر از عدالت باشند، باید آمپولی به این نمایندگان تزریق کرد که آگاهی اینها از خودشان به صورت مطلق صفر بشود، هیچ آگاهی از خودشان نداشته باشند، یعنی این آقا یا خانوم یادشان نباشد من مرد هستم یا زن؟تا وقتی که حتی بداند مرد است یا زن ممکن است این قانون را به نوعی تصویب کند، که به نفع مرد ها باشد یا زن ها. اگر یادش بیاید کارخانه‌دار است ممکن است قانون را به نوعی تصویب کند که به نفع کارخانه دارها باشد یا اگر یادش بیاید که کارگر است ممکن است به نوعی تصویب کند که به نفع کارگرها باشد، اگر بداند جزو اقلیت‌های دینی کشور است ممکن است قانون را به نفع خودش تصویب کند. وقتی هیچی درباره خودم ندانم اونوقت باید قانون را به نوعی تصویب کنم که وقتی اثر آمپول از بین رفت هر جور باشد من ضرر نکرده باشم. برای این امر باید قانون را عین عدالت تصویب بکنم تا ضرر نکرده باشم. او می گفت باید یک حجاب بی خبری روی سر همه قانونگذاران بیفتد، قانونگذاران از هیچ‌چیز خودشان خبر نداشته باشند چون نمی دانند مشمول چه چیزی می شوند مجبور می‌شوند کاملا عادلانه عمل بکند. او گفت حالا که همچین آمپولی وجود ندارد پس یک مکانیزم هایی وجود دارد که باید آن مکانیزم ها را به کار بیندازیم تا قانونگذاران در یک حالت چنین بی‌خبری قرار بگیرند، بنابراین سعی می‌کنند منصفانه قانون را تصویب بکنند. در مسائل اخلاقی هم چنین است اگر فردی با شما اخلاقی رفتار نمی‌کند چون گذشته ای که با شما داشته است در ذهنش است، یا گاهی وقتها آینده ای که با شما خواهم داشت در ذهنم است. در آینده و گذشته سیر کردن این خوبی را از زندگی ما میگیرد، و نمی گذارد ما اخلاقی با دیگران رفتار کنیم. آیا شما هیچ وقت دیده‌اید که دزدی به خاطر گرسنه بودن همین الانش از شما دزدی بکند؟ خیر ، او آینده را در نظر می‌گیرد که بچه هایش میخواهند دانشگاه بروند و باید شهریه دانشگاه آنها را بدهد، لذا چون ذهنش در آینده سیر می کند الان دست به دزدی میزند. حالا اگر یک دزد همین الان این نان را ندزدد از گرسنگی میمیرد از لحاظ اخلاقی اصلاً کار زشتی نکرده است چون از لحاظ اخلاقی اگر یک چیزی بقای کمی شما را به خطر می‌اندازد، انجام آن کار مجاز است. پس فرد اگر آینده را در نظر نگیرد، دزدی نمی کند. پس هرچه ما بیشتر در حال زندگی بکنیم هم خوشی زندگی ما افزایش پیدا میکند و هم خوبی زندگی ما. ۱۸-شما با عقاید تان معامله خودتان را نکنید، یعنی احساس یگانگی و همانند سازی با عقایدتان نکنید، خیلی از اضطراب های ما به خاطر این است که ما احساس یگانگی با حالات درونی خودمان می کنیم، فرض کنید من به شما بگویم که جورابت سوراخ است یا کهنه شده، من چون خودم را مساوی با جورابم نمی دانم اون وقت نگاه می‌کنم می‌بینم که سوراخه یا کهنه است خوب عوضش می کنم، این کار را نسبتا راحت انجام می‌دهم چون می‌گویم من مساوی با جورابم نیستم. بنابراین اگر کسی به من نقدی کرده، جوراب مرا نقد کرده است نه خود مرا، نقد جوراب، نقد من نیست. حالا فرض کنید همین رفتاری را که من با لباس یا عینک خودم می کنم می توانستم با عقاید خودم هم همین رفتار را بکنم، مثلاً یکی می‌گفت فلان عقیده غلط است و من چون خودم را مساوی عقیده‌ام نمی دانم ، دوباره عقیده‌ام را بازنگری می کردند و اگر میدیدم غلط است آن را تعویض می‌کردم و از او تشکر می کردم که یک عقیده غلط را از من تصحیح کرده است، و اگر میدیدم غلط نیست میگفتم این نظر شماست به نظر من غلط نیست، لطفاً به من نشان بده کجایش غلط و یا نامستدل است، و اگر می دیدم حق با شماست از شما تشکر می کردم که یک عقیده غلط را از من گرفت. اما وقتی که فرد به عقیده‌اش نقد می‌شود تصور می‌کند که خودش نقد شده است مضطرب و پرتلاطم میشود، زیرا این عقیده را دارد که عقیده او مساوی با خود او است. همین سخن که درباره عقاید گفته شد درباره احساسات و عواطف هم درست است، اگر کسی احساسات و عواطف ما را نقد بکند انگار خود ما را نقد کرده است، آن وقت مضطرب میشویم. عیب عقاید این است که صادق و موجه نباشد، نامستدل باشد. احساسات و عواطف ما صدق و کذب ندارند، بلکه بجا و نابجا دارند. امیدم به شما بوده که نباید به شما میبود، خشمم نسبت به شما بوده با اینکه خشم به جا نبوده، خواسته های ما نه صدق و کذب دارند و نه به جا و نابجا، بلکه معقول یا نامعقولند. یکی از بزرگترین خاستگاه های اضطراب های ما این است که ما با این سه حالت روانی خودمان احساس یگانگی می کنیم یا احساس همانندسازی می‌کنیم، اگر کسی یکی از عقاید ما را کاذب یا یکی از احساسات و هیجانات ما را نابجا یا یکی از خواسته های ما را نا معقول دانست برآشفته می‌شویم. اگر ما تمرین بکنیم بفهمیم که نباید با هیچ کدام از این سه مورد همانند سازی بکنیم، و بدانیم اینها دارایی‌های من هستند نه خود من، مثل عینک یا جوراب که دارایی من است نه خود من، من عقایدم را دارم نه اینکه من عقایدم هستم، من احساساتم را دارم نه اینکه من احساساتم هستم، و همینطور من خواسته هایم را دارم نه اینکه من خواسته هایم هستم. اگر من با این سه تا معاملهِ داشته بکنم، نه معامله احساسی یا یگانگی یا همذات پنداری و خودم را با آنها یکی ندانم، آن وقت خواهید دید که چقدر اضطرابات ما کاهش پیدا می‌کند. فرگه در فلسفه ریاضی یک تزی داشت، راسل نامه‌ای به او نوشت و استدلالی کرد که این عقیده تو نادرست است، فرگه در جواب راسل نوشت که راسل عزیز نامه تو حاصل ۲۷ سال زندگی من را بر باد داد ولی من بسیار خوشحالم از اینکه از یک توهم ۲۷ ساله بیرون آمدم. همچین آدمی که هیچ وقت اضطراب نخواهد داشت. ۱۹- در فلسفه زندگی بحثی وجود دارد تحت عنوان ایماژه‌های زندگی، بحث ایماژه های زندگی این است، که هرکسی اگر خودش اهل عمق یابی خودش باشد می فهمد که یک استعاره و یا متافور برای زندگی خودش دارد که تمام زندگیش بر اساس این متافور شکل گرفته است، به این استعاره یا متافور ، ایماژ زندگی میگویند. می گویند هر کسی برای زندگی خودش یک ایماژ دارد یا یک انگاره یا یک پنداره در باب زندگی خود دارد. مثلا بعضی‌ها ایماژ شان از زندگی این بوده که ما پرنده ای در یک قفس هستیم ، چون تصورشان این بود که ما یک روح عظیم الهی داریم و بعد در اینجا یعنی همان قفس تن آمده ایم و گرفتار شده ایم . طبعاً تمام‌زندگی آنها بر اساس این استعاره است. وقتی شما این استعاره پرنده در قفس را دارید این سوال برایتان پیش می آید اینکه این پرنده قبلا کجا می زیسته است و دوم اینکه این قفس را کی ساخته است و سوم که چی شد که اون پرنده اون فضای قبل از قفس را رها کرد و آمد داخل این قفس. چهارم اینکه چگونه می توان درب این قفس را یک جوری باز کرد. فیلسوفان ۴۰ انگاره کشف کرده‌اند که تا الان انسان ها از یکی از این ۴۰ انگاره استفاده می کند، حالا اگر کسی استعاره‌اش این باشد که من یک زندانی در یک زندان هستم، در استعاره قبلی میگفتیم پرنده چه خطایی کرده است ، اما در این استعاره می گوییم چه گناهی مرتکب شدم که مستوجب زندان هستم، و چگونه می توان به این زندان نقب زد، زندان بان کی هست؟ یک استعار استعاره نمایشنامه یا نمایش خانه است، یعنی یک سناریو و یک تئاتر که هر کدام از ما در آن صحنه ظاهر می‌شویم و ۷۰ ثانیه یک نقشی اجرا می‌کنیم، و حالا این سوالات پیش می آید، این سناریو رو کی نوشته؟ این نقش را چه کسی به من داده؟ تا کی من باید این نقش را اجرا بکنم؟بهترین طرز اجرای این نقش چطور است؟ و تماشاگران این نقش چه کسانی هستند؟یک کسی استعاره زندگی را بازار می داند، مثلاً قرآن استعاره زندگی را بازار می داند، تواما صحبت از این است که انسان ها ضرر کردند، انسان ها سود می کنند، کی به خدا جانش را می فروشد ، کی به خدا مالش را می فروشد و از خدا قرض می گیرد و هرکس به خدا قرض بدهد، ده برابر قرضش را پس می گیرد، این ایماژ ها اگر به سطح آگاهی خود فرد برسند، فرد خیلی می‌تواند در خودش تغییر ایجاد بکند و ایماژش را عوض کند یا عیب های ایماژ خودش را ببیند، روانشناس های اعماق معمولا آنقدر به بیمار خود ناخنک می زنند، که ببینند ایماژ زندگی‌اش چه است, و با اون ایماژ وارد دیالوگ میشوند. ولی چون این موضوع کمتر به سطح آگاهی خود ما می‌رسد و معمولاً با یک روانشناس سر و کار نداریم که به من بگوید ایماژ زندگی تو این است پس حواستان باشد که این بدیها و این خوبی ها و این سود ها را دارد. یک ایماژ وجود دارد که خیلی در کاهش اضطراب موثر است، آن هم اینکه زندگی یک رقص است این ایماژ را اولین بار در آیین هندو ابداع شد ولی روانشناسانی متوجه شدند. فرق رقص با راه رفتن در خیابان این است که وقتی در خیابان راه می روید، کسی بهتون می رسد و می گوید کجا دارید می روید و می گویید دارم می روم نان بخرم، اگر شما رفتین و نانوایی بسته بود، این راه رفتنتان بیهوده بوده است. چون مسیری را رفته اید که شما را به مقصد نرسانده است. اما اگر یک کسی دارد می رقصد و بپرسند تو برای چی داری میرقصی می‌گوید برای اینکه رقصیده باشم البته نه کسی که به عنوان یک رقصنده و کار میرقصد بلکه رقصی که در یک خانه و فقط برای خودش می رقصد. اینجا دیگر شکست به آن معنا وجود ندارد. برای اینکه رقص تنها حرکتی است که مسیر و مقصد یکی است. در رفتن به نانوایی حرف از موفقیت بو شکست می توانستیم بکنیم ولی در رقص حرف از موفقیت نیست. تنها ارزیابی این است که خوب میرقصی یا بد میرقصی، کسانی که ایماژ زندگی شان این است که زندگی یک رقص است معنایش این است که نمی‌خواهند در زندگی به جایی برسند، فقط می‌خواهند خوب زندگی کنند. ما اکثرمان می خواهیم در زندگی به یک جایی برسیم، مثلاً یک دانشجو تمام عمرش زحمت بکشد و شبی که فردا مراسم دفاع از رساله دکترای خودش دارد تصادف کند و بمیرد، همه ما تقریباً می گویم چه بیچارگی از این بالا تر می شود. چون زندگی را یک مسیری می دانیم که فرد باید به یک جایی برسد و چون به جایی که باید برسد نرسید و مرد، ما ناراحت میشویم. اما اگه کسی بگوید در زندگی به جایی نباید رسید، زندگی در این است که خوب می رقصید یا نه. خیلی از ما ایماژ زندگی مان الاکلنگ بازی است. یعنی به شما می‌گویم اگر شما بالا رفتی من پایین می آیم، پس اگر من بخواهم بالا بروم باید شما را یک جوری پایین بیاورم، رقابت یعنی ایماژ زندگی من الاکلنگی است، یعنی برد برد در زندگی وجود ندارد موضوع برد باخت است، پس اگر کسی می توانست اولاً ایماژ زندگی‌اش را کشف بکند، و بعد می توانستیم به خودمان بباورانیم که درست‌ترین ایماژ ایماژ رقص است، بهترین استعاره و متافوریک برای زندگی می‌توان داشت این است که من خوب دارم زندگی می کنم یا بد اگر خوب زندگی می‌کنم ۲۵ سال هم که زندگی کردم عالی است، و اگر بد دارم زندگی می کنم ۵۰۰ سال هم که زندگی کنم همچنان بد است، اینکه ما زندگی خود را معمولاً رقص نمی دانیم باعث می شود دائماً به خودمان می گوییم که چرا به فلان جا نرسیده ‌ای، اینکه خدای آیین هندو شیوای رقصان است چون خدایشان رقصان است، و از طرفی زندگی را رقص طلب کردن لوازم جدی نیاز دارد که خارج از بحث ما است، پس فقط شما هم باید خوب برقصید. اضطراب موقعیتی اضطرابی است که به واسطه موقعیت ها برای انسان پیش می آید و اضطراب وجودی اضطراب است که کاری به موقعیت ندارد، بلکه در تمام طول عمر با انسان است. ۲۰-یک بخشی از اضطراب ما شتابی است که مدرنیته و مدرنیسم در زندگی ما ایجاد کرده است، شتاب همیشه اضطراب انگیز است، در زندگی مدرن هر گونه آهسته‌کاری، به معنای عقب افتادن است، هرچه مدرن‌تر، شتاب بیشتری نیاز دارد، و اگر شتاب نداشته باشیم در واقع شکست میخوریم و عقب می‌افتیم، پیش بینی می شود در سال‌های آینده میلی ثانیه ها هم در سرنوشت شرکت ها و کارخانه ها تاثیر بگذارد، یعنی چند میلی ثانیه یک شرکت زودتر تصمیم گرفته چنین کاری را انجام بدهد یا فلان تصمیم را بگیرد، وضعیتش خیلی تغییر کرده است، خوب این دنیا دنیای شتاب است. لذا ما علاوه بر اینکه سرعت داریم باید سرعت سرعت داشتنمون هم روز به روز بیشتر بشود و این اضطراب ایجاد می کند. شما اگر الان در یک روستای دور افتاده چین یا کشور خودمان بروید احساس می‌کنید انگار زندگی آهسته جلو میرود و همه چیز کند شده است، و البته این زندگی آرامش بیشتر دارد، ولی آن زندگی، قابل انتقال به یک شهر پیشرفته امروزی نیست، چون شما در واقع عقب می افتید، خوب این الزام اضطراب را فراوان می کند. بودا میگفت من وقتی غذا میخورم فقط غذا میخورم و وقتی میخوابم فقط میخوابم و وقتی استراحت می کنم فقط استراحت می کنم و وقتی سخن می گویم فقط سخن می گویم، ولی ما نمی توانیم این کار را بکنیم و به نظرش میومد که این از طی الارض و پشت دیوار را دیدن مهمتر است، که فرد در هر لحظه از زندگیش اشتغال به یک کار داشته باشد. این امروزه برای شما امکان پذیر نیست، چون شما در آن واحد دارید چندین کار انجام می دهید و اگر بخواهید از این روش دست بردارید به معنای خاصی از موفقیت، که در جلسات قبل گفته شد نمی‌رسید. خوب در اینجا شما در واقع وسط یک دو راهی قرار گرفتید، که یک زندگی شتاب زده همراه با اضطراب داشته باشید یا یک زندگی آرام داشته باشید ، ولی بخشی از موفقیت خود را کم کنید تا اضطراب نداشته باشید. در این زمینه کتابهای زیادی نوشته شده است و یکی از آنها کتاب آهستگی نوشته میلان کوندرا است که نشان می‌دهد چگونه شتاب خود Self حقیقی ما را در خطر می اندازد نه ایگو ما ، چون ایگوی ما داره از طریق همین زندگی شتاب دار تقویت می‌شود، چون ایگو بقایش بسته به موفقیت است اما self یا آن خود حقیقی ما را دارد نابود می کند. پس راه حل در این دنیای مدرن این است که کمتر به این دنیای مدرن آلوده بشویم و الا کاملاً نمی‌توان از این مدرنیته برکنار ماند، اما میتوان کمتر آلوده شد. ۲۱-زندگی مدرن از یک جهت دیگر هم اضطراب آور است و آن هم این که زندگی مدرن پیچیده است، و پیچیدگی همیشه همراه با نوعی ابهام است، و ابهام هست که باعث نگرانی میشود، در ۲۰۰ یا ۳۰۰ سال پیش ، اگر کسی تنهای تنها هم میشد کمابیش می‌توانست گلیم خودش را از آب بیرون بکشد، داستان هایی در ادبیات جهان مثل داستان رابینسون کروزوئه در غرب و یا داستان حی بن یقزان در ادبیات عرب و فارسی وجود دارد که میگوید در اینجا حی بن یقزان یا رابینسون کروزوئه در یک جزیره نا مسکون هستند، ولی خودشان به تمام معنا به تنهایی می توانند احتیاجات خودشان را برآورده بکنن. ولی در زندگی امروزه شما در غیر از آن رشته که در آن تخصص دارید ، دیگه هیچی نمی دانید، مثلاً اگر یخچال خونمون خراب بشود، خودمان نمی توانیم آن را درست کنیم، از بس تقسیم کار علمی و اجتماعی با هم صورت گرفته، باعث شده شما در یک رشته باریک باریک باریک زندگی تخصص دارید، شما خیلی متکی به دیگران در زمینه های مختلف هستید و بدون حضور دیگران نمی شود زندگی کرد، که این موضوع دو وجه دیگر را ایجاد می کند: یکی این که من میفهمم که اگر یک ذره دیگران پای خودشان را پس بکشن چقدر زندگی من به سوی ناممکن شدن میرود و دیگر اینکه من نمی‌دانم آنهایی که دارند وارد زندگی من میشوند، و در واقع برای رفع نیازهای من وارد می شوند، نمیدانم چقدر دارند کلاه سرم نمی گذارند و چقدر دارند با من صادقانه رفتار می کنند، مخصوصا اگر بدانید سرمایه‌داران بزرگ جلوی خیلی از تحقیقات که به منافع آنها لطمه می‌زند را می گیرند، خیلی از آمارها دستکاری میکنند، ممکنه روانشناسان و جامعه شناسانی که در استخدام آنها هستند و حتی متخصصان علوم تغذیه و دارویی که در استخدام آنها هستند ، تطمیع بشوند و یکسری پژوهش های به اصطلاح پژوهش برای شما عرضه بکنند، برای این که شما آن ماده ای را که آنها تولید کرده اند مصرف کنید، این موضوعات در صد سال پیش چنین چیزی معنایی نداشت، شما الان خیلی از اجناس را فقط به اعتبار قول فروشنده می توانید بخرید، مثلاً می‌گوید این عینک و این عینک و این عینک انقدر ریال است و این یکی آنقدر ریال است و من نمی فهمم این عینک ها واقعاً با هم تفاوت دارند یا نه. در هر جایی آنقدر تقسیم کار صورت گرفته که شما همیشه با یک ندانم کاری روبرو هستید، و نمی دانید که باید به کی اعتماد بکنید. الان شرکت‌هایی هستند که با گروه‌های یوگا قرارداد می بندند که معلم یوگا بگوید وقتی یوگا کردند این لباس را باید بپوشند، لذا این ندانم کاری خیلی اضطراب را افزایش می‌دهد، در واقع ما خودمان قدرت داوری درهمه جا نداریم و نمی دانیم به آنچه که منتشر می شود اعتماد کنیم یا نه. این را امروزه به نام اضطراب ناشی از تقسیم کار اجتماعی می نامند، لذا من باید به جامعه‌ای اعتماد کنم که قابل اعتماد نیست.این دو عامل یعنی یکی شتاب و دیگری پیچیدگی و ابهامی که در زندگی امروزه به وجود آمده اضطراب انگیز است و نمی توان این را هیچ کاری کرد و فقط میشه آدم کمتر آلوده زندگی بشود. فرد هرچه ساده زیست تر باشد و به ارزش داوری های دیگران کمتر بها بدهد و هرچه بیشتر رقابت و موفقیت را در زندگی اش تعطیل کند، هر سه این عامل باعث می شود که عوامل شتاب و پیچیدگی و ابهام برایش کمتر بوجود بیایند. لذا این موضوع اجتناب ناپذیر است که ما به کسانی که قابل اعتماد نیستند اعتماد کنیم، و افراد همیشه در این اضطراب می‌مانند که نکند کلاه سرشان می رود و این موضوع فقط بحث اقتصادی نیست و مثلاً ممکن است من و شما یک ماده غذایی را مدت ها مصرف کنیم و بعدا معلوم بشود که ما نباید این ماده را مصرف می کردیم و الی آخر. ۲۲-این نکته شبیه نکته قبلی است با این تفاوت که نکته قبلی در مقام عمل بود و این نکته در مقام نظر است. شما دقت بکنید مثلا نیاکان ما یک جهان نگری داشتند و به اقتضای آن جهان نگری یک سبک زندگی هم داشتند، واقعاً امکان داشت که در کل زندگی خود نه از جهان نگری دیگری و نه از سبک زندگی دیگری اطلاع پیدا کنند، برای همین در یک یقینی زندگی می‌کردند که جهان نگری خوب و درست همین است که من دارم. الان ما روز به روز بیشتر به این موضوع پی می بریم که در قبال هر موضوعی که ما یک موضعی در پیش می گیریم، می‌فهمیم که دیگران مواضع مخالف این را هم گرفتند، به این موضوع ایهام نظری جهان می گویند، که روز به روز جهان نظرا ایهامش دارد بیشتر می‌شود، کتاب جالبی منتشر شده است به نام اینکه تا فهمیدم معنای زندگی یعنی این، فیلسوفان عوضش کردند ، گفته می شود که در فلسفه جواب وجود ندارد، ولی اتفاقا مسئله این است که در فلسفه برای هر موضوعی هزاران جواب وجود دارد، مشکل این نیست که فلسفه جواب به سوالات نمی‌دهد ، بلکه مشکل این است که هزار جواب می دهد. لذا اینها معرفتی امروزه به وجود آمده است حتی تا اوایل قرن بیستم یعنی ابتدای جنگ جهانی اول آنقدر این ایهام در فهم جهان وجود نداشت. مثلاً می‌گویم زندگی ام را بر مبنای اعتقاد به وجود خدا بگذارم آن وقت فکر می کنم که نکند خدا وجود نداشته باشد و بالعکس. خوب این ایهام اضطراب انگیز است. برای تا حدودی کم کردن این اضطراب یا راه حل دادن فرد باید بتواند تا جایی که امکان دارد دو چیز را از خودش بیرون کند و دیگر به آن چیزی که بعد از بیرون کردن این دوتا از خودش حاصل می آید اکتفا کند، یکی اینکه واقعاً عنانیت را کنار بگذارد و وقتی آرا را می بیند مطلقا سود و زیان خودش را نگاه نکند و بگوید که سود من در این است که این رای را قبول کنند یا آن را قبول کنم، چون این موضوع باعث می شود که ما نتوانیم حق مطلب را در میان آرای مختلف کسب کنیم و دیگر اینکه فرد به مرجعیت ها بی اعتماد بشود، به نظام های توتالیته بی اعتماد بشود ، و الا نظام توتالیته بعدی نظر شما را عوض خواهد کرد. ولی بیشتر از این نمی توان کاری کرد و همه ما محکوم به این اضطراب هستیم، مخصوصا اگر کسانی باشیم که مطالب نظری برای ما جدی باشد، زیرا کسانی هستند که مطالب نظری برای آنها اهمیتی ندارد. ۲۳- آن چیزی که در فلسفه به تصادف معروف است در فهم عرفی بیشتر به بخت و اقبال معروف است و برای کاهش اضطراب باید بپذیریم که این در زندگی اثر دارد، البته منظور من از تصادف یا بخت و اقبال این است که هر چیزی که در زندگی ما پیش بیاید و کنش و واکنش های ما در پیش آمدن آن هیچ تاثیری نداشته است، مثلاً اینکه پدر من در تصادف فوت کند یا عموی من ورشکسته شود یا یک زلزله بیاید، یک سر سوزن من در آن دخیل نیستم، نباید تصور کنم هر چیزی که برای من پیش می آید یا از طریق ژنتیک است یا از طریق پرورش تعلیم و تربیت و فرهنگ و یا سن ، پس باید بدانیم که چیزهایی ممکن است برای ما پیش بیاید که ما هیچ نقشی در آنها نداشتیم، وقتی نقشی در آن نداریم دیگر نباید دل‌نگران آن هم باشیم، نباید جوری رفتار کنیم که گویا خود ما نقش داشتیم، لذا پذیرش این موضوعات برای کاهش اضطراب ضروری است. برخی اوقات فرد نظرا قبول می‌کند که مسئولیتی در واقعه ندارد، ولی رفتارش در عمل خلاف این را نشان میدهد. البته برای پذیرش این ها علاوه بر اراده زمان و برنامه‌ریزی هم لازم است، امور اختیاری دو دسته هستند : یکی آنهایی که فقط به اراده نیاز دارند ، مثلاً من به شما میگویم دستت را بلند کن و فقط اراده برای انجام این کار کافی است ، ولی دیگری اموری هستند که علاوه بر اراده، زمان و برنامه ریزی هم نیاز دارند مثل کم کردن وزن، ۲۴- توجه به بی ثباتی جهان مهم است و بودا کسی بود که می گفت که تنها واقعیت ثابت جهان بی ثباتی است. ما باید قبول کنیم که در همچین جهانی زندگی میکنیم، آدم باید وارد بشود که بداند آنجا که وارد می‌شود لوازمی نیاز دارد و اگر آن لوازم را رعایت نکند نباید وارد این حوزه یا دایره بشود. اگر نخواهی رعایت بکنی فقط آزار میبینی. ماهم یا باید در دنیایی بی‌ثبات وارد نشویم که چنین امکانی وجود ندارد، اما حالا که وارد شدیم باید قبول کنیم که در جهان بی‌ثباتی وارد شده ایم و قبول کنیم که هیچ چیزی زمان بقا ندارد، یعنی نمی توانیم بگوییم این حالت همیشه میماند. این مهمترین آموزه بودا بود و نتیجه این آموزه این است که اگر چیز مثبتی در زندگی ما پیش آمد، خیلی شاد نمی‌شویم ، چون می دانیم هیچ تضمینی برای بقای آن وجود ندارد، از آن طرف هم وقتی چیز منفی هم در زندگی من به وجود آمد مطلقاً به دل نگرانی و اضطراب و یأس و ناامیدی نمی افتم، چون میدانم ممکن است لحظه بعد عوض بشود. مولانا می‌گوید: جمله بی قراریت از طلب قرار توست طالب بی قرار شو تا که قرار آیدت یعنی جهانی که در آن قراری وجود ندارد ، اگر تو می خواهی در آن قرار پیدا بکنی، آنگاه بیقرار میشوی. مثلا من یک کتاب میخرم و می‌خواهم آن را نو نگه دارم یعنی نمی خواهم در این کتاب بی قراری به وجود بیاید، آنگاه اگر بخواهم آن را به کسی قرض بدم اضطراب دارم، ولی اگر از اول کهنه شدن کتاب را بپذیرم و تغییر و بی قراری را بپذیرم به راحتی آن را به دوستانم قرض می دهم یا مثلاً یک دوستی دارم که می خواهم همیشه محبت آن را نسبت به خودم نگه دارم و در واقع قرار می خواهم، ولی نمی دانم که دل مردم دست من نیست و ممکن است روزی دوستی من در دل او کهنه شود و محبتش کم شود ، ولی اگر از اول بی قراری دوستم را بپذیرم ، راحت با وقایع بعد از آن کنار می آیم . دوستی میگفت: کسی که میگفت به خاطر یک تار موی من حاضر بود جهان را به آتش بکشد، وقتی یک تار موی من را در آبگوشت دید، می خواست خود من را به آتش بکشد. بودا میگفت هر بار با کسی ملاقات می کنید به خودتان بگویید فلانی سلامی است و وداعی. چون هیچ ضمانتی وجود ندارد که سلام و دیدار بعدی هم رخ بدهد. برای همین بوده وقتی می خواست با کسی خداحافظی بکند از او پوزش خواهی می کرد، چون می گفت ممکن است دیگر زمانی برای این پوزش خواهی به وجود نیاید. خوب این نوع نگاه خیلی اضطراب فرد را کم میکند. همه آلات و امور جسمانی بیرونی و هم روابط و هم رویدادها و هم حالات درونی همه بی‌ثبات هستند لذا برای حفظ همه نباید جلز و ولز کرد. ۲۵-رواقیون اعتقاد به چیزی دارند که به آن می گویند عشق به سرنوشت، هر کدام از ما با یک سرمایه هایی مثل سرمایه های روانی و جسمانی و ذهنی و فرهنگی و جغرافیایی به دنیا می آییم که باید عاشق این سرمایه ها باشیم، مسلما همه ما با یک سرمایه مشابه به دنیا نمی آییم، یا با ۸ سرمایه ذهنی مثل قدرت یادگیری، قدرت به خاطر سپاری، قدرت یادآوری، هوشبهر، سرعت انتقال ، قدرت تفکر، عمق فهم و قدرت اقناع متفاوت به دنیا می آییم. ۵۴ یا ۵۶ سرمایه روانی هم روانشناسان کشف کردند که اینها هم در افراد مختلف متفاوت است، مثلاً قدرت مدیریت از بچگی در آدم ها فرق میکند، رواقیون میگفتن به این سرمایه هاتون عشق بورزید و هیچ وقت آرزوی کمتر یا بیشتر برای هیچ کدام از آنها نداشته باشید. سرنوشت در مکتب رواقیون یعنی این ۵ عاملی که در دست ما نیست (۱- تواناییهای جسمانی،۲- ذهنی ،۳-روانی،۴-ویژگیهای اقلیمی جغرافیایی ،۵- ویژگی های فرهنگی تاریخی) ، اگر به اینها رضایت بدهید آن وقت چنان آثار مثبتی از این رضا دادن میبینید ، که کم‌کم به سرنوشتتان عشق می ورزید. رابرت سولومون فیلسوف آمریکایی که مایه های اگزیستانسیالیستی را با روش تحلیلی با هم گرد آورده است، کتابی دارد بنام معنویت برای شکاکان ، سخنش بر سر این است که اگر کسانی بر سر دین و مذهب آنچه که در قدیم وجود داشت موضع شکاکانه دارند، شق دومش این نیست که لزوماً بروند ماتریالیست بشوند، میشه آدم نسبت به آنها آشنا باشد ولی ماتریالیست هم نباشد، لذا راه سومی را معرفی می‌کند به نام معنویت. میگه اولین کاری که برای زندگی معنوی باید کرد این است که این اندیشه رواقیون را آزمود، بدین صورت که تو اول سرنوشتت را در این ۵ عامل بپذیر و بعد با پذیرشش شروع به زندگی کردن کن، چنان زندگی در نظرت لذت بخش می شود که این پذیرش تبدیل به عشق به سرنوشت میشود، ولی ما معمولاً نسبت به بعضی از این ها راضی نیستیم مثلاً می‌گوییم چرا زیباتر یا باهوش تر نیستم؟ ۲۶- احساس گناه یا خطای اخلاقی هم خیلی اضطراب را افزایش می‌دهد. دو دسته هستند که در زندگی از این بابت اضطراب شان کم است : کسانی که در زندگی فیتیله آرمان طلبیشان را بالا کشیدند، ولی فیتیله عملشان را هم بالا کشیدند، مثل بودا یا مولانا ، فرانسیس آسیزی یعنی یک جا متوجه شدند که باید آرمان جویی خود را افزایش بدهند ولی متوجه شدند که باید هزینه‌های این آرمان طلبی را هم بپردازند، عکس این‌ هم حالت دوم است ، کسانی که فهمیدند فیتیله آرمان طلبی خود را بی‌جهت بالا بردند پس آن را پایین آوردند و متناسب با همان فیتیله پایین به همان مقدار هم عمل می کند. اما کسانی رنج می‌کشند که فاصله آرمانخواهی تا عملشان زیاد است، یعنی آرمانخواهی زیاد و عمل کم دارند، خوب اینها مرتب خود را سرزنش می کنند. به نظر می آید راه حل مواجهه با آن احساس گناه به نظر می‌آید جز دو چیز بیشتر نیست : آدمی که میبینه نمیتونه به آرمان‌خواهی هایش برسد، عاقلانه این است که فیتیله آرمان‌خواهی خود رو پایین بکشد، ما در مورد جسم خیلی راحت می توانیم بگوییم که جسم من جسم وزنه‌برداری نیست، ولی در مورد روان نمی توانیم پتانسیل واقعی خود را تشخیص دهیم و ذهن من ذهن انیشتین نیست. دوم اینکه اندیشه معصومیت یک توهم بیشتر نیست. هیچ کس در عالم معصوم نیست. و بنابراین اینکه من به نوعی زندگی بکنم که معصوم باشم یک توهم است و بنابراین از خودمان توقع کمتر خطا کردن داشته باشیم نه بی خطا بودن. کتابی بنام وجدان زنو نوشته ایتالو اسنوو نویسنده معروف ایتالیایی در اواخر قرن نوزدهم وجود دارد که قهرمان داستان زنو در این کتاب تصمیم میگیره که سیگار را ترک کند ، با اینکه یک سیگاری قهار بوده است. میگه من از فردا صبح مطلقاً سیگار نمی کشم. فردا تا ظهر سیگار نمی کشد اما این ارگانیسم که روزی ۱۲۰ نخ سیگار عادت کرده یقین بدانید که عصیان می کند، نزدیکای ظهر است که می‌بیند دیگر باید سیگار را بکشد لذا سیگار میکشه. بعد با خودش می‌گوید خب امروز که قرارمان به هم خورد ادامه امروز را هم سیگار میکشیم، فردا سیگار را ترک می کنم. فردا هم همین کار را تکرار میکند. بعد از مدتی می بیند فایده ندارد، می گوید من از اول هفته آینده دیگر سیگار نمیکشم. باز این هم به هم می‌خورد و می‌گوید این هفته که از بین رفت از هفته دیگر این سیگار را ترک می کنم، یک مدتی هم به همین منوال هفته‌ای میگذرد، بعد می‌گوید این ماه که آلوده شدیم از اول ماه دیگر سیگار نمیکشم، و باز ماه‌ها بی خاصیت می شود، بعد می‌گوید من از اول سال بعد دیگر سیگار نمیکشم، باز چند سال این کار را تکرار میکند، بعد از آن روز روند چند سال یکبار می کند و می گوید من از نهم نه ۱۳۹۹ دیگر سیگار نمیکشم ، مثلاً فکر می‌کند که این روز یک خاصیتی دارد ، این یعنی می خواستی از فردا صبح سیگار نکشید ولی تا آخر عمرت همینطوری سیگار میکشی، چون هیچ روزی با روز قبل فرق نمیکند، یعنی همان چیزی که برنامه دیروز را شکست داد، امروز رو هم شکست میدهد. ولی اگر بگویید من امروز ۱۲۰ نخ سیگار کشیدم فردا می خواهم ۱۱۹ نخ بکشم، به نظر می‌آید این تصمیم قهرمانانه نیست و انقلابی نیست، اما اگر بگوییم که قصد ترک سیگار را ندارم، بدنی که با ۱۲۰ سیگار عادت کرده می تواند با ۱۱۹ نخ بسازد یک مدت همین مقدار سیگار را می کشیم، بعد میگویید من می خواهم این رو بکنم ۱۱۸ نخ سیگار در هر روز. این تصمیم قهرمانانه نیست ولی حتماً به نتیجه خواهد رسید و بعد از ۳ سال حتماً خواهید دید که سیگار را ترک کرده اید. در خطاهای اخلاقی هم همین منوال است ، اگر بخواهی از فردا یک دفعه معصوم بشوی نمی توانی، اما اگر خطاهای اخلاق خود را ذره ذره کم کنید میتوانید نتیجه بگیرید، اندیشه معصومیت چیزی است که تو را تا آخر عمر در منجلاب فساد نگه می‌دارد. این اضطرابهایی که از ناحیه احساس گناه به وجود می‌آیند از این طریق کاهش می یابند. ۲۷- خیلی وقتها دل نگرانی های ما ناشی از این است که زندگی برای ما معنادار نیست، و احساس می‌کنیم که زندگی به تکرار و روزمرگی افتاده است آن وقت برای اینکه از این تکرار بیرون بیاییم، دست به کارهایی میزنیم که اتفاقاً اضطراب را افزایش می‌دهد. مثلاً ما برای گریز از ملال به اعتیاد روی می‌آوریم. اگر زندگی معنادار باشد از تکرار آن فرد ملال پیدا نمی کند. چرا از تکرار غذا خوردن ملال پیدا نمی کنید به این علت که معتقدیم این غذا خوردن ۱ معنایی دارد و آن ایجاد سلامت است. شما هیچ وقت نمی گوید خوب صبحانه خوردیم تا کی باید هر روز صبحانه بخوریم، ولی ما هر روز صبحانه میخوریم ، چون می دانیم برای ما چه کار می کند، غذا خوردن و حمام رفتن برای شما معنادار است. شما اگر قائل به کشف معنای زندگی هستید باید معنای آن را کشف کنید و اگر قائل به جعل معنای زندگی هستید، باید یک معنایی برای زندگی خود جلع کنید. من معتقدم باید برای زندگی معنایی جلع کر،د یعنی خود ما باید برای زندگی معنایی ببخشیم. یعنی ما معنابخشی می‌کنیم نه معنایابی ، چون زندگی معنایی ندارد که بتوان آن را یافت. وقتی برای زندگی خود معنا یافتیم یا بخشیدیم آنوقت از ملال بیرون می آییم و اضطرابمان کاهش می یابد. ۲۸- دانستنی های هست که اگر رنج شما را افزایش می دهد، ولی در عوض کاری هم می توانید بکنید. اما دانستنی هایی هست که وقتی می دانید رنجتان افزایش می یابد، ولی کاری برای آن نمی توانید بکنید، فقط اضطراب تان را بیشتر میکند، ما باید آگاهانه خودمان را از این دانستنی ها کنار بکشیم. مثلاً یک زمانی من متوجه می شوم، دوست من مبتلا به یک بیماری صعب العلاج می شود، آنگاه من نگران می شوم ولی باعث می شود به دوستم کمک بکنم. اما اگر من بدانم گرسنگانی هستند که در آفریقا هر روز در فلان کشور ۵ هزار نفر در روز میمیرن، و فرض می کنید که برای آنها هیچ کاری نمی توانید بکنید، مطلع شدن از این خبر چه سودی دارد، این غیر از این که درد و رنج شما را افزایش دهد، هیچ تاثیر مثبتی ندارد. این سرک کشیدن که ما می خواهیم هر روز از همه چیز با خبر بشیم، و به همه جا ناخنک بزنیم نمی فهمیم که خیلی از این سرک کشیدن ها و ناخنک زدن ها فقط و فقط درد و رنج من را افزایش می‌دهند ، چون برای آن مصیبت کاری نمی توانم بکنم، خیلی از دل نگرانی های ما به خاطر اطلاعاتی است که به ما می رسد است و ما هیچ کاری از دستمان ساخته نیست و فقط خودخوری میکنیم و به خودمان آزار می رسانیم. آدم خودش می داند که برای چه نوع اخباری می تواند کاری بکند، بنابراین فقط خودش را باید در معرض این اخبار قرار بدهد، اما اخباری که من می دانم خودم نمی‌توانم کاری برایش انجام بدهم ، چرا باید به داخل آن سرک بکشم تا درد و رنج من را افزایش بدهد و به من آسیب برساند ولی به مبتلایان هم هیچ سودی نمی رساند، بگذریم که اخبار را زیاد شنیدن یک نوع سنگدلی ایجاد می کند، و آستانه رقت قلب آنها دائماً بالاتر و بالاتر می رود، اما در عین حال اضطراب ما افزایش می یابد. و در مورد دانش باید حکمت به من چه؟ را داشته باشیم. ۲۹-یکی از منابع اضطراب های ما همیشه این است که خودمان را قربانی یک حادثه یا مصیبت می دانیم، و این بیشتر ما را مضطرب می کند. من اگر بفهمم که یک سرطان مبتلا شده‌ام که در عالم ۴۰ میلیون به این سرطان مبتلا هستند، آسوده خاطر تر هستم تا اینکه بدانم به یک سرماخوردگی مبتلا شدم که در تاریخ پزشکی اولین موردش من هستم. چون وقتی که بفهمم ۴۰ میلیون دیگر هم مبتلا به این سرطان هستند، میگم لابد بشر برای ۴۰ میلیون آدم یک کاری می کند ما هم از آن کاری که برای آن ۴۰ میلیون نفر می کنند سود می بریم، اما سرماخوردگی که تا الان نمونش نبوده چه کار میتواند برای من بکنند ، اولین کی انگیزه پیدا می‌کند که به خاطر یک آقازاده ای مثل من بیاید و تحقیقات پزشکی را به سمت این سرماخوردگی سو بدهد، تازه بر فرض که تحقیقات هم سمت و سو پیدا کرد آیا نتیجه‌ پیدا می کند؟ یکی از اضطراب هایی که ما در زندگی داریم این است که ما فکر می کنیم مصیبتهای ما، مصیبت های منحصر به فرد هستند، آدم در افسردگی اولین چیزی که برایش پیش می‌آید این است که مرده من استثنایی است. من یک مورد خاص افسردگی هستم و با بقیه فرق می کنم. ما باید به این توجه بکنیم که اصلا و ابدا اینطوری نیست، ما یک مورد خاصی نیستیم و بنابراین مشکلات زندگی را توسط این که خودمان را یک مورد خاص میدانیم بزرگش نکنیم، در روان درمانگری گفته می‌شود که درمانگر کمترین کاری که برای شما می کند این است که به شما می گوید تو منحصر به فرد نیستی و این یک مقدار شما را آرام میکند. وقتی روان درمانگر می گوید که من تا الان به ۵ هزار مورد مثل تو برخوردم ، خود این بار آزار را در شما کم می کند. نشان می دهد که تو یک کیس استثنائی نیستی. عرب ها ضرب المثلی دارند که می گویند بلا وقتی عمومیت پیدا می‌کند ، خودش یک نعمت می شود. ما گاهی وقتا نظرا می دانیم که کیس منحصر به فرد نیستیم ولی به نوعی رفتار می کنیم که انگار این بلا فقط بر سر ما آمده است و این اضطرابمان را افزایش می‌دهد. ۳۰- سقراط در فرهنگ غرب بر روی چیزی پافشاری کرد که به آن ironing میگویند و بعدها این اندیشه خیلی در اگزیستانسیالیست ها قوی شد، و چِرکِبو در اینباره یک کتاب خیلی مهم نوشت، ironi یعنی قدرت اینکه به خودمان بخندیم. ما باید این قدرت را داشته باشیم. خیلی از ما تصورمان بر این است که یا نمایش جهان باید تا ابد ادامه پیدا کند تا ما نقش مان را جدی بگیریم یا اگر بناست این نمایش یک مدت کوتاهی ادامه پیدا کند ما نقش خودمان را جدی نمی‌گیریم، سقراط میگفت روش درست در زندگی این است که بدانیم که کل زندگی یک نمایشنامه است که شما یکی از هنرمندانش هستید ، و به زودی کل صحنه برچیده می‌شود، ولی در عین حال نقش تان را جدی بازی کنید ولی بدانید که بعد از مدتی کل این صحنه از بین خواهد رفت، تماشاگران هم از بین می روند و نقش شما را از یاد خواهند برد، و می‌گفت این از این راه حاصل می آید که شما قدرت خندیدن به خودتان را داشته باشید. برکسون یک رساله مهمی درباره خنده دارد که خنده خودش چه آثار مثبت روانی در زندگی ما دارد و خوب یکی از آثارش این است که خنده استرس روانی آدم را کم میکند. سقراط به این نکته توجه نداشت بلکه به نکته دوم توجه داشت و می گفت که خنده باعث می‌شود که فرد اهمیت یک چیز در نظرش کم بشود. وقتی ما به یک لطیفه مستهجن دوبار میخندیدیم ،پدر مادران ما شاکی می شدند، چون می دانستند وقتی ما به یک چیزی دو بار خندیدیم، قبح آن موضوع در ذهن ما کم می‌شود. اگر کسی به یک از سخن از بزرگان یا کتب مذهبی بخندد تابو است، زیرا از ابهت آن کاسته می شود، ایوان کلیما یکی از بزرگترین روشنفکران اروپای شرقی بود و کتابی دارد که در آن می گوید اتحاد جماهیر شوروی با به روی کار آمدن گرباچوف از هم نباشید، از وقتی که ما شروع به خندیدن به حرفهای بزرگان کمونیستی کردیم، ابهت این ها در نظر ما ریخت و موضوع اهمیتش را از دست داد، آن وقت ما آن وحشتی را که نسبت به آن موضوع داریم از دست میدهیم، اگر ما بخواهیم کاری که خیلی وحشتش ما را گرفته و بخواهیم وحشتش کم بشود، باید به آن بخندیم. شما اگر طرز وارد شدنتان به کلاس را برای رفقانتان تعریف کنید و بخندید، یا فرض کنید شما استادین و طرز استادی خود را نقد کنید و به آن بخندید ، آهسته آهسته اضطراب هنگام تدریستان کم میشود،. سقراط می گفت ما باید بتوانیم به کل زندگی بخندیم، یعنی در عین اینکه جدی زندگی می‌کنیم، گاهی وقتها به زندگی بخندیم و به خودمان حالی کنیم که این زندگی اهمیت چندانی ندارد و ما هستیم که برایش اهمیت قائل هستیم. به تعبیر دیگری نقش خودمان را جدی عمل بکنیم ، ولی در عین حال بدانیم که کلش بازی اندر بازی اندر بازی است. عالم چون حباب آن هم چه حباب نی بر سر آب بلکه بر روی سراب آنهم چه سرابی که ببینند به خواب وان خواب چه خواب، خواب بد مست خراب ممکن اگر ما این تلقی را پیدا کنیم ، نقش مان را خوب اجرا نکنیم که درست نیست ، سقراط می گفت این دید را نسبت به کل زندگی داشته باشید ولی نقش تان را جدی بگیرید، ولی بدانید کل عالم همین است. به نظر میاد که رندی حافظ یکی از ویژگی هایش همین است که می‌تواند به کل این دستگاه چرخ و فلک عالم بخندد و ما معمولاً نمی توانیم اینگونه عمل کنیم.
درس‌گفتارهای «بررسی مسئله کمال‌گرایی»
مدرس:
آذرخش مکری
نوع منبع :
درس گفتار،جزوه وتقریرات
منابع دیجیتالی :
چکیده :
فیلم تمام جلسات در انتهای این مطلب موجود است چه چیزی باعث می‌شود انسان ها تلاش کنند؟ عده‌ای راحت می‌گیرند و عده ای کمال‌گرا می‌شوند. کمال‌گرایی حسی است که من باید بهترین خودم را ارائه بدهم. کمال‌گرایی حسی فراتر از حس وسواس است. این که همه چیز باید سر جای خودش باشد و خانه باید خیلی تمیز باشد، بخشی از کمال‌گرایی است. کمال‌گرایی فراگیرتر از حس وسواسی است. آیا کمال‌گرایی و اینکه من دوست دارم همه چیز بهترین خودش باشد و به خودم سخت می‌گیرم و خودم را نمی‌بخشم، یک صفت شخصیتی است؟ بعضی‌ها می‌گویند این یک صفت شخصیتی نیست بلکه یک فکر مزاحم است و به آن perfectionism cognitions شناخت‌های کمال‌گرا میگویند، نه یک صفت شخصیتی. آیا کمال‌گرایی اختصاصی است یا فراگیر؟ مثلاً کسی که دوست دارد در درس بهترین نمره را بگیرد و یا بهترین هنر را ارائه بدهد، آیا در سایر امور هم تمایل دارد که بهترین باشد؟ اختصاصی یعنی افراد در یک حوزه‌ای خاصی زوم می کنند و مابقی حوزه ها برای آنها مهم نیست. *آیا کمال‌گرایی مفید است یا به ما آسیب می رساند؟ *انسان ها صبح که از خواب برمی خیزند چه چیزی باعث میشود خانه را مرتب کنند و صبح سر وقت سر کار بروند، و یک کار خوب ارائه بدهند، خوب بخش زیادی از این موضوع به صفات کمال‌گرایی بستگی دارد. ولی از طرفی با صفات سرزنش خود همراه است. افراد وقتی حالت سرزنش خود را به صورتی شدید دارند، وقتی موفق نمی شوند دچار حس ناکامی و افسردگی می شوند. اینکه کمال گرایی خوب است یا بد است یا کجا خوب است یا کجا بد است، بسیار مهم است. *سوال: این مسئله تلاش و انگیزه و اراده چیست؟ چون بعضی ها وقتی اطرافشان را رها می‌کنند و کارها را خوب تمام نمی کنند و یک کار سمبلی نیم‌بند ارائه می دهند و در حد رفع نیاز کار می‌کنند ، مثلاً درس که میخوانند می‌گویند من ۱۰ یا ۱۲ بیاورم و قبول بشوم کافی است و بیشتر نمی خواهم. ولی یک کسی تا ته مطلب را در نیاورد و مطمئن شود که ۲۰ نمی‌آورد رها نمیکند. در مسئله فیزیک بدن بسیار مهم است یک نفر بسیار اصرار دارد که ظاهر بدنش بسیار روی فرم باشد و چربی اضافی نداشته باشد و فردی دیگر میپذیرد کمی چربی دور کمر یا روی شکم و گردن چه اشکال دارد؟ مگر آدم باید حتماً صاف و خیلی متناسب باشد؟ کمال‌گرایی یک ارتباط تنگاتنگی با بیماری‌های اختلالات خوردن دارند، یعنی افرادی که می‌خواهند هیکل ایده‌آل داشته باشند. *سوال : کمال طلبی ناشی از آسیب است و یا ناشی از رشد است و سالم است؟ مثلاً آنهایی که در محیط هایی بودند که همیشه تحقیر و سرزنش شدن و ناکام شدند به سمت کمال طلبی می‌روند؟ *سوال: ما با این کمال طلبی باید چه کنیم آن را نگه داریم یا رها کنیم؟ *سوال: اصولاً کمال طلبی با موفقیت چه نسبتی دارد؟ کمال طلبی در شاگرد اول ها بیشتر است یا کمتر است؟ *سوال: صفات کمال طلبی به طرز عجیبی دیده شده که ارتباط عجیبی با مقوله خستگی دارد. در سندرم خستگی مزمن chronic fatigue syndrome که یک زمانی باور بود که این ناشی از عفونت هایی مثل ویروسهای آنفولانزای شدید هستند، امروزه مقداری زیر سوال رفته است و بیشتر به نظر می رسد که با صفات شخصیتی آدم ها به خصوص این کمال‌طلبی ارتباط دارد. *سوال: این کمال‌طلبی چگونه شکل می گیرد آیا در بچه ها و سنین پایین یا نوجوانی هست؟ یکسری بچه هستند که تا از کتاب بهترین مشق را ننویسند و همه چیز را مرتب نکنند، آرام نمی گیرند و عده ای دیگر تند می‌نویسند، صبر می‌کنند و سوال این است که این در چه سنی پیدا می‌شود و ریشه می‌دواند؟ *سوال: ما کمال گری لطیف و کمال گرای آزاردهنده داریم، یک نوع هایی که به انسان احساس خوب می دهد و افراد به آن پز می‌دهند و میگویند مثلاً من خیلی با سلیقه‌ام و خونه را خیلی خوب نگه میدارم و اگر مثلا یک جای ماشین خراب می شود باید فورا آن را درست کنم. این از کجا می‌آید؟ *سوال: ما کمال طلبی خودشیفته‌گانه هم داریم که باید به آن هم بپردازیم. طرف نه تنها خودش می‌خواهد خیلی کامل باشد، بلکه این انتظار را از دیگران هم دارد و اگر دیگران کامل نباشند از نظر او به درد نمی‌خورند و رویکرد تحقیر آمیز به کسانی دارد که کارهای درجه دو یا سه ارائه می‌دهند و باور دارد که خودش بهترین است و دیگران هم باید بهترین باشند. مثلاً طرف می‌گوید من بهترین مرد هستم، برای همین بهترین زن را به عنوان همسرم می خواهم و اگر کمتر از آن باشد قبول ندارم. *کمال‌گرایی می تواند واقعاً یک نوع اعتیاد باشد یعنی افراد معتاد می شوند که بهترین کار را ارائه بدهند و وقتی نمی توانند بهترین را ارائه بدهند، علائم خماری و کلافگی و احساس بد دارند. -این مجموعه ارائه شده راهنمای خود درمانی نیست، یعنی هدف این نیست که به شما گفته شود که چه کار کنید که از کمال طلبی خود رنج نبرید یا امور خود را به طرز درست انجام بدهید، بلکه بیشتر یک مبحث تئوری و آموزشی است. منتها اگر شما دچار این حالت‌ها هستید اگر خوب این مباحث را دنبال کنید خودتان راه‌حل‌های خوبی را از لابلای آن استخراج خواهید کرد. مبحث کمال‌گرایی دو دهه است که خیلی پررنگ شده است. منابع : ۱- The Psychology of Perfectionism: Theory, Research, Applications Book by Joachim Stoeber این کتاب نویسنده های متعددی دارد که اینها شاید بهترین نظریه‌پردازان کمال گرایی باشند: گوردون فِلِت، پاول هِویت (فلت و هویت بعداً خواهیم دید که کلاً طبقه‌بندی‌های کمال گرایی پرسشنامه های معروفی دارند) خانم دانیل مولنار، فوشیا سیرویْس، دیوید دان کِلی. ۲-erfectionism: A Relational Approach to Conceptualization, Assessment, and treatment By Paul L. Hewitt, Gordon L. Flett, Samuel F. Mikail ۳-Perfectionism, Health, and Well-Beingedited by Fuschia M. Sirois, Danielle S. Molnar بخش دوم دو شخصیت هستند که در قرن بیستم به مقوله کمال‌گرایی می‌پردازند، کارن هورنای و آلفرد آدلر. این دو متفکر در زمینه کمال‌گرایی کمی با هم تفاوت دارند. هورنای باور دارد کمال‌گرایی اصولاً دردسرآفرین است، یعنی نگرش مثبت به کمال‌گرایی ندارد و بیشتر معتقد است یک پدیده‌ای مرتبط با شخصیت‌های نوروتیک است. یعنی کمال‌گراها یک زیرساخت نوروتیک دارند. هورنای از جباریت یا تیرانی بایدها یا غلبه یا تسلط باید ها سخن میگویند. تیرانی جایی که در آن یک فرد جبار یا دیکتاتور حضور دارد. دیکتاتور یک لغت لاتین است ولی تیرانی به قبل از حکومت روم و دیکتاتوری روم برمی‌گردد و در واقع بعضی از این شهرهای یونان دموکراتیک بودند، یعنی توسط انتخاب مردم رئیس شان انتخاب می‌شد و بعضی دیگر به مدینه های تیرانی آنطور که فارابی آن را تجربه می‌کند، یعنی مدینه غلبه و سلطه بر می گردد. و تایرِنت tyrant یا جبار در واقع دستور می داده است. در علوم سیاسی بین جبار و دیکتاتور تفاوت‌هایی هست. ****هورنای معتقد بود در زندگیِ این کمال‌گراها قدرتِ مطلق مقوله باید است، یعنی باید ماشین من خیلی خوب باشد و باید من بهترین دانشگاه قبول بشوم و باید من بهترین رشته را بخوانم و باید من بهترین نمرات را داشته باشم و لباس من باید بهترین باشد و هیکل من باید بهترین باشد و این غلبه باید ها انسان را فرسایش می دهد و با یک حس سرخوردگی همراه می‌شود. ****آلفرد آدلر دوستانه‌تر به مقوله کمال‌گرایی نگاه می کند. او می گوید تلاش برای کمال، ذاتی و درونی است، لذا کمال طلبی یک نیاز درونی است و بخشی از زندگی است. یک تلاش و یک میل چیزی است که بدون آن زندگی قابل تصور نخواهد بود. به عبارت دیگر او معتقد است که ما یک درایو یا کشش کمال طلبی داریم، و انسان ها همه سعی دارند به کمال مطلق برسند. به نوعی کمال طلب با مسئله ادیان هم در هم تنیده است. او معتقد است که این تلاش زیادی در همه موجودات است منتها جنبه‌های آداپتیو و غیر آداپتیو دارد و یک جایی به نفع شما است و شما سعی می‌کنید، کار بهتری ارائه بدهید و در رشته خود رشد کنی و یک جایی هم تو را اذیت می‌کند. پس آدلر معتقد است که کمال گرایی جنبه انطباقی و غیر انطباقی دارد.هورنای خیلی منفی تر نگاه می‌کند و آزادتر است و می‌گوید باید از قید بایدها رها شد. در کنار هورنای و هم جهت با او آلبرت الیس است. که او هم به این مقوله تسلط باید ها tyranny of the shoulds میپردازد و می‌گوید آنهایی که در زندگیشان خیلی با باید کار می کنند خیلی اذیت می شوند. آیا ما یک میل و گرایش داریم که همیشه چیز بهتر را انتخاب کنیم یا اصولاً ما به چیزهای موجود بسنده می کنیم و می گوییم در حد قابل قبول است و چرا اصرار داریم آن را بهتر کنی؟ آیا انسانها ذاتاً رقابت گر هستند؟ آیا انسانها ذاتا دوست دارند با هم رقابت کنند؟ یا ما یک سیستم درونی ناشی از تکامل یا خلقت داریم که ما با هم رقابت کنیم تا به دنبال بهترین برویم و اینکه انسان ها این را از جامعه یاد می‌گیرند و این محصول تمدن است و آدم ها در حد رفع نیاز برایشان کافی است ، و اصرار برای این که حالا چه اصرار دارید حتماً شیک‌ترین و قشنگ‌ترین باشد را نخواهند داشت. کمال گرایی تا سال ۱۹۹۰ خیلی مبحث مطرحی نیست. افراد به مسئله اضطراب و افسردگی و وسواس خیلی می‌پردازند. ولی از سال ۹۰ دوباره به آن توجه شدید می شود. تعریف کمال گرایی: درخواست از خود و دیگران که یک کارکرد کیفی بالاتر از مورد نیاز شرایط موجود بخواهیم. حال باید اجزا و زیر مجموعه های کمال گرایی ها شناسایی کنیم. اولین تلاش منسجم برای طبقه‌بندی کمال گرایی توسط فراست frost صورت می‌گیرد و در واقع این دیدگاهی که کمال گرایی چند بعدی multidimensional است، تقریباً از همان دهه ۹۰ پررنگ می شود. البته قبلش هم دسته بندی هایی بوده است که مثلاً می‌گفتند کمال‌گرایی نوروتیک یا کمال‌گرایی خودشیفته یا کمال‌گرایی مخرب Destructive یا کمال گرایی مولد. با پرسشنامه در انبوهی از مراجعان و بیماران یک کار مدرن تر است که تعدادی از آن ها اعلام می شود: فراست معتقد است همین بحث کمال‌گرایی ۶ جز دارد و در ۶ محور یا شش بود قابل اندازه گیری است: بعد اول استانداردهای فردی بالاتر : یعنی بعضی انسانها هستند استانداردهاشون از بقیه بالاتر است. بعد دوم نگرانی درباره اشتباه ها : یعنی من نباید اشتباه کنم و ماشین من نباید جایی ایراد داشته باشد. که من آن را آراسته کردم، نباید دو لامپ سوخته داشته باشد، نباید گوشه مبل پاره باشد. در واقع بیش از حد روی اشتباهات زوم می کنند. مسئله‌ای که در کمال گرایی به مطالعه آن خیلی کمک کرد، مسئله ورزشکاران بوده است، مثلاً بعضی ورزشکاران می گویند من نباید گل بخورم، من نباید آن اشتباه در تاریخچه بازی من باشد، من نباید پاس اشتباه در آن بازی را می دادم. اینکه گفته می‌شود چند بعدی است به این دلیل است که استانداردهای بالا مثلاً همبستگی با نداشتن اشتباه ندارند. بعضی انسان ها خیلی استانداردهای بالا دارند ولی اشتباهات خود را راحت می بخشند ولی بعضی از کمال گراها استاندارد هاشون خیلی بالا نیست ولی یک جایی از کارکرد خراب می‌شود، به صورت وحشتناکی احساس بد می کنند. بعد سوم تردید درباره اعمال است، اینها نمی‌توانند کار را شروع کنند چون همش منتظرند آن کار به مرحله ایده‌آل برسد. و آن حالت تعلل procrastination و کار را به فردا انداختن و گفتن اینکه بزار یک مقدار دیگر مطالعه کنم یا بیشتر راجع به آن فکر کنم، و همش تردید دارند که این کار را بکنیم یا نکنیم، بذار چند جای دیگر هم پرس و جو بکنیم. مثلاً اگر می‌خواهیم آن خانه را اجاره کنیم، بذارید ده خانه دیگر را هم ببینیم یا با فلان مهندس یک مشاوره بکنیم و عملاً هیچ وقت کار شروع نمیشود. بعد چهارم انتظارات والدین : یک سری از کمال گراها واقعاً خیلی سه بعد قبلی نیستند، بلکه اینها انتظارات والدین ما هستند و اصلاً اینها در خودم نیست و آنها این را می‌گویند و من آن را تکرار می‌کنم. یعنی همبستگی سنگینی با انتظارات والدین دارد. من خودم دوست ندارم دانشگاه شریف یا پزشکی تهران قبول بشوم، ولی والدینم این را میگویند و من دارم با آنها همراهی می کنم. بعد پنجم سرزنش توسط والدین: خیلی ها می گویند آنچه که کمال گرایی ما است، بیشتر سرزنش والدین است و والدینند که همش سرزنش می کنند که چرا آن حرف را زدی؟ چرا آنجا رفتی؟ چرا این حرکت رو کردی؟ چرا لباست کج است ؟ بعد ششم سازماندهی است. اینها به انضباط کامل معتقدند که همه چیز سر وقت باشد و در سر جای خود باشد و امور خیلی حساب شده باشد . این ابعاد از تعداد زیادی پرسشنامه استخراج شده اند که به تعداد زیادی افراد داده شده و دیدند که وقتی افراد می گویند ما می خواهیم همه چیز روی کمال باشد، تمرکزشان روی یک یا چند از این محورها است. منتها فراست یک پرسشنامه هم دارد. فراست یک مقدار کارش تعدیل شد ، در سال‌های بعد آمدند و دیدند که ما خیلی از این ابعاد را می توانیم به گونه دیگری مطرح کنیم و طبقه بندی کنیم. وقتی بعداً روی این طبقه بندی کار شد ، این شش بعد را به سه بعد کاهش دادند: این سه محور هیویت و فِلِت است‌. این سه محور می توانند تا حد زیادی از هم مجزا باشند. ولی شکل گیری و نتایج متفاوت دارند. محور اول : معطوف به خود : من باید خودم بهترین باشم و همه چیز درباره خود من از مثلاً من می خواهم استاندارد هایم بالا باشد که با محور یک فراست مترادف است. محور دوم : معطوف به دیگران : خیلی از کمال گرایان آنقدری که راجع به خودشان سخت می گیرند، راجع به دیگران سخت نمی گیرند و یک عدد هم برعکس هستند و راجع به دیگران خیلی سخت می گیرند، اگر شما میخواهی با من دوست باشی یا همکار من باشی یا دانشجوی من باشی یا استادم باشی، شما باید بهترین صفت ها را داشته باشی و باسواد ترین باشی و منضبط ترین باشی. وقتی فرد کمال گرا است لزوماً معطوف به خود با معطوف به دیگران همپوشانی کامل ندارد. محور سوم : تجویز اجتماع socially prescribe: یعنی من نمی خواهم استانداردهایم بالا باشد، ولی جامعه از من میخواهد یعنی اینها باورشان بر این است که من برای خودم نمی گویم، برای اینکه از فشار جامعه در امان باشم می‌گویم ، جامعه آدم‌هایی را که کامل نیستند دوست‌ ندارد، جامعه به آدم هایی که بهترین نیستند، محل نمی گذارد، اگر هیکلت کج و کوله باشد، کسی تو را آدم حساب نمی کند، اگر ماشینت ایده‌آل نباشد کسی تو را تحویل نمی گیرد. به عبارت دیگر این در مسئله درونی سازی بیرونی سازی است و این کمال گرایی که من دارم از درون من نمی جوشد، بلکه چیزی است که جامعه برای من تجویز کرده است، که اگر بهترین نباشی، کلاهت پس معرکه است. برای همین است که من سعی و تلاش می‌کنم که بهترین باشم. خودم در تنهایی خودم با خودم راحتم، ولی میدانم دیگران به من خورده خواهند گرفت. کمال‌گرایی محور سوم از طبقه بندی قبلی کمال‌گرایی را کمال‌گرایی سیاه می گویند. خیلی ها می گویند به کمال گرایی سیاه در بحث کمال گرایی پرداخته نشود و این را ببریم و در بحث ماکیاولیسم و سایکوپاتی و خودشیفتگی بررسی کنیم. چون اینها از اطرافیان خود انتظار و درخواست های بیش از حد دارند. خیلی ها گفتند کمال گرایی معطوف به خود نکند محصول والدین به خصوص پدرانی که کمال گرایی معطوف به دیگران دارند، باشند. یعنی پدرانی که معتقدند که تو در این خانواده داری رشد می کنی و بچه من هستی، پس تو هم نمرات باید دقیقاً مثل من باشد و تو هم باید آن خوشنامی من را داشته باشی و آن زندگی نامه و دستاورد هایت از تاپ ترین ها باشد. قسمت دیگر این پدیده ای به نام کمال‌گرایی دونفره است. من معتقدم خیلی از چیزهایی که شما به عنوان بیماری های روانپزشکی در علامت شناسی می بینید واقعاً در خود فرد متمرکز نیست، بلکه بر یک دوگانه متمرکز است. پزشکانی که افراد معتاد را ویزیت میکنند، متوجه می‌شوند که گاهی اوقات یک دوگانه بدخیم بین فرد مصرف کننده با همسرش یا پدر یا مادرش شکل می گیرد، یعنی وقتی این دو با همند به شدت پرخاشگر، کلام بسیار خشن و گاهی اوقات حتی شما گسیختگی تداعی ها می شنوید و وقتی این دو با همند ، شما حس می کنید که اینها دچار حالت‌های هذیان و توهم و سایکوز هستند، ولی با بقیه مردم رفتار خیلی معمولی دارند، یعنی در واقع بدخیمی در تک تک آدمها نیست، بلکه بدخیمی در این دوگانه است، و وقتی این دو با هم می‌افتند، بدخیم می‌شوند. ما یک نوع از این بدخیمی ها را هم داریم بنام کمال گرایی دو نفره که بیشتر در زوج ها دیده می شود، مثلاً یکی از افراد مثلاً خانوم خیلی کمال گرا است و باید بهترین رشته را بخواند و باید بهترین تحصیلات را داشته باشد و همیشه بالاترین کار های شغلی مال او باشد و همین را هم از همسر خودش انتظار دارد و اگر این استاندارد را نبیند آنجاست که مشاجرات شروع می شود و در واقع وقتی نگاه می کنید، اختلاف زناشویی ناشی از پدیده خاصی نیست، پدیده این است که یک دوگانه بدخیم تشکیل شده است، وقتی یکی از آنها به استاندارد کمال گرایی نمی رسد و شما آن حالت بدخیمی را می بینید. باز یک حالت دیگر که این کمال‌گرایی معطوف به دیگران است، این است که میگویند در بستگان آنهایی است که دچار اعتیاد یا بیماریهای سایکوسوماتیک و یا بیماری‌های روان‌تنی هستند می‌شوند. علت این فرض این است که می‌گویند فرض کن اگر شما یک مادری داری که کمال گرایی معطوف به دیگران را دارد، این ویژگی را دارد که از فرزندش یک استاندارد خیلی بالا می خواهد و چون فرزند نمی تواند این استاندارد را تامین کند، همواره حس می‌کند که بیرون آن استاندارد افتاده است لذت او مجبور می‌شود که برای کنترل خلق و روحیات خودش به مصرف مواد مثل گل یا حشیش یا اینگونه چیزها روی بیاورد. این دوگانه ها را در بعضی از معتاد ها شما می بینید. مثلاً فردی مراجعه می کند که سه تا از برادر و خواهرانش از اساتید تاپ دانشگاه هستند، بچه چهارمی به قول خودشان نخاله درآمده، نه درس می خواند و باعث سرشکستگی خانواده شده و بسیار پایین‌تر از استانداردهای آن‌ها است، این بسیار بدخیم است. این آدم را هرجا ببرید که ترک بدهید موفق نمی شوید. علت این است که این در یک کمال گرایی دوگانه است. و اطراف آن فرد یک کمال گرایان معطوف به دیگران هستند و عملاً شما حس می کنید چون نمی‌توانید با آن استانداردها حرکت کنید، قافیه را باختید و در واقع همه چیز را رها کرده اید. پس اجازه دهید که ما از مبحث کمال گرایی معطوف به دیگران فعلاً دور بشویم و در مباحث غرور و خودشیفتگی و ماکیاولیسم به آن بپردازیم. نوع سوم HF تجویز اجتماع بود. فرق کمال گرایی معطوف به خود با تجویز اجتماع چیست؟در هر دو فرد در مورد خودش تصور می کند. تجسم کنید و چشمانتان را ببندین و فکر کنید این استانداردهایی را که شما دنبال میکنید اگر بالا هست مثل اینکه من باید خیلی فیزیک بدنم متناسب باشد و شکمم بیرون نباشد و تحصیلاتم خیلی خوب و نمراتم تاب باشد، این یک مقدار سخت است، ولی سعی کنید این را برای خودتان روشن کنید، خودت خیلی دلت میخواهد یا این جوری حس می کنی که دیگران مثل چهره مادر یا پدر یا دوستان یا نامزد یا همسر یا خداوند متعال هستند که از من می خواهند این استانداردهای بالا را داشته باشم. یعنی من خودم وقتی فیزیک بدنم ناموزون است، ناراحت می شوم یا از آن چهره های دیگران احساس می‌کنم نوعی سرزنش و نوعی قبول نکردن در آنها هست ناراحت می شوم، اینجاست که مرز معطوف به خود از مرز پذیرش اجتماع مشخص میشود. خیلی از تئوریسین‌های روان و کمال گرایی باور دارند که این خیلی عرض مهمی است، یعنی تو برای دل خودت داری سعی می کنی بهترین را ارائه بدهی یا به نوعی دیگران را ناظر بر اعمال خود می بینی و سعی داری آنها را راضی نگه داری. این یک جهش تکاملی و بسیار با اهمیت است. البته مشابه همین طبقه بندی های دیگری هم ارائه شده است ولی لب کلام بر همین محور استوار است. طبقه بندی بعدی ۱-استاندارد های فردی: این همان کمال‌گرایی معطوف به خود است، یعنی من استاندارد هایم بالا است ۲-کمال‌گرایی سرزنشی خودی: کمال گرایی این طبقه سرزنشی است و من اگر استانداردهایم پایین باشد من خودم را سرزنش می کنم. محققین کمال‌گرا وقتی جلو رفتند گفتند ما این دوگانه را میچسبیم منتها اسم های مختلف روی آن گذاشتند. طبقه بندی با اسامی دیگر طبقه اول : کمال‌گرایی perfectionistic thriving: تلاش کمال گرایانه : من تلاش می کنم کامل باشم طبقه دوم : کمال گرایی با نگرانی perfectionistic concern: در این حالت من در جهت کمال گرایی نگران هستم. به خاطر حرف مردم نگران هستم و به خاطر سرزنشی که از جانب دیگران بر من تحمیل خواهد شد. دوگانه هایی که گفته شد عملاً همه آنها یک مفهوم را دنبال می کنند. دوگانه بسیار دو گانه جدی است و بیشتر مطالعاتی که طی سال‌های اخیر شده در مورد اینکه کمال گرایی خوب است یا بد است و با آن باید چه کار کرد و چگونه ایجاد میشود، گفته می شود مثل اینکه رمز و معمای قضیه در این است که ما در کدام وجه از این کمال گرایی هستیم، یعنی طبقه اول یا طبقه دوم و خط فاصل این دو طبقه این است که مرز سرزنش و مرز تصمیم گیری من هستم یا حرف دیگران. یکی از سوالات این بود که منشاء این سرزنش در دل ما از کجا می جوشد؟ جنبه های دیگری از کمال گرایی را هم بررسی کردند، و آن صفات کمال گرایی بود، اینجا ما بازنمایی های کمال‌گرایی را هم داریم، یعنی در واقع وقتی شما یک میل کمال گرایانه داری و میلی داری که در هر چیزی شماره یک و بهترین باشی درست ترین حالت را داشته باشی، قدم بعدی این است که دوست داری چه چیزهایی را نشان بدهیم و بازنمایی یا نمایشت چه باشد؟ باز محققان دیدند که گویا این هم در انسان ها فرق میکند و سه گروه را شناسایی کرده‌اند: نوع اول: ترویج کمال گرایانه خود perfectionistic self-promotion: من اگر دوست دارم بهترین باشم، دوست دارم مدارک موفقیتم را هم و لوح های تقدیرم را هم و شاگرد اول شدنم را هم و خانه خیلی مجلل و کاملم را هم نشان بدهم، در واقع استراتژی من در نمایش دادن کمال‌گرایی خودم متکی بر ترویج دستاوردهای خودم است. این آدم ها نشان می دهند ماشین خوبی دارند، نمرات بچه هایشان را نشان می دهند و خیلی تاکید دارند که هر چیز خیلی خوب و کاملی که دارند را به نمایش بگذارند. ولی دیدن که این استراتژی خیلی فراگیر نیست و درست است که هم و غم بعضی ها self promotion است ولی هم و غم اصلی آنها نیست و این درجه دو و سه است و در نوع دوم : هم و غم اصلی آنها none display of imperfection یا عدم نشان دادن نواقص است. یعنی جایی که نمره اش کم است و احساس می‌کند که کامل نیست، آن را به نمایش نگذارد و در واقع تلاشش نشان ندادن نقص است. به نظر می‌آید که این گزینه در مقابل گزینه اول بدخیم‌تر است. نوع سوم : حالت بدخیم تری از نظر استراتژی کمال گرایی در یک عده دیگر دیده می شود که به این نوع سوم گفته می شود نه تنها نمایش نمی دهد، بلکه سعی می کند آنرا پنهان و لاپوشانی و سانسور کند، یعنی فعالانه سعی دارد نواقص را پنهان کند. گفته می‌شود وقتی به این نوع رسیدی حس بدخیمی و ارتباط با بیماریها و مشکلات خیلی پررنگ‌تر می‌شود. شما وقتی می‌خواهی به آن حوزه کمال‌گرایی برسی نوع برخوردت چگونه است؟ در واقع سعی می کنی خودت را مرتب محک بزنی یا از جاهایی که محک است گریزانی؟copying style انسان ها به شدت اجتماعی هستند و همین که ببینند کسی ناظر آنها است، حتی اگر بدانند آن فرد هیچ تسلط و سلطه‌ای بر آنها ندارد و هیچ وقت کارشون به اونا نمی‌افتد، باز هم رفتارشون عوض میشه و این پدیده آنقدر عجیب هست که اگر عکس چشم رو یک جا بگذارند، رفتار آدمها عوض میشود. در کتاب آدام آلتر به مثالی اشاره کردم که مشاهده شده بود بعضی ها دم آبدار خونه می آیند چایی یا قند یا نسکافه بر می دارند، قرار بر این بوده که این افراد پولش را بدون کسی که نظارت کرده باشد، توی صندوق بیاندازند و مشاهده می‌کردند که عملاً در روز مقدار پولی که در صندوق ریخته می‌شود، خیلی کمتر از شیر و قهوه و نسکافه و قندی است که افراد می خورند. بعد آمدند تعدادی پوستر گل و منظره و یا چشم یک خانوم یا آقا بر دیوار زدند ، چیز عجیبی که دیدند این بود که وقتی دیگران بر آنها ناظر بودند، مقدار پولی که در صندوق ریخته می شد دو سه برابر می شد و این مطالعات به کرار در جاهای مختلف تکرار شد و این نتیجه به دست آمد که شما اگر توهم این را داشته باشی که یک عده ای دارند شما را نگاه می کنند و آن آدم ها هیچ قدرتی بر شما ندارند ، شما خودتان را جمع و جور می کنید و کامل‌تر عمل می کنید، حتی سعی می کنی‌ شکم خودتان را تو بدهید و وقتی دیگران نیستند همچین ولو هستید. تفاوت اینکه دیگران هستند و یا دیگران نیستند تا حدی رویکرد ما را که معطوف بر خود هست، در مقایسه با زمانی که از نظر اجتماعی تجویز شده است socially prescribed، متمایز میکند ، پس هر چقدر که ما برای خودمان و درونی شده خودمان عمل بکنیم، نشان می‌دهند که یک تفاوت ماهوی زمانی که تحت تاثیر دیگران باشیم شکل گرفته است. رابرت زایِنس مقاله ای در سال ۱۹۶۵ نوشته در آن ده کشفیات مهمی راجع به رفتار جمعی داشته و متوجه شد که انسانها و میمون ها که جای خود دارند حتی سوسک‌ها هم سوسک های دیگر را ناظر بر اعمال خود می بینند، رفتارشان فرق می کند و جدی‌تر حرکت و کار می‌کنند. او نشان داد ما در حضور دیگران راندمان بهتری داریم و کارهایمان را بهتر انجام می دهیم. اگر کنترل و تقاضا و قدرت در بیرون هست، این فرایند درونی شدنش چگونه است؟ یعنی چه مراحلی وجود دارد که ما از اول همه صرفاً برای خوشایند و تحت تاثیر فشار دیگران کار می کنیم و بعد به تدریج این حس درونی می شود. پس درونی شدن سرزنش یا ایده آل ها در کمال گرایی جایگاه مهمی دارد. دسی و رایان شالوده نظریه self-determination theory در سال ۱۹۸۵ ریختند و تا الان روی آن کار کردند. جالب است که بدانید ریشه اصلی این نظریه به روانکاوی برمی‌گردد. آنجایی که در واقع مسئله درونی سازی و همانند سازی و درونی سازی سرزنش است و چی باعث میشود که استانداردهای ما بالا برود و ما خودمان را جمع کنیم و سعی کنیم کار درست را انجام بدهیم. این نظریه معتقد است ما روی یک طیف قرار داریم، این طیف از بیرونی extrinsic شروع میشه و به حداکثر intrinsic درونی حرکت میکند. او پنج مرحله را قید می کند ولی بهتر است ذهن خود را با حفظ کردن این ۵ مرحله خسته نکنید. دسی و رایان معتقدند ما در این طیف از تنظیم بیرونی external regulation شروع می شویم و بعد introjected regulation میشود بعد identified regulation میشود و بعد integrated regulation میشود و سرانجام میشه intrinsic regulation الِن بَدلی می‌گوید: working memory حافظه کاری ما در واقع یک همپوشانی با تمرکز فضایی ما دارد. در منتهی الیه سمت چپ که بیرونی است به آن external regulation میگوید. یعنی شما پامیشی اتاقت را جمع می کنی، چون زور بالای سرت است. شما در سربازخانه میدوی، چون یکی آنجا با زور بالای سرت ایستاده است. معتقدند در perfectionistic concern اون حالتی که ما گفتیم بیرونی است در اوج جنگ اینجا قرار دارد، یعنی من به خاطر حضور مردم دارم تلاش می کنم. یک پله این ور تر می آییم که به introjected regulation می گوید، زور مستقیم نیست، یعنی کسی با چماق بالای سر ما نایستاده، ولی میدانی اگر یک کارهایی را انجام بدهی از فشار بیرونی کاسته میشود. مثلاً برخی از شما جلسات را منظم می آید و خوب رژه می روید، چون نمی خواهی جریمه بشوی و نمی‌خواهی نگهبانی اضافی به شما داده بشود. میخواهی واحد را پاس بکنیم و درست روی خط رانندگی می کنی، چون نمی‌خواهی گواهینامه ‌ات توقیف بشود. به عبارت دیگر خود تصمیم می گیرد که یک کاری را تا آخر انجام بدهی با این نیت که انجام این کار تامین کننده نظرات دیگران باشد و شما را در جایگاه بهتری قرار بدهد. یعنی آن فشار بیرونی تا یک حدی درونی شده است. ولی هنوز معتقد است این سمبل انگیزه بیرونی Extrinsic motivation است، یعنی من درس میخونم که نمره بیارم ولی اگر بگویند امتحان نیست من درس نمی خوانم. همینجور که این فرآیند به سمت درونی حرکت می‌کند شما وارد فازهای بعدی میشوی identified regulation بعد integrated regulation بعد intrinsic regulation است. در حالتهای بعدی این گونه است که شما یک سری اهداف پیدا می کنید، و برای اهداف خودت میدوی ولی کم کم به این نتیجه میرسی که من خودم این اهداف را دوست دارم. مثلاً برای تناسب اندام یک نفر جلوی شما نشسته و به شما اجازه نمی‌دهد که غذا بخوری، مرحله بعد می گویی من نمیخورم تا لاغر بشوم تا او مرا دوست داشته باشد، یک پله آن ور تر شما احساس می کنی من خودم لاغر شدن را دوست دارم من هدفی دارم و می‌خواهم ورزش کنم و با آن لاغری برسم، یعنی لاغر شدن برای شما یک ایده آل است،همان integrated regulation, جالب است که دسی و رایان معتقدند که این هنوز مرحله نهایی درونی شدن نیست، اینجا با تئوری خوشبختی تئوری هدف زندگی، کمی مخلوط می شود، یعنی در این حالت شما می گوید من دوست دارم ورزش کنم، تا لاغر بشوم، چون لاغر شدن را خودم دوست دارم و به خاطر حرف دیگران هم نیست و جلوی آینه از لاغر بودن خودم لذت می برم. او معتقد است این هنوز نهایت درونی شدن انگیزش نیست. شما هنوز داری یک هدفی را دنبال می کنی و می گوید زمانی درونی شدن کامل می‌شود که شما هدف را دنبال نمی‌کنی بلکه وسیله را دنبال می‌کنی و از وسیله لذت میبری. یعنی من صرف ورزش کردن را دوست دارم صرف نظر از اینکه من را لاغر بکند یا نکند به این می‌گوید اوج درونی شدن انگیزه interestic motivation or interestic regulation. و معتقد است در آن حالت perfectionistic striving در منتهی علیه خود انسانها عاشق انجام فعل هستند، صرف نظر از اینکه به هدف برسند یا نرسند. ۱-یک زمان پدر و مادر به زور بالای سر ما ایستادند و می‌گویند بنشین درست را بخون و تلویزیون خاموش است. ۲-پلان برتر: من درس می‌خوانم چون اینها محبتشان بیشتر می‌شود و برای من هدیه می خرند، یعنی همان introjected ۳-یک پله آنورتر: من درس می خوانم چون شاگرد اول شدن را دوست دارم، چون لذت میبرم از اینکه شاگرد اول بشوم و این به خاطر تشویق پدر مادر نیست و خودم لذّت می‌برم یعنی perfectionistic striving من است self-oriented است. ۴- بالاخره آخرین مرحله این است من برای نمره درس نمی خوانم، من برای شاگرد اول شدن درس نمی‌خوانم من برای استخدامی درس نمی خوانم، من صرفا درس خوندن را دوست دارم، اینجا هر چه مطلبی را یاد میگیرم حتی اگر به دردم نخورد آن را دوست دارم. این اوج قضیه است. حال سوال این است که اینها چه ارتباطی با مقوله‌هایکمال‌گرایی دارد؟ گفته شد که دو دسته وجود دارد: ۱-Perfectionistic striving ۲-Perfectionistic concern یا ۱-معطوف به خود در مقابل ۲-تجویز اجتماع دیدن این است که در مواردی مثل نگرانی های کمال گرایی یا آن مدل تجویز اجتماع انگیزش ها بیشتر بیرونی است و در اوج perfectionistic striving انگیزش ها کاملاً درونی می شود. شمایی که از کمال گرایی رنج میبری و می گویی من با این باید چه کار کنم؟ فکر کن که آن کمال گرایی تو معطوف به چه است؟ از فشار دیگران یا استانداردهایی که دیگران برای تو گذاشتن یا استانداردهایی که خودت برای خودت گذاشتی؟ یا در نوع بسیار متعالی اصلاً برای هدف خاصی نیست یعنی من از منظم بودن و تمیز بودن خون و ورزش کردن حتی اگر وزن متناسب نشود لذت میبرم. سوال این است اگر شما در یک خلاء مطلق باشید و بدانید که این قضیه هیچ وقت به خودت بر نمی گردد، و هیچ کس متوجه آن نخواهد شد، آیا باز هم تلاش می کنی؟ معتقدند که در اوج perfectionistic striving جواب بله است. یعنی برای دل خودم این کار را دنبال خواهم کرد. کمال گرایی به خودی خود خوب یا بد شاید نباشد. این است که ماهیت درونی سازی آن چه است ؟ هرچقدر ماهیت درونی سازی آن به سمت کنترل بیرونی برود، آن کمال‌گرایی آزاردهنده تر و اذیت کننده تر با افسردگی و خستگی و بیماری‌های روانپزشکی و حس ناکامی و سرزنش و اعتیاد و چیزهای دیگر همراه است و هرچقدر آن perfectionistic striving به سمت درونی شدن برود. یعنی اگر کسی ناظر نیست و اگر قرار است به هیچ کجا نرسی،هیچ هدفی نیست، صرفا انجام آن فعل چه ارزشی دارد؟ که شما به دنبال آن می روی؟ خوب مکانیسم درونی شدن می گوید, ارزش دارد و انسان آنقدر جلو می‌رود که حتی در خلا یا در یک جزیره که تو هیچ کس را را نمی‌بینی صبح که از خواب بلند می شوی باز تختت را مرتب می کنی. و صرف تمیز کردن و مرتب کردن لذت بخش است. این شاید همان مفهوم معادل آدلری است یعنی حرکت به سوی کمال. سوال این است آیا واقعا چنین چیزی امکان پذیر است و آیا میشود حرکت انسان صرفاً به خاطر لذت بردن از حرکت باشد و هیچکس قرار نیست بفهمد یا بهره ببرد یا به هیچ جا قرار نیست برسی ولی آن کار را بکنی. سالها قبل یک روانکاوی بنام رابرت لی وایت که بعداً به روانشناسی تجربی رو آورد این سوال را درباره حیوانات داشت و این سوال را درباره موش ها کرد که آیا موش ها غذای شان تامین باشد و هر نیاز فیزیولوژیکی که دارند تامین شده باشد، آیا باز هم حرکت می کنند و راه میروند و چیزی که بسیار عجیب متوجه شد این است که موش حتی می دود و این موش برای دل خودش می رود و برای به دست آوردن غذا یا فرار از دشمن یا درد نمیدود. آیا ممکن است انسان به مرحله ای برسد که کمال‌گرایی اش کاملاً درونی باشد؟ و حتی برای اجر اخروی هم نباشد. کمال‌گرایی انگار هم خوش‌خیم دارد و هم بدخیم. آنهایی که self-oriented هستند بیشتر خوش ‌خیمند، آنهایی که perfectionistic concerns بیشتر بدخیمند و دلیل بدخیمی آنها بیشتر معطوف به این است که ریشه آن انگیزه چقدر بیرونی است و یا چقدر درونی؟ هر چقدر انگیزه و کنترل از بیرون درونی تر بشود، کمتر آسیب زاست و بیشتر به حس لذت و شادابی و خوشبختی دامن می زند و عکس آن در مورد بیرونی وجود دارد. . ________________________________________ . جلسه پنجم درس‌گفتارهای «بررسی مسئله کمال‌گرایی» ما می‌دانیم که سیستم تکامل اصرار بر این دارد که هیچ کار بی فایده یا بیش از حد نیاز صورت نپذیرد. یعنی اگر شما کاری می کنی که برای رفع نیاز شما چه کفایت میکند، تکامل هیچ حمایتی از اینکه بیشتر از آن انجام بدهید، ارائه نمی دهد. این سوال مطرح هست که فردی که کمال‌گرایی کرده است یک بیماری است؟ یک عدول است؟ عبارت دیگر اگر قرار است که شما با انجام یک فعل در حد رفع نیاز به نتیجه برسید، چه اصراری است که بالاتر از استاندارد آن، آن را ارائه بدهید؟ این یک معماست که آیا ممکن است کمال‌گرایی یک ویروس یا یک خطا یا یک بیماری باشد، اگر شما فرض کنید می‌توانید خانه خود را یک نوعی در حد رفع نیاز خودتان ساختاری را برای خود تهیه کنید، چرا می خوای بهترینش را داشته باشی و چه مزیتی برای تو دارد و چه نیرو و انرژی پشت آن است که شما به سمت بالاتر از ملزومات حرکت کنیم و این استاندارد بالاتر آیا بیماری است؟ آیا ممکن است که این یک مسابقه تسلیحاتی باشد که در واقع سرانجامش به انهدام و شکست فرد کمال گرا منجر بشود؟ ما این مسئله را در تکامل زیاد داریم که گاهی اوقات موجودات بیش از اون حدی که مورد نیاز است، شروع به فعالیت می‌کنند و فعالیت‌های اضافه بر برنامه دارند و این فعالیت های اضافه بر برنامه نهایتاً به انهدام آنها منجر می شود. مثلاً مفهومی بود که از رونالد فیشر متخصص برجسته ژنتیک و استاتیستیک آمار گرفتند و فیشر در مورد این رنگهای خیلی درخشان و دم زیبای طاووس توضیح می دهد و می گوید ممکن است اینها هیچ نقش انطباقی و ادابته‌تری نداشته باشند، اما در واقع طاووس های نر با همدیگر وارد یک مسابقه تسلیحاتی می شوند، برای جلب توجه طاووس های ماده و مرتب سعی می کنند کامل و کامل تر بشوند. چقدر روی این انرژی و امکانات می گذارند و وارد یک رقابت بیهوده می‌شوند، که در آخر سر به انهدام آنها منجر می شود. در واقع خیلی از جوانب کمال گرایی یک خطای تکاملی است و ارزشی ندارد و یک مسابقه تسلیحاتی کور است که به انهدام طرف منجر می شود. مغز ما هم به نظر می‌آید که خیلی اصراری ندارد که کامل عمل کند، معرفی کتاب برای آنهایی که معتقدند که مغز خیلی ایده‌آل عمل می‌کند و در نهایت دقت و کیفیت بالای شناختی را دارد : اسم کتاب : kluge نوشته گَری مارکوس اسم ترجمه : مغز انسان شاهکار سرهم بندی تکامل اشاره کتاب بر این است برخلاف این که شما فکر میکنید مغز یک شاهکار است و خیلی دقیق پردازش می‌کند، یک سیستم محاسبه گر و کامپیوتری هست گری مارکوس بر خلاف اون مدعی است که مغز ما بسیار سرهم‌بندی و سمبل کاری عمل می‌کند و با چند نمونه به نتیجه گیری می‌پردازد و مختصری اطلاعات که جمع کرد، سریع به نتیجه می پرد و در واقع خیلی دل به کامل عمل کردن نمی دهد. منشا لغت Kluge زیر سوال است، عده‌ای می‌گفتند این آلمانی است در حالی که درست نیست. نصب او هفتاد سال است که این لغت وارد ادبیات انگلیسی شده و خیلی ها معتقدند این از slang یعنی عامیانه به معنی سمبل کردن آمده است، وقتی طرف یک وسیله مهندسی را سر هم می کند و فقط برای این است که رفع نیاز کند. سند استدلال می‌کند که مغز ما با میمون امکانات فعالیت می‌کند و درست هم می گوید و بیشتر پردازش های ما سوگیرانه است و خیلی از موارد ما وقتی میخواهیم نتیجه گیری کنیم با اطلاعات کم سعی می کنیم نتایج گنده داشته باشیم و بیش از حد به خودمان مطمئنیم و بیشتر آن چیزهایی که ما می دانیم خطاهای شناختی هستند. اگر این حرف گری مارکوس درست باشد این است که تکامل و سیستم شناختی ما خیلی اقتصادی عمل می‌کند. اگر جایی دیدید کفایت می‌کند پس می کند و بیشتر از اون اصراری بر کیفیت بالاتر ندارد. این معما وجود دارد که آیا کمال گرایی حرکت به سوی کمال است یا یک خطای تکاملی که این خطاهای تکاملی موقتاً شکل می گیرند و بعد از یک مدت به فروپاشی صاحب آن منجر می شود. سعی می‌کنی آن را بهتر کنی، غافل از این هستی که هزینه کمال‌گرایی آنقدر افزایش پیدا می‌کند تا شما را نهایتاً زمین بزند پس این یک پاتولوژی و آسیب است. کرنای معتقد بود که کمال گرایی تماماً پاتولوژی است و محققین علوم شناختی و روانشناسی جدید هم همچین دل خوشی از کمال گرایی ندارند. یعنی می گویند یک کاری را بیش از آنکه نیاز است، داریم انجام می‌دهیم و بالاتر از استاندارد و مورد نیاز انجام می‌دهیم. هنر نیست شما ممکن است خیال کنی که دارید شیکترین خونه رو میسازی و شما چقدر کارتان دقیق است و هیچ خطایی در آن نیست ولی فراموش نکن این کار اقتصادی نیست. عاملی فوق العاده خسیس و با خساست عمل می‌کند و اقتصادی عمل می‌کند، برای تجمع و پز دادن و لاکچری و بودن با کیفیت بالا وجود ندارد، مگر آنکه آن پز دادن یک ارزشی داشته باشد. حالا صرف‌نظر از اینکه کمال‌گرایی پاتولوژی یا آسیب یا یک حرکت متعالی به سمت کیفیت است این را متوجه شدیم که هرچقدر میل شما درونی تر باشد و به خاطر خودتون کار کامل ارائه بدهید، این با سلامت‌روان ارتباط بیشتری دارد و برعکس هرچقدر بخواهید که به خاطر نظر و تایید دیگران و نگران بودن درباره سرزنش دیگران کار کامل ارائه بدهید با آسیب بالاتر همراه خواهد بود. بزرگی که درباره خوشبختی و احساس رضایت از زندگی سالها پژوهش کرده است در یکی از جملات مهمش میگوید : انسان های خوشبخت به جای اینکه خود را با دیگران مقایسه کنند، آنها حس رضایت خود را از استانداردهای درونی به دست می آورند. یعنی کاری به کار دیگران ندارند ، برای دل خودشون کار میکنند، اگر شما برای دل خودت می خواهی یک چیز کامل ارائه بدهید و ذوق کنی این میتونه به خوشبختی تو کمک کند و اگر این نباشه گیر کردی و زمینت خواهد زد. معرفی کتاب : invisibles نامرئی‌ها‌، قدرت کار گمنامان در عصر ترویج خود، نوشته دیوید سواید، این نویسنده می‌گوید آن هایی که در زندگی رنج می برند و همیشه عذاب می کشند همیشه به دنبال این هستند که خودشان را معرفی کنند ما در عصری گیر کردیم که همه سعی دارند توانایی‌های خود را توی بلندگو بگذارند و پز بدهند و خود را مطرح کنند و در واقع به خاطر دل خودشون، نه بلکه به خاطر اینکه تایید دیگران را بگیرند کار می کنند. او معتقد است ما یک دوگانه داریم انسان هایی که مرتب سعی دارند خود را مطرح کنند برای این که تایید بگیرند و توسط دیگران سرزنش نشوند و یک عده‌ای دیگر که نامرئی ها هستند و آنهایی هستند که اتفاقاً علاقه‌ای ندارند اسمشان مطرح شود و علاقه ای ندارند پز کارهایشان را بدهند و آنها برای دل خودشان کار می کنند. نکته جالبی که راجع به نامرئی ها می گوید این است که اسم آن ها زمانی سر زبان‌ها می‌افتد که خطا کردند. از نامرئی ها می‌توان به متخصصین بیهوشی یا صدابرداران ضبط صدا در فیلم سینمایی عالی هالیوودی نام برد. افرادی در جامعه هستند که فوق‌العاده کمال‌گرا ولی به دنبال منفعت بیرونی نیستند و به اینها invisible ها میگوید. این کتاب می‌گوید ما در جامعه همواره نیازمند انسان‌های invisible یعنی انسان هایی که برای نفس خود فعل به دنبال ارائه کامل هستند و هر موقع اینها در جامعه کم بشود، آن جامعه با خطر فروپاشی collapse مواجه هستیم. یعنی سلامت یک جامعه به این است که شما افراد نامرئی داشته باشید که وقتی طرف را ببینید بگویید هیچ وقت از تو تقدیر نشد و مورد تمجید قرار نگرفتی و کسی تو را نمی شناسند در حالی که این شاهکار را خلق کردی و اینها نامرئی ها هستند. اینها اتفاقاً افراد خوشبختی هم هستند و اینها می‌گویند کار را برای خودش دوست دارند. می‌دانید خیلی از هنرمندان عصر رنسانس اصرار این را داشتند که اثر هنری خود را نشان ندهند و تابلویی که می کشیدند را پنهان می کردند و برای نمایش نبوده و برای دل خود نقاشی می کردند. یک لحظه فکر کن چقدر حقیقت را برای دل خودت کشف کرده باشی، نه اینکه آن را بخوای به دیگران نشان بدهی. کم شدن نامرئی ها در یک جامعه خطرناک است. آیا کمال‌گرایی ما از درونی به سمت بیرونی در حال حرکت است که در اینصورت برای جامعه آسیب زا است و در واقع ما چگونه میتوانیم کمال گرایی را درونی نگه داریم تا از آسیب در امان بمانند. . ________________________________________ . جلسه ششم درس‌گفتارهای «بررسی مسئله کمال‌گرایی» ارتباط عمیقی بین حس خوشبختی و کمال گرایی درونی و بیرونی وجود دارد. کمال گرایی بیرونی سر منشا بسیاری از مشکلات است. در حالی که کمال گرایی درونی و آن حالت نامرئی بودن و در واقع اونی که واقعاً به دنبال یک کاری برای دل خودش است با حس خوشبختی همراه است. کمال‌گرایی در نوع خودش آن نوعی که بیرونی است تحت تاثیر social concern یا نگرانی‌های اجتماعی است یا تحت تاثیر social prescribed تجویزهای اجتماعی دردناک است. آن نوع درونی کمال‌گرایی که برای دل خودمان به کار میبریم چطور است؟ کالین مک کالاف نویسنده رمانی در ۱۹۷۷ بنام پرنده خارزار جمله قشنگی میگوید : بهترین و آن عنصر کامل فقط قابل خریداری در اذا و هزینه درد زیاد است. یعنی بهترین و زیباترین مرحله در ازای درد و رنج زیاد به دست می آید. آیا کمال‌گرایی لزوماً یک پدیده درد آور و رنج آلود است؟ و برای رسیدن به آن باید تلاش دردناک به خرج دهید؟ یا با لذت می توانید به آن مدارج برسید؟. جواب این سوال بستگی به جهان‌بینی شما دارد؛ آیا در جهان جز با درد و رنج زیاد به آن بالا نمیتوانی برسی و برخی می‌گویند این مسیر اتفاقاً یک مسیر بسیار زیبایی است. وقتی تو به دنبال حقیقت هستی نه به دنبال اعتبار و لذا هیچ رنجی نمیکشی و به کمال می رسی. ما دو تا طیف داریم یک طیف درونی و طیف بیرونی. اگر شما دچار کمال‌گرایی هستی که آن کمال‌گرایی بیشتر تجویز شده اجتماع است، کمال‌گرایی که نگران یا concern هست، برای دیدگاه دیگران، متاسفانه بیشتر مقالات نشان دادند که این نوع کمال‌گرایی با خلق منفی و افسردگی و اضطراب و آن استهلاک شغلی همراه است، پس اصلا چیز خوبی نیست و یک آسیب است . همچنین نشان داده شده افرادی که همواره سعی دارند یک کار کامل ارائه بدهند با نیت اینکه یک مخاطب خیالی دارند و نگران این هستند که اجتماع راجب آنها چه خواهد گفت، در رضایتمندی از زندگی احساس خوب بودن و احساس ارزشمند بودن دچار آسیب هستند و تقریباً می‌شود گفت متفکرین روانشناسی و علوم شناختی معاصر متفق القول هستند که کمال‌گرایی از نوع برونی یک نوع آسیب است و حتی نشان دادند که با پیشرفت هم همراه نیست و این آدم ها بیشتر دچار اعتیاد و اختلالات خوردن یا آنورکسیانوروزیا میشوند. خستگی های مزمن بیشتری دارند. رضایت پایین‌تری از زندگی دارند و آسیب‌شناسی روانی بیشتری دارند. به عبارت دیگر اگر شما بالاتر از رفع نیاز خود به خاطر یک انگیزش بیرونی میدوی تمام بدبختی‌ها سرت می آید و این منشاء تمام فتنه‌ها است و این قضیه آنقدر پر رنگ است که خیلی‌ها معتقدند که خیلی از اختلالات روانپزشکی می‌تواند بر همین اساس طبقه‌بندی بشود. افسردگی اضطراب و اینها از اینجا می آید که حس می کنی، زندگی در آن گونه ای که در خور و لیاقت تو هست نداری، نگرانی که در امتحانات موفق نشوید چون برای دل خودت نیست، بلکه نگرانی که دیگران درباره امتحان تو چه میگویند. و یا تو را سرزنش خواهند کرد. ادبیات مدرن حول و حوش این قضیه می چرخد که کمال‌گرایی هرچه بیرونی تر باشد آسیب زا تر است و با هیچ نوع موفقیت شغلی و تحصیلی همراه نیست. وقتی شما همش به خاطر دیگران می دوی یک جای دیگر نمی توانید در آن حد بدوی و مرتب استرسش زیاد می شود و برای اینکه خودت را آروم کنی به مواد رو می آوردی. اونی که برای دل خودت می خواهی یک چیز کامل را ارائه بدهی، سر یک دوراهی هستی : رونالد فیشر راست می گوید که این یک مسابقه تسلیحاتی بیهوده است، یعنی زندگی را چرا انقدر سخت میگیری و میخواهی بالاتر از رفع نیاز یک چیز کامل ارائه بدهی، چه اصراری داری که یک هارمونی و هماهنگی زیادی باشد، نکند که در یک رقابت گیر کرده ای. در مقابل افرادی مثل آدلر معتقدند که نه، این نهایت رشد است و در اوج رشد شما می خواهی، شاهکار خلق کنی، ولی از اون طرف روانشناسان تکاملی چه لزومی دارد که شاهکار خلق کنی؟ این شاهکار برای تو چه مزیتی دارد.؟فکر کن مثلاً زیباترین اثر هنری را خلق کردی خوب که چی بشود؟ گفتند ما بیاییم یک سری آدمها را پیدا کنیم که آنها برای دل خودشان سمت شاهکار جلو می‌روند و در آنها اضطراب و افسردگی و استرس چطور است؟ جواب بر این بوده که اون هایی که کاملاً رویکرد کمال‌گرایانه دارند یا نرمال اند یا مختصری آسیب دیده اند.‌ کم مشاهده شده این نوع کمال گرایانه به احساس خیلی بالای رضایت منجر بشود. حالا ممکن است گفته شود که این با عرایض قبلی نمیخواند ، چون این در روانشناسی توصیفی و دادن پرسشنامه و مصاحبه ساختاری روانشناسی روانپزشکی است. مشاهده شده که اینها بیشتر از بقیه دچار اختلالات دی اس امی نیستند. ولی همچین چیز شاهکاری هم در آن در نیاورده‌اند. جمع بندی : اگر کمال گرایی اگر از نوع بیرونی هست ، باعث بدبختی است، ولی وقتی درونی می‌شود ، آن عوارض وجود ندارد. ولی آیا واقعا حرکت به سوی کمال معنادار است؟ شما چیز عجیبی با آن گیر شما می آید؟ این بحث هنوز باز است. کمال گرایی با صفات شخصیتی چه ارتباطی دارد؟ علم روانسنجی و روان شناسی معاصر می گوید کمالگرایی یک صفت شخصیت یا trait است. بعضی ها منتقد شدند که کمال گرایی یک صفت شخصیتی نیست، بلکه یک پدیده موضعی و اختصاصی است. ما چیز فراگیری به اسم کمال گرایی نداریم ولی فعلاً سکه در اختیار کسانی است که معتقدند کمال‌گرایی یک صفت شخصیتی است. و این صفت شخصیتی با چه چیزهایی مربوط است: یکی از سیستم های مشهور طبقه بندی شخصیت آن سیستم مشهور ffm است که می‌گویند ما پنج ویژگی سرشتی داریم شامل نوروتیسیسم ، برون گرایی، احساسopenness , احساس agriableness و conscientiousness است. و این ۵ عامل آجر سازنده سرشت ما را تشکیل می دهد که بخشی از آن درونی ژنتیکی و innate یا ذاتی و درونی است و انسان ها با آن متولد می‌شوند و از کودکی این را نشان می‌دهند. این را هم من قبول ندارم و من هم کمی مشکوکم؟آیا بشر اصولاً ذاتا سرشت دارد یا یک تابلوی سفید است. روانپزشکانی که به روانپزشکی بیولوژی یا ژنتیک رفتاری علاقمندند معتقدند مگر می‌شود؟ انسان ها با صفات سرشتی به دنیا می آیند که آن ها را از والدین خود به ارث می برند. درست است که این فکر در اکثریت است. ولی در همه نیست و منتقدینی دارد و بعضی‌ها فکر می‌کنند ممکن است ما با یک تابلوی سفید به دنیا می‌آییم و هیچ فرقی با هم نداریم و هر آنچه هست محیط و یادگیری و فرهنگ است. گفته شد که دو نوع کمال‌گرایی داریم یکی کمال گرایی معطوف به خود و دیگری کمالگرایی تجویز اجتماع . ۱-نوروتیسیسم یک همبستگی نسبتاً پر رنگی با کمال گرایی تجویز اجتماع دارد. ولی همبستگی آن با کمال گرایی ذاتی و معطوف به خود ملایم است و بعضی می‌گویند دارد و بعضی می‌گویند ندارد. ۲-برون گرایی هیچ ارتباطی با کمال‌گرایی ندارد ۳-عامل openness: آنهایی که به دنبال تجارب مختلف هستند و درواقع پذیرنده تجارب جدید هستند هیچ ارتباطی با کمال گرایی ندارد. ۴-عامل agriableness یعنی اون احساس مهربان بودن و همدلی و همدردی کردن و همکاری داشتن ارتباطی با کمال گرایی ندارد، ولی ممکن است یک ارتباط ملایمی با کمال گرایی تجویز اجتماعی داشته باشد. کمال‌گرایی سیاه که دیگران باید کمال گرا باشند با ۳ تا ستاره رابطه معکوس با اون داره، یعنی این آدمهایی که خیلی خودشیفته هستند و انتظار دارند دیگران به شدت کمال گرا باشند فوق‌العاده در این شاخص agriableness پایین هستند. ۵-عامل conscientiousness : این حس مسئولیت پذیری و پر کاری و سخت کوشی و وجدان کاری داشتن یک ارتباط بسیار پررنگی با کمال گرایی معطوف به خود دارد. مدل هگزاکو شش تایی است . مثل مدل بالاست فقط بجای لغت نوروتیسیسم از لغت emotionality در واقع استفاده میکند و بقیه عوامل بالا را هم دارد و شاخص honesty humanity صداقت و فروتنی را هم اضافه بر عوامل بالا در اولین عامل دارد. مشاهده شده که صداقت و فروتنی می‌تواند شاخصی باشد که به‌عنوان یک سرشت در انسانها پررنگ باشد. مشاهده شده که صداقت و فروتنی با آن کمال گرایی نوع سیاه رابطه معکوس دارد. و با نوع کمال گرایانه تجویز اجتماعی هم رابطه ای به شدت معکوس دارد. و رابطه اش با کمال گرایی معطوف به خود ملایم و مختصر است. آدم هایی که به دنبال تجویز اجتماعی هستند آدم‌های صادقی نیستند چون می خواهند خود را مطرح کنند و ضعف‌های خود را استتار می‌کنند و به دنبال ترفیع هستند و حس فروتنی و صداقت را ندارد و آن گروه معطوف به خود این حس صداقت و فروتنی را دارد. کمال‌گرایی صفت شخصیتی نیست و شاید یک شناخت باشد و باید دید کمالگراها چه شناختهایی دارند؟ . ________________________________________ . جلسه هفتم درس‌گفتارهای «بررسی مسئله کمال‌گرایی» شناخت های کمال گرایانه تا الان رویکرد بر این است که کمال‌گرایی یک صفت یا trait شخصیتی است، یعنی فراگیر است و در بیشتر زمان‌ها و مکان‌ها خودش را کمابیش نشان می دهد و به نوعی در ذات طرف رسوخ کرده است، اما این تنها دیدگاه نیست و عده‌ای دیگر می‌گویند ما چیزی به نام شخصیت کمال‌گرا نداریم ،ما صرفاً افکار و شناخت های کمال گرایان داریم. Perfectionistic cognitions، گفته می‌شود همان‌طور که ما در افسردگی در اختلال پانیک و ترس اجتماعی یکسری افکار داریم که این افکار و باورها و شناخت ها مزاحم هستند، در زندگی روزمره هم یک مقدار افکار مزاحم داریم که این ها معمولاً از محیط اکتساب شده و ربطی به شخصیت واقعی ندارند و این ها زمینه های کمال‌گرایانه در ما هستند. شاید کسی که یکی از افرادی است که به این اشاره دارد در واقع یک نوع دور شدن از آن مفاهیم کارن هورنای و آدلر است چون آنها به پرسونالیتی نوروتیک اعتقاد داشتند، اما یک‌جوری نزدیک شدن به امور شناختی مدرن است توسط دو نفر یکی از آلبرت الیس و دیگری آرون بک مطرح می شود. آلبرت الیس آن را تحت عنوان irrational beliefs باورهای غیر عقلانی و نابخردانه مطرح می‌کند و در واقع هم او را تحت عنوان نگرش ها یا باورهای غیر کارکردی dysfunctional attitude مطرح می کند. توصیف الیس روان تر و قشنگ تر است و می‌گوید یکسری از افراد هستند که یکسری از باورها را کسب کردند که مثلاً همه چیز دنیا باید خوب باشد و اگر چیزی خوب نیست به درد نمیخورد و اگر من بهترین را ندارم ، شماره ۲ را اصلاً نمی خواهم. یکی از معروف‌ترین این باور ها این است که می گوید ، همه یا هیچ، یا من بهترین دانشگاه قبول میشوم یا اصلا درس نمیخونم یا من بهترین خانه را صاحب میشوم یا اصلاً صاحب خانه نمی شوم، یا من یک کشور خیلی خوب سفر می کنم یا اصلاً سفر نمی کنم و معتقد است اینها جزو افکار غلطی است که انسان ها در ذهن خود می‌پرورانند و این افکار به صورت مزاحم وارد می‌شود و مانع رشد آنها می‌شود. All or nothing در واقع رویکرد خیلی مخربی است و در افراد کمال گرا به وفور دیده می شود. اگر من نفر اول و دوم امتحان نباشم دیگر بقیه‌اش فایده ندارد. اگر من در بهترین رشته درس نخوانم ،دیگر من مطالعه نمی کنم و قید همه چیز را بزنم بهتر است. متاسفانه این ها نمی توانند دقیق توضیح بدهند که این افکار از کجا می آیند، و فقط معتقدند که در ذهن است مثلاً بک به کمک یک نقد آسیبی به نام DAS یعنی dysfunctional attitude scale, یکی از محورهای همین است یعنی نگرشی است که شما به این قضیه دارید یا بهترین یا اصلاً نه. نگرش دیگری هم زیرمجموعه این شناختهای کمال گرایی هست که با آن فاجعه سازی catastrophizing می گویند، و الیس بیشتر این لغت را مد و باب کرد و منظورش این بود که اگر اتفاق ها ایده آل و کامل و پرفکت نیستند، یک فاجعه اتفاق افتاده، اگر من یک متنی را تهیه کردم و در آن متن سه تا غلط املایی داشتم ، به شدت خودم را سرزنش می کنم و این فاجعه آمیز است. این مقوله فاجعه سازی و تفکر فاجعه محور یکی از نکات جالب است که یکی از نویسندگان آن، مقاله‌ای است با نام تفکر فاجعه آمیز: یک فرایند trans diagnostic در اختلالات روانپزشکی و ادعای این مقاله که توسط بک و زیر نظر او تهیه شده این است که اتفاقاً ما یک رگه مشترکی در چندین اختلال روانپزشکی داریم. شامل فوبیا ها و اختلال پانیک و افسردگی و ptsd و اختلالات مختلف اضطرابی و اختلالات خوردن مثل آنورکسیا و سندروم خستگی مزمن و سندروم های درد ، یک ویژگی مشترک دارند و آن catastrophic thinking یعنی تفکر مصیبت‌بار و فاجعه آمیز، و این تفکر فاجعه بار مبنای طبقه بندی اینها شاید باشد و اتفاق نظر قشنگی است. مثلاً شما در اختلال پانیک را می آیید از اختلال وسواس و اضطراب اجتماعی و فوبیای اجتماعی و فوبیای اختصاصی جدا می کنید و می گویید این ها هر کدام یک بیماری های جدا هستند ولی در این مقاله خیلی قشنگ نشان داده که این ها یک رگه مشترک دارند رگه ای فراتشخیصی دارند و آن هم تفکر فاجعه آمیز است و بر اساس این است که اگر آن جوری که من می‌خواهم نشد، من دیگه اصلا نمی خواهم، یا اگر پرفکت نباشد، پس فاجعه است، پس امور جهان به دو دسته تقسیم می شوند: یا پرفکت اند یا فاجعه هستند. اگر پرفکت هستند چقدر خوب و باید آنها را بدست آورد و اگر فاجعه بار هستند افتضاح اند و اصلا قابل تصور نیستند . شما نمی توانید آنها را کنار هم بگذاری، و جالب است که نشان داده در تمام این اختلالات روانپزشکی این رگه مشترک خیلی پررنگ وجود دارد و ما یک چیزی را فاجعه آمیز تعبیر می کنیم. مثلاً در اختلال پانیک گفته می‌شود یک قلبی داری که خیلی خوب و منظم میزند، ولی اگر یکی دو سری جدیدی که نامنظم زد و مختصر تنگی نفس آمد و اتفاقی افتاد که از اون ریتم پرفکت، ریتم کامل خودش عدول کرد، شما اونو تعبیر به یک فاجعه می کنی. این خراب شده حتماً یک چیز بسیار بدخیم در جریان است و اینها همین را در بقیه امور زندگی هم جاری می بینند. پس در واقع الیس و بعد از اون بک و به تبع آنها تعداد زیادی از متفکرین علوم شناختی و روانشناسی شناختی این مسئله تفکر فاجعه آمیز را هسته مرکزی کمالگرایی میدونند. یک رگه کوچک دیگر هم در آن است و گفته می‌شود بعضی از افرادی که کمال گرا هستند ویژگی شکست دادن احتمالات دارند. یعنی در ذهنشان همیشه تلاش می‌کنند که احتمالات را شکست بدهند، مثلاً به آنها گفته می‌شود ببینید شما نمی توانید هم قهرمان ورزشی باشی و هم قهرمان هنری باشید و هم ۵ زبان بلد باشی و هم سه دکترا داشته باشید و هیچ کس تاکنون در تاریخ اینگونه نشده است این می گوید من می خواهم اولین نفر باشم و من می خواهم شانسمو امتحان کنم یعنی می خوام شانس یک در میلیون خودم رو امتحان کنم. یعنی یک گیر شناختی دارند که احتمالات خیلی کم را دنبال می‌کنند. مثلاً اگر به یکی گفته می‌شود ۳۰ درصد احتمال موفقیت داری خیلی برایش جذابیت نداری ولی اگر به این افراد کمال پرست گفته بشود احتمال موفقیت تو یک در میلیون است, بعضی از افراد این و ضعف و هوس و وسوسه سراغشان می آید که اگه بشه چی میشه. درسته خیلی امکانش کم است ولی اگر بتوانم برسم شاهکار است. پس شکست دادن احتمالات یکی دیگر از ویژگی‌های کمال‌گرایی است. دیگری که در کمال گرایی شناختی وجود دارند به آن دیالوگ سرزنش خود می‌گویند و گفته می‌شود مثل یک فکر وسواسی این افراد وقتی دارند این امور را انجام می دهند، هر گاه یک چیزی پرفکت نبود این خطا یا اون اشتباه در ذهنشان مرتب نشخوار می شود. حتی شما در ورزش کارها به خصوص فوتبالیست ها دیده بودند و بعضی از فوتبالیست هایی که خیلی کمال گرا هستند، وقتی در دقیقه ۱۰ یا ۱۵ یک اشتباه از او سر می زند، این اشتباه تا آخر بازی از ذهن او بیرون نمی رود که او چرا این اشتباه را کرده است. و این تا لحظه آخر بار شناختی برای او ایجاد می‌کند و به آن یک دیالوگ سرزنش خود گفته می‌شود که منجر به حس کج خلقی میشود. این تئوریسین های شناختی کمال گرایی باور دارند که این افکار مزاحم با این ویژگی هایی که در مورد شان گفته شد یعنی فاجعه پنداری، همه یا هیچ پنداری، تلاش برای شکستن آن سقف آمار و احتمالات و سرزنش خود مجموعاً کنار هم قرار می‌گیرند و یک رفتار کمال گرایانه را در فرد ایجاد می‌کند. ضرر این فکر روی چند محور است: وقتی شما نتوانستید بهترین کار را انجام بدهی، سریعاً کارکردت افت می‌کند و سریعاً احساس می کنی که همه چیز به هم ریخته و فاجعه پیش آمده و اون نشخوار فکری را شروع می‌کند و شروع می‌کنی با خودت گفتگوی سرزنش آمیز کردن میکنی. همانطور که افراد دچار اختلال پانیک یا یک ترس اجتماعی می شوند اگر من در حضور دیگران توپق بزنم یا صدایم بلرزد یا وقتی دارم صحبت می کنم صدای نفسم بیاید و مطلب یادم‌ برود، فاجعه می‌شود و آبرو می‌رود و دیگه کسی به من محل نمی گذارد و کسی من رو دعوت نمی‌کند و گفته می‌شود همین قضیه مشابهش در رویکرد کمال گرایی وجود دارد. اینها لزوماً مقوله شخصیت کمال گرا را انکار نمی کنند بلکه بر بعد شناختی او بیشتر تاکید می کنند و باور این ها این است که اتفاقاً کمال گرایانه اونجوری هم که بقیه می‌گویند، مقاوم به درمان نیست و آدم‌ها می‌توانند آن را تغییر بدهند و در عین حال یک باور دیگه هم وجود دارد که این رفتار کمال گرایانه خیلی فراگیر نیست اما ممکن است این را در بعضی حوزه‌ها همه یا هیچ چیز یا در بعضی حوزه ها تفکر فاجعه آمیز داشته باشی, مثلاً ممکن است در یک امور خانوادگی یک خطا را فاجعه نپنداری ولی در امور شغلی یک خطای حرفه‌ای را فاجعه پنداری و شما را کامل بر هم بریزد و تا مدت طولانی در ذهن شما باقی بماند. خطاها در ذهن می مانند و یک نشخوار سنگین ایجاد می کنند. بعضی‌ها می‌گویند رفتارهای کمال گرایانه یا آن شناختهای کمال گرایانه لزوماً بیماری نیستند و شاید اصلاً نرم ذهن ما این است و کار ناتمام و کار ناموفق در ذهن ما می ماند و تقصیر کسی نیست و این همان ساختار مغز ما است. اصلی وجود دارد به نام پدیده زایگار نیک که یک روانشناس روس متولد ۱۹۰۱ و متوفی در ۱۹۸۸ است زایگارنیک یک چیز را متوجه شد این با پدیده کمال گرایی و شناخت های کمال گرایی ارتباط دارد . داستانش این است که مقاله‌ای در سال ۱۹۲۷ به آلمانی می‌نویسد. او شاگرد بزرگانی مثل کورت لوین ، لئون تیف ، ویگوتسکی بوده است و در واقع در آن عصر درخشان روانشناسی شوروی بوده است. متاسفانه توسط استالین و تسلط آن دیدگاه‌های افراطی او به محاق می رود و آن تفکر و رشد و مکتب روانشناسی شوروی مضمحل می شود. اسم مقاله او این است مقاله ای درباره کارهای تمام و ناتمام. مطالعه زاگارنیک ساده بوده. از تعدادی داوطلبان می‌خواهد یک کاری را انجام بدهند و مثلاً کاردستی درست کنند، حروفی را کنار هم بچینند، یا کارهای مختلف دیگر را انجام بدهند و وارد مرحله بعد بروند، منتها یک کار خلاقانه او این است که در نصف گروه می آید و در نصف موارد می آید و وقتی فرد در حال انجام آن کار است او را متوقف می کند مثلاً قبل از اتمام کاردستی به او می گوید میز را ول کن برو سراغ میز بعد. یا داشته چیزی را رنگ می کرده و قبل از اتمامش برگ را می گرفته و به او میگفته برو میز بعد. چیز جالبی که متوجه می شود این است که در انتهای عمل و حتی بعد از گذشت یک مقدار زمان، وقتی از افراد می پرسد که آن ۴۰ ۵۰ کاری که از شما خواستم چه بود؟ آن کارهایی که در واقع ناتمام ماندند و وسطش قطع شده بودند و نه گذاشته بودند تمام بشود، به طور متوسط دو برابر یا بیشتر در یاد شرکت‌کننده‌ها می‌ماند. در واقع زاگار نیک این نتیجه را می‌گیرد که کار ناتمام روی مغز ما فشار می آورد و در خاطره ما بیشتر می ماند و این یکی از کشف های فراگیر و جالب روانشناسی شناختی و گاهی مرتبط با کمال گرایی است. بعضیا گفتند شاید این که آمدی مداخله کردی وسط کار، کاری کردی باعث شده، آن قطع کردن حافظه افراد را تقویت کرده باشد، لذا آزمایشاتش را به نوع دیگری انجام داد و بعضی موارد را قطع کرد پس از مدت زمانی دوباره اجازه داد شروع کنند. با کمال تعجب دید وقتی شما قطع می‌کنیم و بعداً فرصت می‌دهیم که تمومش کنند، این مثل این می‌ماند که تمامش کردند و خیلی زود در خاطره پاک می شود و به فراموشی سپرده می‌شود و فقط کارهای ناتمام و ناکام روی خاطره ما سنگینی می کنند. همان زمان این سوال پیش اومد که چرا ما اینگونه هستیم؟ آیا این خواست فرهنگ است آیا همه انسان ها تاثیر زاگارنیک دارند ؟ چرا وقتی یک کاری را تمام کردیم و ناتمام گذاشتیم در واقع بیشتر رو حافظه ما می ماند؟ و همش در خودآگاه ما می آید و یادمان می آید. کتاب یا فیلمی که ناتمام مانده یا اتفاقی که تا انتها دنبال نکرده‌اید و حتماً مقالات ناتمام و پایان نامه ناتمام و ثبت نام باشگاه ناتمام و کار هنری ناتمام دارید و جالب است که تمام کارهای تمام شده گاهی یادتان میرود فقط ناتمام ها و ناکام ها در ذهن می مانند. همین عده ای می گوید نکنند، مغز بشر ظاهرا میخواهد کارهای تمام داشته باشد و کارهای ناتمام روی اعصاب ما تاثیر می گذارند با وجود گذشت یک سال معمای زگارنیک هنوز پابرجا است و این سوال است که چرا ما این فنومن را داریم. اگر اینگونه باشد با رشد زندگی صنعتی و تنوع امور افزایش آن مواردی که شما می توانید در زندگی انجام بدهید به تدریج ما با یک تجمعی از نارضایتی ها و ناراحتی ها همراه خواهیم بود.‌ و نامرتب شما را اذیت خواهند کرد و شما مرتب به سرزنش خودتان روی خواهید آورد. پس اینجا یک سوال پیش می‌آید که آیا اینها آسیب گونه است یا مدد طبیعی مغز ما این است که می خواهد ما همه چیز را تمام کنیم و وقتی که تمام و پرفکت نمی شود، روی اعصاب ما است. لذا همین طور که شما پا به سن می گذارید، همانطور که مثل الکی که در خلل و فرجش و ذرات گیر می کنند شما هم دچار این مشکل خواهید شد. خود زاگارنیک هم از این پدیده رنج برد و سه بار برای پایان نامه اقدام کرد بار اول پایان نامه نوشت رد شد و در دوره استالین بار دوم پایان نامه نوشت و دزد پایان نامه او را می دزدند، با وجودی که پایان نامه او را میدزدن ولی او کپی او را داشته ولی می ترسیده کپی خود را چاپ کند و روایت بر این است که چرا می ترسیده و با خود می گفته نکند هم زمان اونی که دزدیده او هم برود چاپ کند و بعد دو جا چاپ بشود و بعد در دولت استالین و مملکت کمونیستی با کسی شوخی ندارد و اگر شما کار تقلبی کرده باشی و نتونی ثابت کنی که کار اصلی مال من است نه آن تقلبی، آنجا مجازاتش کم نیست و اگر تیربارانش نکنند به سیبری می رود. بنابراین پایان نامه کاملش را با وجودی که کپیش را داشته چاپ نمی کند و آن را بایگانی می کند و بیست سال بعد بالاخره از دکترای خود دفاع می‌کند و پایان‌نامه خود را تمام می‌کند. . ________________________________________ . جلسه هشتم درس‌گفتارهای «بررسی مسئله کمال‌گرایی» کمال گرایی از کجا می آید؟ چرا بعضیا کمال گرایی افراطی دارند و چه اتفاقی در ذهن و رشد و مغز این ها می افتد؟ نظریات پایه شکل گیری حس کمال گرایی در سه محور یا سه دسته نظریه طبقه بندی می شوند: البته اینها همپوشانی دارند و هیچ کدام رد کننده دیگری نیست و بعضی ها شون پررنگ‌تر است و بعضی ها بسته به زمان و دوره مد می شود و خیلی طرفدار پیدا می کند و بعد دوباره از مد می‌افتد. ۱-یادگیری اجتماعی social learning ۲-رشد در محیط ناامن و فرزندپروری معیوب ۳-انتظارات اجتماعی و خانوادگی یادگیری اجتماعی عاملی است که کمتر از دو مورد دیگر طرفدار دارد و در نگاه اول به نظر می‌آید یکی از سبب‌شناسی ها باشد، ولی مقالات طی سال های اخیر از ۲۰۰۰ به این ور نقش این را کمرنگ کرده‌است. یادگیری اجتماعی یعنی آدمهای کمال‌طلب در محیط های خانوادگی رشد میکنند که در اطرافشان ‌های خیلی آدمهای موفق و کمال‌طلب و رقابتی وجود داشتند و اینها از آنها الگوبرداری می‌کنند. مثلاً پسری می بیند پدرش خیلی منضبط جدی و کارش همه زندگی و وجود او است و در واقع تا یک کار ایده‌آل ارائه ندهد آرام می‌نشیند و خیلی بابت خطاها عصبی و کلافه می شود و گفته می‌شود این کودک از پدرش الگوبرداری می کند و یاد می گیرد. وقتی پرسشنامه دادن به چند نکته رسیدند: ۱-همبستگی زیادی بین کمالگرا بودن والدین و خواهر برادران بزرگ‌تر و فرد وجود ندارد. ممکن است که در خانواده‌ای رشد کردید که به شدت کمال‌گرا هستید ، ولی پدر و مادرتان شخصاً اینگونه نیستند و با اشتباهات خود خیلی راحت هستند و از خودشان خیلی انتظار ندارند و خیلی خودشان را می بخشند. با خودشان گفتگوی سرزنش آمیز ندارند. ۲-هشدار : وقتی از خود افراد می پرسند خیلی از افرادی که کمال گرا هستند یادگیری اجتماعی را یک دلیل عمده اعلام می کنند. یعنی از منظر فرد کمال گرا او می‌گوید خانواده من کمال‌گرا بودند و من از آنها الگو برداری کردم، ولی دیدند این بیشتر درکِ فرد کمال‌گرا از خانواده‌اش است. یعنی وقتی با خانوادش مصاحبه کردند دیدن خانواده اش کمال‌گرا نیستند. آدمهای کمال‌گرا این درک مشکل‌دار را دارند که فکر می‌کنند اطرافیانشان خیلی کمال‌گرا بودند و آنها هم شبیه اطرافیان خود شدند. نقش این تئوری خیلی پررنگ نیست و اگر خیلی پررنگ است، بیشتر مربوط به ادراک فرد کمال‌گرا است تا واقعیت نظریه دوم : این نظریه خیلی طرفدار دارد و می شود گفت عامل اصلی کمال گرایی با این گذشت یعنی رشد در محیط ناامن و فرزندپروری معیوب. یعنی تقریباً ۳۰ الی ۴۰ سال روانشناسان و روانپزشکان باورشان بر این بوده که این پدیده از یک آسیب فرزندپروری است. خانواده هایی که بچه ها را در محیط ناامن عاطفی رشد می دهند و حمایت‌گر نیستند و همش بی تفاوت یا سرزنش کننده هستند و به بچه خیلی اجازه دلبستگی و اتصال عاطفی امن نمی دهند و بچه مضطرب میشود. پس در واقع کمال گرایی با اضطراب و اتصال ناامن ارتباط دارد. اینها حتی در ادبیات خود و فرزندپروری و اتصال ناامن مرتبط چند وقت به کار میروند و در این محیط ها یک عدم تنظیم دقیق مثل عدم کوک ساز وجود دارد. والدین با خواستهای سرشتی کودک ناتنظیم اند، مثلاً کودک از نظر سرشتی نوروتیک است و والدین اصرار دارند که برونگرا بشود مثلاً کودک خیلی برونگرا است و والدین خیلی اصرار دارند که مثلاً در محیط خانه بماند. در واقع وقتی والدین هم ساز و هم کوک با بچه نیستند، بچه احساس می‌کند که خارج از کوک است و دچار اضطراب می‌شود و این اضطراب در جریان رشدش وجود دارد. کودک به عنوان دفاع برای اینکه این اتصال عاطفی معیوب را اصلاح کند، سعی می‌کند بهترین باشد. یک جا راجع به نظم ایراد می گیرند جای دیگر می گویند شلخته ، یک جا می گویند چرا مهمانی نمی آیی جای دیگر می گویند نیازی نیست در همه مهمانی ها بیایی. مرتب می پرسند چرا این کار را می‌کنی یا چرا آن کار را نمی‌کنی. این کودکان سعی می‌کنند بهترین باشند و چنان کوک کاملی بشوند که در واقع بتوانند خواسته های پدر و مادر را تنظیم کنند. Syncron همزمان Asyncron ناهمزمان توجهات و مداخلات والدین از نظر زمانی با بچه کوچیک و امن نیست، وقتی بچه توجه نیاز دارد به آن توجه نمی کنند، وقتی بچه استقلال نیاز دارند مرتب می خواهند در کار او دخالت کنند ، وقتی نیاز دارد که به طرفش بیایی او را رها می کنی، وقتی که میخواهد والدین دور بشود آنها اصرار دارند که به سمت کودک بیایند. کوک نبودن و ناهمزمانی یک معنی را دارد و یکی بیشتر روی زمان است و دیگری روی رفتار. Acyncrony بیشتر ناهمزمانی را نشان می دهد. مثلاً بچّه می‌گوید برای من خرج نمی کنند و من را نمی برند بگردانند، هیچ وقت به من محبت نمی کنند و من را بغل نمی کنند و یا برعکس زمانی که این چیزها را نمی خواهم به سراغمان می آیند. ساده اش این است که این خانواده ها ارتباطشان تنظیم نیست و در نتیجه بچه دچار اضطراب می شود و برای فرار از آن است که بچه سعی می کند به سمت کمال گرایی حرکت کند. پس کمالگرایی با اضطراب کودکی ارتباط دارد. این نظریه هنوز طرفداران زیادی دارد و در واقع خیلی ها معتقدند که در واقع اساس کمال گرایی یک فرزندپروری معیوب است. شما اگر آن محیط عاطفی همدلانه مهربان را داشته باشید و خواسته‌های کودک را در سنین ۳ تا ۶ سالگی خوب پاسخ بدهید، رگه‌های تلاش برای کمال‌گرایی در کودک شکل نمی‌گیرد. این نظریه خیلی منفی است و افرادی که کمال گرا هستند ممکن است بگویند والدین من خیلی سرزنش کن یا رها کننده بودند. نظریه دوم تا حدی دینامیکی و روانکاوی است، مثلاً با کارهای کوهوت مرتبط است. نظریه سوم: این نظریه اجتماعی‌تر است و می گوید انتظارات بالای خانواده از فرزند به او منتقل می شود والدین ممکن است خودشان کمال‌گرا نباشند و خودشان بدانند خیلی به جایی نرسیدند، ولیکن صورت جبرانی نیابتی آنرا در فرزندانشان ببینند. در این نظریه ما از آن ساختار آسیب عمیق خانواده دور می شویم و بیشتر به یک خانواده طبیعی تری که تحت تاثیر نرمهای زمان خودش قرار گرفته می‌رسیم. شواهد این نظریه متعدد است ، مثلاً یک عده می‌گویند ما بیاییم نگاه کنیم آیا کمال گرایی در حال افزایش است. در سال های اخیر بچه ها حس کمال گرایی بیشتری دارند، مقاله‌ای است که می‌گوید کمالگرایی در حال افزایش است، متاآنالیز خیلی سنگینی از افراد از سال ۱۹۸۹ تا ۲۰۱۶ وجود دارد. در این مقاله آمده که تقریباً از سه دهه پیش، ما شاهد این هستیم که کمال گرایی در نوجوانان و کودکان در حال افزایش است. نویسنده های این مقاله تمایلات چپی دارند و با رشد لیبرالیسم و نئولیبرالیسم مخالفت دارند. آنها معتقدند که سه اتفاق در سال‌های اخیر در کشورهای مرفه افتاده و به تدریج به کشورهای در حال توسعه هم دارد سرایت پیدا می‌کند و اینها باعث شده که فرزندان خیلی کمال‌گرا تر بار بیایند و در واقع این ها به سمت حالتهای کمال‌گرایی حرکت بکنند. ۱-افزایش نئولیبرالیسم یعنی قضیه فردگرایی و رقابت آزاد و بازار آزاد و گفته می‌شود جوامع وقتی خیلی رقابتی می شود، بر اساسی که هرکس برای خودش پیدا می شود و هر کس باید تلاش کند که گلیم خودش را از آب بیرون بکشد و یک رقابت تنگاتنگ در اقتصاد و بازار و موفقیت و حتی در فیسبوک میبینید که لایک بیشتر داشته باشید فالوور بیشتر داشته باشید، فروش بیشتر داشته باشید و نفر اول در امتحان بورد بشوید و همه اینها باعث می شود که افراد به این نتیجه برسند که در بازار بلبشو رقابتی خیلی شدید، دیگر هر کس برای خودش است باعث می شود دیگر کار غیر کامل جایی ندارد و معتقدند در دبیرستان خیلی از بچه ها اینگونه می شوند که اگر شما کالج های خوب نروید و دبیرستان های خوب نرفته باشید و رتبه خوب نداشته باشید و کنکور جای خوب قبول شوید، کلاهت پس معرکه است. در بند دومش می گوید رشد نخبه گرایی داستان این است که مرتب سعی کنیم آدم های کامل تر را استخدام کنیم و کسی که دانشگاه بهتر رفته و cv رزومه قویتری دارد، سوء پیشینه و سابقه ندارد، هیچ وقت اخراج نشده و برگه قرمز در پرونده نیز ندارد و هیچ وقت بازخواست و توبیخ نشده است و در واقع با افزایش بازار آزاد و نخبه گرایی افراد به این سو می‌روند که اگر نخبه نباشی نمی شود. پس می‌بینید که خیلی از اینها از آسیب خانوادگی و مادر یخچالی و مادر نوروتیک نیست، بلکه بیشتر در تاثیر این است که مردم در مسیری افتادند که باید کامل باشند و شاید این همان چیزی است که مردم درگیر یک رقابت تسلیحاتی شدند. سومین اصلی که وجود دارد مسئله تمرین والدینی است و معتقدند که طی سال های اخیر سبک فرزندپروری تغییر کرده است و سبک فرزندپروری جایگزین آمده است و این سومین عامل باعث افزایش مقوله کمال گرایی شده است. این متاآنالیز این گونه است که می گوید و نشان داده که از سال ۱۹۸۹ تا همین ۲۰۱۹ هر سه محور کمال‌گرایی افزایش یافته است، منتها نکته جالبی هم وجود دارد: آن کمال گرایی معطوف به خود که برای دل خودش است و تجویز اجتماعی نیست، خیلی افزایش پیدا نکرده است، یعنی از سال ۱۹۸۹ تا ۲۰۱۶ خیلی تغییری نکرده است و آن کمال گرایی که خیلی بد بالا رفته است و در ۳۰ سال اخیر زیاد شده است آن تجویز اجتماعی است. تجویز اجتماعی همانی است که می گوید اگر من ناقص باشم، سرزنش دیگران روی من است و همیشه نگران سرزنش دیگران است. این متاآنالیز نشان داده مردم در سی سال اخیر بیشتر و بیشتر و بیشتر نگران دیدگاه‌های دیگران هستند و در واقع به این دلیل اینها دارند نگرانی بیشتری در خود به وجود می‌آورند ، شما شاید در سال ۱۹۸۰ خیلی راحت تر این مطالب را فرا می گرفتی، اما الان این داستان اینکه من به خاطر دیگران باید کامل باشم افزایش یافته است. وقتی مردم بیشتر از خودشون انتظار دارند به این راحتی با خودشان کنار نمی آیند و آن افراط و مهربانی نسبت به خودشان را ندارند و خودشان را مرتب سرزنش می‌کنند. این افزایش به دلیل آن سه محوری است که خدمتتان عرض شد. یعنی بازار عرضه و تقاضا به صورت خطی ناموزونتری می‌شود، پذیرش در مشاغل خوب سخت‌تر است و رقابت ها فشرده تر شده است و در نتیجه مردم فکر می‌کنند که باید بیشتر به خودشان زور بیاورند و بیشتر به خود سخت بگیرند و این سختگیری به خود باعث افزایش اختلالات روانپزشکی شده است. در محور سوم other oriented perfectionism در در حال افزایش است. لذا مردم نه تنها به خود بلکه به اطرافیان خود هم سخت میگیرند و انگار ما یک جوری در یک رقابت تسلیحاتی افتاده‌ایم و به خودمان زور میگوییم و سخت سعی می‌کنیم به خودمان سخت بگیریم و به بقیه هم همین را می گوییم. . ________________________________________ . جلسه نهم درس‌گفتارهای «بررسی مسئله کمال‌گرایی» در جلسه قبل از ۳ دیدگاه برای شکل‌گیری کمال گرایی مطرح شد که سومیش انتظارات والدین و انتظارات اجتماعی بود. آن مقاله در جلسه قبل نشان می‌داد که مردم دارند نگرانی‌های کمال‌گرایی بیشتری در کشورهای صنعتی نشان میدهند و بیشتر از همه تجویز اجتماعی رشد پیدا می‌کند و شاید این زمینه ساز یک احساس بد و اختلالات روانشناختی باشد. رشد این پدیده با فرد گرایی و نخبه گرایی و تغییر والدین مرتبط است. منتها از تغییر والدین منظورش این نیست والدین مضطرب و نوروتیک هستند و خودشان اختلالات روانپزشکی دارند، بلکه می گوید این ها بیشتر در فکر و درگیر بچه هایشان هستند. رامی و رامی اقتصاددان مقاله‌ای می‌نویسند، بعد از جنگ جهانی دوم مردم از سال های ۱۹۶۰ تا ۱۹۹۰ خیلی از والدین برای بچه های خود وقت نمی گذاشتند، یعنی به غیر از تروخشک کردن وقت دیگری نمی‌گذاشتند. از ۱۹۹۰ متوجه شدند و مادرها و پدرها با شیب تندی وقت برای بچه هایشان گذاشتند. به‌خصوص مادرهایی که دانشگاه رفتند. یعنی حسابی با بچه ها درگیر شدند. مثلاً ۳۰ سال پیش خیلی با درس و مشق ما کاری نداشتند، اما الان به درس های ما رسیدگی می کنند. از سال ۱۹۹۰ مادرها ۱۰ ساعت از وقت آزاد خود کم کردند و برای فرزندشان وقت گذاشتند. با آمدن وسایل صنعتی کارهای خونه کمتر از ۱۵ ساعت وقت می برد. لذا باعث میشود مادرها ۱۵ ساعت وقت آزاد بیشتر داشته باشند که توسط کار خارج از منزل پر میشد. اون وقتی که برای تفریح مادر بوده است صرف بچه ها شد. بچه دبستانی و راهنمایی وقت بیشتری از والدین می گیرند و حالا خیلی‌ها می‌گویند نکند این موضوع در روان کودکان تغییر ایجاد کرده است و باعث کمال گرایی شده است. شده که مادرها در حدود سه ساعت رانندگی برای بچه ها برای بردن آنها به کلاس های مختلف وقت صرف کردند. گفت این کار در آمریکا صورت گرفته و بعد مقایسه کردند که این افزایش وقت گذاشتن برای بچه دبستانی و بالاتر با چه چیزی متناسب است و جواب با جو رقابتی و دشواری ورود به دانشگاه در آن کشور و منطقه متناسب است و هر چه کنکور سخت تر بوده مادرها بیشتر از وقت خودشان زدند. در کشورهایی که وارد شدن به دانشگاه راحت تر است این اتفاق کمتر افتاده است ولی وقتی کنکور و رقابت سخت شده و جامعه فردگرا شده و مادرها مجبور شدند وقت بیشتری برای نظارت به بچه‌های خود بگذارند، در نتیجه این باعث کمال‌گرایی بدخیم در بچه ها شده است. یعنی همان کمال گرایی که ناشی از نگرانی اجتماعی است. هویت و فلت میگویند درست است که رقابت و انتظار زیاد شده و با وجود آن سه نظریه که گفته شد، باز هم آنها کافی نیست برای اینکه بچه دچار کمال‌گرایی بدخیم بشود و باید یک اتفاق دیگر هم بیفتد تا بچه دچار کمال گرایی بدخیم بشود. اسم آن را مدل قطع ارتباط اجتماعی در کمال گرایی گذاشتند و در این نظریه گفته می‌شود ما دو مرحله داریم که مرحله اول همان سه تایی است که گفته شد یعنی وجه انتظارات خانوادگی و اجتماعی پررنگ‌تر می‌شود و وجه والدین معیوب کمتر می شود. گفتند این برای اینکه بچه شما را دچار کمالگرایی معیوب کند ، کافی نیست. اتفاق بد دیگر هم باید بیفتد و آن قطع ارتباط اجتماعی است. گفته می‌شود وقتی در بچه ۱۰ ساله یا ۱۲ ساله به واسطه پارامترهایی که گفته شد نوعی کمال گرایی و کمال‌طلبی شکل می‌گیرد، ممکن است دو مسیر را پیش بگیرد: مقابله اجتنابی یا مقابله مسئله محور. حالا بچه ممکن است یا در دل مشکلات برود، و سعی کند با خواستهای محیط مواجه بشوند و با خواسته‌های دیگران تعامل داشته باشند و خودش را محک بزند و یا این که برعکس سعی کند مواجه نشود. شما بچه‌هایی را می‌بینید که می‌گویند ما خیلی خانه دوستمان نمی‌رویم چون ممکن است کار اشتباهی از ما سر بزند من خیلی از فعالیت‌های ورزشی را شرکت نمی‌کنم تا مبادا در آن گند بزنم. هسته کمال گرایی خود به خود بدخیم نمی شود، بلکه زمانی بدخیم می شود که شما با اجتناب اجتماعی آنها را همراه بکنید. طرف میگه من خیلی مهمانی نمی روم، چون ممکن است در مهمانی کامل نباشم، خیلی دردل مسائل نمیروم، چون ممکن است در آنجا نماد خوبی نداشته باشم. گفته می شود این اجتناب باعث می شود باورهای فرد تثبیت بشود و فرصت اصلاح آنها را پیدا نکند. گفته می‌شود وقتی شما در دل مسائل میروی متوجه می شوی که اگر جایی خراب هم کردید و کامل هم نبودید، خیلی بد نیست و مردم آن قدر تو رو سرزنش نمی کنند و آنقدر هم درگیر تو نیستند که حالا نمراتت کامل نبوده و یا اگر شنیدیم نفر سوم شدی ، برایمان مهم باشد، اما وقتی فرد مقابله اجتنابی را انتخاب می‌کند در لاک دفاعی خودش می رود و معاشرت هایش و تعاملاتش با دیگران کم می‌شود و کم‌کم فکرش تثبیت می شود که در واقع مردم به انسان های ناکامل اهمیت نمی‌دهند. در حالی که اگر در دوره نوجوانی به خونه دوستش می رفت و می دید که بابای دوستش خیلی برای او مهم نبود و در خانواده‌ای دیگران اصلا درباره نمره کم من احساس منفی به من نمی دادند و آن وقت گفته می‌شود کمال گرایی اصلاح می‌شود و رشد به سمت معطوف به خود پیدا می‌کند. از این که معطوف به خود بشود لازم این است که شما به دل مشکلات بروی این مواجهه باعث اصلاح شما می شود ولی اگر فرزندتان را قرنطینه عاطفی اجتماعی کردین، خط اصلاح پیدا نمی شود. گفته می‌شود تا زمانی که قطع ارتباط اجتماعی اتفاق نیفتد، کمال‌گرایی بدخیم نمی شود و این فرد دچار این حالت های نوروتیک نخواهد شد. به پدر مادر ها گفته می‌شود اولا انتظار زیادی از بچه ها نداشته باشید ولی اگر انتظار هم داشتید نگذارید قرنطینه بشود و سبک اجتنابی را برگزیند. آیا کودکان نابغه و استعدادهای درخشان اینها بیشتر دچار کمال گرایی هستند؟ جواب منفی است و بررسی‌های صورت گرفته نشان می‌دهد کمال گرایی یک توضیح فراگیر دارد و اینکه شما در یک مدرسه یا دانشگاه نمونه درس می‌خوانی و شاگرد اول هستید لزوماً کمال‌گرا تر از بقیه نیستی. اما گفته می شود که یک مکانیسم دیگر برای شکل گیری کمال‌گرایی بدخیم در افراد وجود دارد، مثلا اینکه این آنقدر باهوش است که هیچ وقت شاگرد دوم نشده، در نتیجه همیشه از تجربه به ظاهر تلخ ناموفقیت اجتناب کرده است. جایی که کمال گرایی را بدخیم می کند این است که افراد مواجه نشوند و از شکست اجتناب کنند. چون اگر در سنین کودکی مواجه بشوند و شکست بخورند و خیط کنند، اضطراب آنها می ریزد و ماهیت بدخیم آن خراب می‌شود و ماهیت خوش‌خیم زیر آن می‌ماند. . ________________________________________ . جلسه دهم درس‌گفتارهای «بررسی مسئله کمال‌گرایی» پدیده‌هایی که با کمال گرایی مرتبط و به آسیب شناسی کمال‌گرایی ما را رهنمون می سازند: یکی از چیزهایی که در افراد کمال گرا بیشتر و به صورت اخص دیده می‌شود این است که حالت‌های سندرم خستگی مزمن یک همبستگی با پدیده کمال‌گرایی دارد. اگر این تایید بشود معما و پیچیدگی فرآیند کمال‌گرایی را برای ما پیچیده تر خواهد کرد و آن اینکه چرا کسانی که زمینه‌های تفکر کمال‌گرایی دارند به خصوص آن نوعی که نگران دیدگاه اجتماع هستند، بیشتر دچار حالت های خستگی می‌شوند. اگر شما از مردم کوچه و بازار بپرسید چند درصد از شما در دو هفته گذشته مکرر احساس خستگی داشتید یعنی دوره های دو هفته ای بوده که شما احساس کنید انرژی ندارید و خسته هستین و کم می آورید و این کمبود انرژی و خستگی فقط بدنی نیست بلکه روانی و فکری هم هست، یعنی نمی توانید مطلب جدیدی بخوانید یا کار فکری جدی انجام بدهید؟ یک چهارم جمعیت جواب مثبت خواهند داد. یعنی خستگی در حد دو هفته که خستگی گذرا حساب می شود، ۲۵ درصد جامعه را پوشش می دهد. اگر بپرسید که آیا شده دوره‌هایی برای ۶ ماه انرژی نداشته باشید و همیشه حالت خستگی داشته باشید و حس کنید که انرژی کم می آورید؟ پنج درصد جواب مثبت خواهند داد. که خودش رقم قابل توجهی است. روانپزشک و دستیاران محترم یک نکته را در ذهن داشته باشید که شروع قرن بیستم یعنی سالهای ۱۹۰۰ شایع ترین تشخیص پزشکان عمومی در پایتخت‌های اروپایی همین پدیده خستگی بوده است، که در آن زمان اسمی به نام نوراستنی روی آن می گذاشتند. منظور من روانپزشکان نیست، بلکه پزشکان عمومی است. یعنی نشان می‌دهد این نوراستنی چقدر در جامعه فراگیر بوده است، ولی به دلایلی که ما نمی‌دانیم و تاریخدان های روانپزشکی روی آن خیلی مانور داده و کار کرده‌اند، این تشخیص تقریباً از سال های ۱۹۲۰ به بعد ناپدید می شود و جای خودش را به اختلالات دیگر می دهد مثل اختلالات اضطرابی و سرانجامش در همین ۳۰ الی ۴۰ سال اخیر جایش را به افسردگی و افسردگی ماژور می دهد. ولی من هنوز معتقدم که خستگی هنوز یک تشخیص استراتژیک در روانپزشکی است. امروزه خیلی از منطق روانپزشکی بر این استوار است که درصدی از این هایی که می‌گویند ما خسته ایم و ظاهرا افسرده هستند، ولی زن افسرده نیستند زیرا وقتی با آنها صحبت می‌کنید و افکار و احساس ناامیدی و افکار خودکشی یا احساس گناه یا حتی خلق منفی و افسرده هم ندارند. فقط میگند ای کاش این باطری ما بیشتر می‌کشید. این افراد می‌گویند اگر در استراحت باشیم روحیه ما خوب است. این سندروم های خستگی در سال های اخیر به نوعی از نظر بالینی مورد غفلت قرار گرفته است. ابتدای قرن بیستم ، مفهوم نوراستنی مفهوم قشنگتری بود. آنهایی که می‌گویند انرژیمان کم است و زود خسته می شویم رضایتمندی آنها از زندگی پایین تر است. این خستگی در دختر ها ۳ برابر پسرها است که بعد از ۱۳ سالگی ظاهر می شود. وقتی خستگی مزمن می شود و چند ماه طول میکشد اتفاقات جالب هورمونی در بدن می افتد. یعنی همراه با تغییرات هورمونی است ولی ما نمی دانیم اول تغییرات هورمونی ایجاد میشود، بعد احساس خستگی ایجاد می شود و یا بالعکس است؟ و آیا ممکن است از یک دلیل دیگر باشد؟ در سندروم های خستگی مزمن یعنی آن ۶ ماهه ها سطح کورتیزول پایین تر است، یعنی افراد از کورتیزول کمتری در واقع برخوردارند و می دانید کورتیزول هورمون ضد استرس است. هنگامی که شما با استرس مواجه می‌شوید، دو اتفاق می افتد یکی اتفاق ترس و فشار روانی و یک تقاضای شدید برای فعالیت که در اینجا دو اتفاق می افتد: یکی آن واکنش آدرنالینی است که در واقع قسمت مرکزی غده فوق کلیوی آن را دنبال می کند و واکنش جنگ و گریز را دامن می زند، ضربان قلب و فشار خون بالا میرود و عرق می کنند و تند تند نفس می کشند و این به دلیل ترشح آدرنالین از غده فوق کلیوی است. در کنار این یک واکنش دیگر هم صورت می‌گیرد که قشر فوق کلیه این کار را انجام می‌دهد و ترشح کورتیزول بالا می‌رود، یعنی مسیر کاملش این است در مغز crh ترشح می‌شود ، بعد crh به غده هیپوفیز می‌رود و در آنجا acth ترشح میشود و acth که در خون آزاد شد، به غده فوق کلیوی می‌رود و ترشح کورتیزول را افزایش میدهد. در خستگی مزمن کورتیزول پایین تر است. اگر شما با استرس مواجه بشوید کورتیزول کمتری ترشح می کنید و اصولا گفته می شود در آن محور هیپوتالاموس آدرنال یعنی مغز و هیپوفیزی که کم‌کارتر است. شما زیاد این خستگی مزمن را تجربه می کنید سیستم ایمنی کورتیزولی شما یا آن واکنش کورتیزولی شما به نوعی فعالیتش کم شده و خاموش میشود. خیلی از آنهایی که گیر خستگی مزمن می افتند، می‌گویند مثلا ۶ ماهه حالمان بد است. وقتی می پرسیم چه شد که شروع شد؟ می گویند بعد از یک دوره کار سخت شروع شد. مثلاً میخواستم پایان نامه خودم رو تمام کنم یا اثاث کشی داشتیم یا مثلاً مراسم ختم یکی از عزیزان ما بود که خیلی به ما فشار آمد و دو سه هفته مرتب کار می‌کردیم یا بعد از یک دوره فعالیت شدید بدنی که برای مسابقات آماده میشدم. مثلاً برای قهرمانی دو سه هفته حسابی روی کاهش وزن رفتم و بعد یک دفعه اینگونه شدم یا یک حالت خیلی جالب دیگه بعد از یک بیماری عفونی به خصوص آنفولانزا شروع می‌شود. این است که ظاهراً ویروس کرونا خیلی ایجاد کننده خستگی مزمن نیست. در خستگی مزمن سیستم کورتیزولی ما مهار شده و کم کار است و شروع خستگی ها با یک استرس شدید بدنی یا روانی برمیگردد. شخصیت های کمال گرا بیشتر دچار این حالت ها می شوند. Boom bus activity دوره های فعالیت زیاد و کم دیده شده آنهایی که خستگی مزمن دارند و شخصیت های کمال گرا هستند وقتی سیر کارهای روزمره آنها را دنبال می‌کنیم، می‌بینیم یک دوره هایی به شدت پر کار و پر فعالیت هستند و یک دوره هایی از خستگی شدید رنج می برند. مثلاً یک دور شدیداً رفته در کار رژیم و ورزش و باشگاه و پیاده روی و یک دوره مرتب روی راحتی دراز کشیده و بطوریکه نتوانسته ظرف ها را بشوید. در نگاه اول ممکن است بعضی ها بگویند که این ها دو قطبی هستند یا در طیف دوقطبی هستند. در صورتی که این ها دو قطبی نیستند، بلکه یک فرآیند پیچیده‌تری در جریان است. چرا سیستم آدرنال در این افراد سرکوب می‌شود و چرا در کمال‌گراها بیشتر است و چرا با دوره های پرکاری و کم کاری همراه است و یا چرا متعاقب یک استرس آغاز می شود؟در مغز چه می گذرد؟مغز و هورمون ها ارتباط تنگاتنگ شان چگونه به این حالت منجر می‌شود؟ معرفی کتاب کلاسیک نوشته ۱۹۹۴ : چرا گورخرها زخم معده نمی گیرند؟ نویسنده اش رابرت ساپولسکی یک نورواندوکیرینولوژیست است و این افراد کسانی هستند که به کار کردن مغز و قدرت مشترک آن توجه می‌کنند یعنی تعامل سیستم عصبی و سیستم هورمونی می پردازند. اسم کتاب از کجا می آید؟ نویسنده میگوید که استرس های حاد حتی اگر خیلی شدید باشند، خیلی برای روان و بدن مخرب نیستند. گورخر برای خودش یک زندگی آرامی دارد و در مراتع میچرخند و هر از گاهی با یکی از شیرها در آن بیش مواجه می شود، آزادسازی آدرنال شدید پیدا می‌کند و ضربان قلب خیلی بالا می‌رود و وحشت می کند و تا حد مرگ می ترسد و از دست شیر فرار می‌کند و اگر شیر نتواند او را بگیرد فرار میکند و بعد به زندگی طبیعی خودش باز می گردد. این قضیه خیلی تکرار نمی شود، مثلا ممکن است ماهی یک بار برای طرف اتفاق بیفتد. میلیون ها سال تکامل به ما اجازه داده با این ها انطباق پیدا کنیم. سوال این است که چه چیزی انسان ها را خورد میکند و جواب می‌دهد استرس های مزمن حتی اگر خیلی سبک باشند. مثلاً من هر روز باید سر جای پارک دعوا بکنم یا هر روز باید با همکار خودم سر این که او باید تلفن‌ها را جواب بدهد یا من، کلنجار میروم و یا هر روز با بچم سر درس دعوا داریم یا هر روز با همسر خود سر مسئله خانوادگی پیش پا افتاده‌ای اختلاف نظر داریم. نویسنده می گوید سیستم هورمونی ما اگر با استرس های مزمن ولو کوچک مواجه بشود، اولش خوب کار می‌کند و ترشح کورتیزول بالا می‌رود و با استرس شما مقابل میکنید ولی بعد سیستم دچار یک استهلاک می شود، اصطلاحی که بروس‌مک‌ایون به اون آلوستاتیک‌آوُرلود میگه یا استرس اوت ، یعنی خود استرس مسئله ای نیست، بلکه آن استرس اوت است و شما مستهلک می شوی و می سوزی. او معتقد است وقتی شما هر روز و سر یک چیز کوچک حرص می خورید ، خیلی خطرناک تر از این است که سالی یک بار سر یک چیز مرگ و زندگی حرص بخوری. و این سیستم هورمونی را تخریب میکند . سوال: کجا این کار به کمال گرایی برمی‌گردد؟ کمال گرا ها یک مشکل دارند و هر روز سر چیزهای کوچک اعصاب خود را خورد می کنند. مثلاً می‌گویند رفتم مقاله را بخوانم، میبینم غلط تایپی دارد، آنجا رفتم میبینم آمارها با هم نمی خواند، یا پرسنل سر وقت نیستند و من مرتب می خواهم کار کامل ارائه بدهم ولی همیشه یک جای کار می لنگد. وقتی که وقتی شما هر روز سر یک چیزی خودت را ناراحت می کنی، دچار آن آلوستاتیک اورلود می شوی. علائم آلوستاتیک اورلود چیست؟ سیستم کورتیزول در فرد تخریب می‌شود و دیگر نمی‌تواند پاسخ بدهد و فرد دچار حالت های ضعف و خستگی می شود و در مقابل بیماری ها کم می آورد، و خیلی سریع دچار بیماری های روان تنی هم می شوید. برای همین دیده اند که در افراد کمال‌گرا برخلاف اینی که دوست دارند که همه چیشون خوب و سالم باشند، فشار خون و دیابت و اختلالات اتوایمیون و بیماریهای خود ایمنی و اختلالات روان تنی و اضافه وزن بیشتر دیده می شود. و این ها کمتر عمر میکنند و این به دلیل این استرس مزمنی است که این افراد تجربه می کنند. ضمناً در این ها حالت های افسردگی و اضطراب هم بیشتر دیده می‌شود. این که هر روز داری سر چیزهای کوچک و پیش پا افتاده حرص میخوری یک چیز خطرناک است . متوجه نیستی که این سیستم شما را منهدم می‌کند. چرا اون حالت نوسانی را دارد؟ و چرا متعاقب استرس شروع می شود؟ جواب می دهند که اگر شما از قسمت های قبل همین فایل یادتان باشد ، گفتیم که افراد کمال گرا یک فلسفه ذهنی همه یا هیچ دارند. در واقع وقتی آمدند و دیدند که کدام یک از کمال گرا ها بیشتر دچار خستگی مزمن می‌شوند، مشاهده کردند آنهایی هستند که از این سندروم های همه یا هیچ رنج می برند و در واقع همه یا هیچ است که آفت اینها است و این ها مثلاً دارند خوب ورزش می کنند و خیلی خوب سعی دارند، به صورت کامل ورزش کنند و چند روز ورزش دچار اشکال می شود و در واقع آنگاه به این نتیجه می‌رسند که حالا که سیستمشان دچار اشکال شد ، دیگر ۶ان را رها می کنند. این آدم ها وقتی رژیم می گیرند تا چند مدت خوب رژیم می‌گیرند و این همان دوره هایی است که به آن می گویند دوره مانیا و شادابی است و همه چیز خوب است و دارد به خوبی وزن کم می کند و به خوبی امورش را می‌گذراند و رژیم می‌گیرد و به هیکل ایده آلش نزدیک می‌شود و بعد لغزش می‌کند، و یک جایی خراب می شود و وقتی خراب شد، چون فلسفه ذهنی او همه یا هیچ است، آن وقت می گوید دیگه به درد نمیخورد و کاملاً آن را رها می کند و در آن طرف قضیه می افتد. میشود گفت این دوره های رونق و رکود باز با همان ذهنیت کمال‌گرا قابل توضیح است. اینکه بعد از یک استرس سنگین شروع می شود می گویند درست است بعد از یک استرس سنگین افراد وقتی خودشان تمام توانشان را می‌گذارند که کامل و کامل تر بشوند، یک جایی منابع تمام می شود مثلا شما هم باشگاه میروی و هم کلاس زبان می روی و هم بهترین شغل را ارائه می دهید و هم سعی داری خونت را خیلی خوب اداره کنی، یک نقطه‌ای است که میشکنید و وقتی در آن نقطه شکستید، سوال این است که چرا به قعر دره سقوط آزاد می کنی؟علتش این است که ذهنیت همه یا هیچ دارید. شما دارید متوجه می‌شوید که آن کمال گرایی چون یک ذهنیت همه یا هیچ دارد، وقتی رو برد هستین، خوب جلو می‌روید و حالتان خیلی خوب است و خیلی موفق هستین و زندگی بسیار خوشایند شما است، بعد که یک جای کار می شکند، سریع از برد مطلق به باخت مطلق سقوط پیدا می کنی و روحیت داغون میشود و زمین گیر می شوی و بی انگیزه میشوی و بی انرژی می شوی و یک گوشه در آن طرف قضیه می افتی تا اینکه بعد از یک مدت دوباره بتوانی این چرخه را از اول آغاز بکنید. یکی از رموز حل معمای خستگی ذهنی، کمال گرایی است‌ . ________________________________________ . جلسه یازدهم درس‌گفتارهای «بررسی مسئله کمال‌گرایی» جمع بندی ما تا الان این گونه بود کمال‌گرایی که مبتنی بر دیگران است، یعنی نگرانی‌های اجتماعی social concern به نظر می‌آید مخرب است و کارکردی ندارد ولی آن مدلی که معطوف به خود است، یعنی self-oriented یا personal striving یا آن احساس تلاش فردی است و نظر به این که کمال گرایی خیلی منفی نیست، هرچند بعضی ها این را هم آسیب می‌بینند و مدعیند انسانی که آنقدر تلاش می کند و می دود و راضی نیست و از خودش بیشتر انتظار دارد از یک آسیب شناسی نشات می گیرد، ولی اگر بخواهیم ریزتر و دقیق تر بشویم، عده ای می گویند که این نوع کمالگرایی، آمد نیامد دارد ، بعضی جاها خوب و بعضی جاها برای فرد بد است. اگر شرایط محیطی بد است و شما در محیطی قرار دارید که حمایتگر نیست و فشار زیاد است و استرس زیاد است و ناملایمات دیگران زیاد است، این کمال‌گرایی شخصی و معطوف به خود هم مخرب در می آید و اگر شما هم این را هم نداشتید زندگی راحت تر بود. زیرا وقتی دیگران حمایت نمی کنند و مرتب مشغول به جنگی، علاوه بر اینکه با محیط بیرون در جنگ هستی با خودت هم باید بجنگی و Self critical dialogue دیالوگ سرزنش‌آمیز با خویشتن وجود دارد. بالاخره در تلاش فردی هم وجود دارد و مانع از رشد و تعالی فردی می شود. اما گفته می‌شود، اگر شرایط خوب بود و شما در شرایط حمایتگر قرار داشتید و خانواده گرمی داشتید و کانون خانواده شما و کانون شغلی شما خیلی خوب بود ، دیگران به نوعی نه تنها مزاحمتون نیستند بلکه ازتون حمایت میکنند، آن موقع آنهایی که تلاش شخصی personal striving دارند، جلو می‌افتند. پس این تلاش شخصی در شرایط و اجتماعات و اقتصاد و جامعه و محیط کاری خوب، باعث درخشندگی فرد می شود، ولی وقتی اوضاع خراب است و به هم میریزد شما دیگر نمی توانید آن استانداردها را نگه دارید و افول میکنید. کمال گرایی معطوف به خود زمانی مفید است که در یک محیط حمایتگر باشید. کمالگرایی تجویز شده توسط محیط با خلق مثبت رابطه منفی دارد. یعنی هر چقدر شما به دیدگاه دیگران حساس‌تر باشید، احساس شادابی و برونگرایی شما کم می شود. ضمناً رابطه معکوسی با رویکرد آینده‌محور دارد. انسان هایی که نگرش شون بیشتر معطوف به آینده است و برای آینده برنامه ریزی می کنند، آنهایی هستند که شادابی و انرژی و اراده و موفقیت بیشتری دارند در مقابل آنهایی که فقط برای لحظه تصمیم میگیرند و خیلی درگیر آینده نیستند و فقط میخواهند مشکل لحظه ای خود را حل کنند و فقط در لحظه برنامه ریزی می کنند، کسانی می شوند که آینده محوری ندارند، کسانی که نوع کمال‌گری وابسته به اجتماع رو دارند، آینده محوری future orientation خیلی کمی دارند. اگر فرد رویکرد آینده محوری داشته باشد، برای سلامت خود ارزش قائل است، الان سیگار نمیکشد، چون میداند سی سال دیگر عوارضش را خواهد دید، ولی اگر شما رویکرد آینده محور نداشته باشی، رفتارهای تکانه‌ای انجام میدهی، چون آینده برای شما مهم نیست ، و تغذیه‌ات خوب نیست و ورزش نمی‌کنی و سیگار میکشی و فرضت بر این است که الان اینها عوارض بدی ندارند. خیلی از آنهایی که معتاد می‌شوند را می‌توانیم بفهمیم چرا بعضی های شان می گویند من کمال گرا هستم. درست است آنها کمال گرای متعالی نیستند، بلکه کمال‌گرای تجویزی اجتماعی هستند. کمال گرایی تجویز اجتماعی یا نگرانی‌های کمال‌گرا یک رابطه با خلق منفی دارد. یعنی افسردگی و اضطراب و پرخاشگری و حالتهای کج خلقی در واقع در اینها دیده شده و اتفاقی که علاوه بر این ، در این ها می‌افتد این است که شیوه رفتاری اینها اجتنابی میشود و برای اینکه خیط نشوند و در محک آزمایش قرار نگیرند و کمال گرایی آنها خدشه پیدا نکند، از درگیر شدن در امور اجتناب می کنند. سخنرانی نمی کنند و چیزی نمی نویسند، چون ممکن است در حرف یا نوشته آنها ایراد پیدا بشود. به این ها avoidance coping میگویند. کمال‌گرایی معطوف به خود با خلق مثبت رابطه دارد، و باعث شادابی می‌شود و در آن افراد خیلی آینده نگر می شوند و برای آینده برنامه ریزی می کنند و کمتر دچار بیماری هایی می شوند که با عادت های بد مثل چاقی و مصرف مواد مخدر و سیگار همراه است. علاوه بر اینکه ما انگیزش بیرونی و انگیزش درونی داریم، یک حالتی هست که اصلاً بی‌انگیزگی است یعنی Amotivation. کسی که هیچ نوع خویشتن‌داری ندارد. مثلا طرف اصلاً بی‌انگیزگی دارد و یک جا نشسته و حشیش میکشد، هرچند حشیش چیز خوبی نیست، ولی با جلو بردن مطالعات نشان داده شده، که بی‌انگیزگی با حشیش ارتباطی ندارد. انگار ریشه بی‌انگیزگی در جای دیگری است. یک سری آدم هایی هستند که هدفی ندارند و خویشتن داری ندارند و اینطور نیست که هدف هایشان بیرونی باشد و به خاطر دیگران کاری بکنند، بلکه اصلاً به خاطر هیچ کس هیچ کاری نمی کنند. همش ول می‌گردد و وقت خود را به بطالت می‌گذراند. در اینجا ما می گوییم درست است که وقتی درباره کمال گرایی حرف می‌زنیم و می گوییم شما باید در حد نیاز خودت کار کنی و نه بالاتر، ولی وقتی کمال گرایی نیست ،آلترناتیو بعدی لزوماً حالت خوشایندی نیست و بعضی ها وقتی کمال گرایی را از آن‌ها بگیری عملاً دچار یک سندرم بی‌خاصیتی و بی‌انگیزگی می‌شوند . معمای تلاش تلاش انسان ها از کجا می آید و چه می شود که انسان ها صبح که بیدار می شوند به کار می پردازند؟ فعالیت می‌کنند و در زندگی خود هدف دارند؟ و در مقابل یک عده دیگری هدف ندارند و کاملا رها هستند. بعضی‌ها می‌گویند بی‌انگیزگی های شدید به دلیل آسیب‌های مغزی یا بیماری اسکیزوفرنی می‌تواند باشد. ولی درصد زیادی از جامعه به خصوص در نوجوانان، به دنبال هیچی نمی روند و ما هر چی برای این فرد زحمت می کشیم و آن را هل می دهیم راه نمی رود. به این پدیده اسمهای مختلفی گذاشتند، مثل اراده یا سخت کوشی یا تلاش will power، ولی اسمی که گذاشته می شود چیزی را حل نمی کند و سوال این است که این بی انگیزگی و بی هدفی از کجا می آید؟ افراد کجا به این نتیجه می‌رسند که باید تلاش کنند که حالا این تلاش در بعضیا بیش از حد نیاز می‌شود و به شکل کمال‌گرایی در می آید. کمال گرایی در تاریخ بشر از کجا پیدا شد و کجا بود که بشر حس کرد یک کاری را با وجودی که نیاز نیست بکند تا بالاتر از استاندارد یک چیزی را خلق کرده باشد. تپه چاق تپه چاق مکانی دیدنی در ترکیه است و به نظر جذاب می آید و در جنوب شرقی ترکیه قرار دارد. چیز جالبی که در مورد این تپه وجود دارد این است که یک سری سنگ هایی هستند، که خوب تراش داده شدند و منظم چیده شده اند. این از استون هنج در انگلیس قدیمی‌تر است. ده تا دوازده هزار سال پیش از میلاد مسیح ساخته شده است و اولین نشانه های تلاش بشر برای معماری کامل و انضباط است. استون‌هنج یادمانی پیشاتاریخی در دشت سالزبری ویلتشر در جنوب انگلستان است. در این تپه اولین رگه هایی که نشان میدهد بشر تلاش کرده که یک شاهکار خلق کند وجود دارد. چیزی که این موضوع را اهمیت دار می کند این است که اطراف این تپه سفال هم نیست، یعنی این‌ها به عصر فلز و حتی به عصر سفالگری هم نرسیده بودند و اصطلاحاً در دوره قبل از سفالگری بوده‌اند. هنوز وقتی شما کوزه ندارید که در آن آب بخورید همچنین شاهکاری را چرا خلق کرده اید. این نشانه اولین رگه‌هایی از کمال گرایی بوده است بدون اینکه کاربرد حیاتی برای آن ها داشته باشد. کلاس اشمیت یک باستان‌شناس می گوید: اول معبد آمد بعد شهر آمد. برخلاف او همه اینگونه می گویند که اول شهرنشینی و خیابان سازی و ساختمان سازی شروع شد و بعد به عبادت پرداخت و کد اخلاقی پیدا کرد و به آیین و مذهب و سنت رو آوردند و تمدن شکل گرفت. در حالی که این باستان شناس می گوید اول یک سری باورهای مذهبی عقیدتی پیدا شد و بعد شهر ساخته شد. یعنی اول تمدن از روی شکل گیری اعتقاداتی بود که جنبه های مذهبی ابتدایی و خویشتن داری از اونجا خلق شده بود. به عبارت دیگر خویشتن داری و تنظیم خود که می تواند به کمال گرایی منتهی بشود به واسطه باورهای مذهبی سنتی در بشر شکل گرفت. یک مذهب شناس می گوید خویشتن‌داری و جایی که شما انگیزه پیدا می کنی و از تخت خواب بلند می شوی و بیش از امور اولیه مثل خوردن و خوابیدن تلاش می‌کنی، یعنی بالاتر از اون روزمرگی حرکت می کنی، جایی است اونجا که افکار ایدئولوژیک و آیین‌های اولیه بشر ظاهر می شوند و آن به شما چون کمال گرایی می دهد فرصت می‌دهد که تمدن را خلق کنید. این شاید به نوعی تایید آن دیدگاه های کلاسیک فروید هم باشد که در واقع تمدن ارتباط تنگاتنگی با سوپر ایگو دارد و آن سوپر ایگو به نوعی می توان گفت این کمال‌گرایی درونی شده محیط است، یعنی در یک مرحله‌ای آن بشری که کاملا بی انگیزه بوده و مثل حیوانات می گشته، شروع کرده و برای آینده خودش چیزهایی به صورت کامل خلق می کند، و شاید این یکی از زیباترین تحولها transition و عبور ها و مرحله عبور در بشر باشد. یک آزمون جالب است که یک فردی به نام مایکل لوییز در ۱۹۶۴ انجام داده. او به بعضی موش‌ها یک وزنه ۵ گرمی وصل می‌کند و آن‌ها را وادار می‌کند که اگر غذا می‌خواهند باید آن وزنه ۵ گرمی را بکشند و به یک عده موش دیگر یک وزنه ۸۰ گرمی وصل میکند، بعد که این موش‌ها وزنه را می‌کشند و به ظرف غذا می رسند، متوجه می‌شود موشی که وزن ۸۰ گرمی به آن وصل است، غذا را بیشتر دوست دارد و آن را با ولع بیشتری می خورد. این مطالعات سال‌ها تکرار شد و در سال ۲۰۰۲ باز مقاله ای شبیه این داریم که در پرنده ها انجام شده بود و خلاصه اش این است که حیوانات اگر برای چیزی تلاش کنند و زحمت بکشند آن چیز را بیشتر دوست دارند و فقط این نیست که گرسنه تر می شوند بلکه برای تلاش خود ارزش قائل اند. یعنی اولین رگه‌های از این موضوع پیدا می‌شود که موجود از تلاش خودش لذت میبرد. و مراکز پاداش و لذت وقتی متعاقب تلاش هست، در مغز بیشتر تحریک می شوند، پس کمال‌گرایی یکی از راهها و ورودی ها به مقوله خویشتن داری و تلاش بوده است و جالب این بوده که مقاله تلاش با مقوله رضایت از زندگی و احساس شادابی همراه بوده، یعنی اگر ما تلاش بیش از استاندارد نکنیم حالمان خوب نیست. انگار زور زدن بشر در حالیکه هدف خارجی نباشد به احساس رضایتمندی از جهان ارتباط دارد. منتها زمانی ارتباط دارد که این زورزدن را برخاسته از درون خود بدانیم، نه تحمیل شرایط بیرونی که تلاش درونی ندارند. ممکن است چیزی آنها را سیخ نمی‌زند و آنها را وادار به حرکت نمی‌کند ولی چون تلاش را تجربه نمی کنند، احساس رضایتمندی هم تجربه نمی‌کنند و به سرعت دچار حالت‌های افسردگی و بی‌انگیزگی می‌شود و سپس برای فرار از این احساس های بد به سراغ مصرف مواد می روند. . ________________________________________ . جلسه دوازدهم درس‌گفتارهای «بررسی مسئله کمال‌گرایی» کمال‌گرایی شکل‌گیری رگه های خویشتنداری است. یعنی ما اگر می‌خواهیم به خویشتن‌داری و انگیزش فردی برسیم، باید یک نوع self-regulation در ما شکل بگیرد، و این self-regulation ظاهراً از بیرون می آید، از والدین می آید که انتظار از ما دارند و قبل از والدین به نظر می‌آید که از تمدن و مذهب و باورهای بیرونی می آمده است و این ابتدا کاملاً بیرونی است و در دوره کودکی کم‌کم به درون ما وارد می‌شود و به تدریج درونی سازی صورت می گیرد. ما با کمال گرایی نباید بجنگیم، بلکه باید آن را والایش و پالایش کنیم و به سمتی ببریم که برای ما مفید باشد، چون اگر بخواهیم آن را نفی کنیم، مقوله اراده و خویشتن‌داری و self-regulation را نفی کرده ایم و اگر اینها را برداریم شما به مرحله میرسید که اصلاً سلف و انگیزش ندارید. پس چه کار کنیم که ما را اذیت نکند و بدخیم نباشد و اجازه رشد به ما بدهد: اولین کار این است که فرایند درونی سازی را تا میتوانیم کامل‌ترش کنیم، اجتناب کنیم از اینکه آن را بیشتر به صورت یک مخاطب بیرونی ببینیم، بلکه آن را برخاسته از درون کنیم. اگر حس میکنیم برای دل خودمان است و آن هم نه برای رسیدن به هدفی خاص، بلکه برای اینکه فرایند را تجربه کنیم، یعنی من صرف تلاش را دوست دارم، برایم لذت بخش است و این درونی سازی کامل است. درونی سازی کامل را ما دامن بزنیم و سعی کنیم از آن حالت socially prescribed به سمت personal striving برویم. دوم این است که با باورهای مشکل ساز و شناخت‌های مشکل‌آفرین مبارزه کنیم. اصل فاجعه سازی یا فاجعه پنداری یعنی هرجا ما حس کردیم که من تلاشم را می‌کنم که چیزی کامل را خلق کنم و از این فرآیند لذت ببرم و این یعنی فرایند انجام یک کار کامل، یعنی هرجا کم آوردم و دیدم نشد، احساس فاجعه نمی کنم و فقط از تلاش خودم لذّت می‌برم و حالا اینکه تلاش من چه می شود، یک پله کمتر شدن اهمیت ندارد و اگر مطلوب من حاصل نشد، من نباید این را فاجعه بپندارم. از این قاعده همه یا هیچ دوری کنم. اگر دیدم یه پله دو پله یا ده پله از آن کمال من پایین‌تر است، نگویم حالا که کامل نیست، من آن را نمیخواهم. یعنی هرچه کاملتر بود چه بهتر، ولی اگر کامل نبود من آن را طرد نکنم. اصل دیگر اینکه مثل قماربازها احساس نکنم که من باید حتماً یک رکوردی را بشکنم و باید حتماً به آن مرز برسم. اینکه من بگردم و ببینم کاملترین کدام است و من بخواهم رکورد آن را بشکنم، می‌تواند یک فرایند یا رفتار اعتیادی یا اجبار گونه بشود. من از فرایند خودم لذت خواهم برد. ۳-عدم استفاده از اجتناب: زمانی که ما با یک فرایند کامل مواجه هستیم دو راه داریم: یا تلاش کنیم تا یک چیز کامل را خلق کنیم یا تلاش کنیم و دچار ناکامی نشویم. یعنی هدفمون اجتناب از شکست باشه، به جای خلق یک چیز کامل. رویکرد اجتنابی نداشته باشیم که مثلاً برای اینکه یک امتحان را کامل ندهم از آن امتحان دوری کنم. من برای این که یک اثر ممکن است کامل نباشد نباید از خلق اثر حذر کنم و از یک نوع ارتباطی که ممکن است حس کنم کامل نیست فرار کنم. برای اینکه خطر مواجه شدن با ناکامل بودن را به جان بخرم. اینها رویکرد اجتنابی است، اما اگر رویکرد اجتنابی داشتی یعنی به سمت قهقرا میروی و کمال گرایی شما آسیب زا می شود و برعکس بگویید در دل مسئله می روید و تلاشتان را می کنید و خیلی هم لذت می برید، از این که دارید به سمت یک چیز کامل حرکت می کنید. ولی اگر نشد کتمان نمی‌کنیم و عقب‌نشینی نمی‌کنیم. نکته چهارم: هویت و فلت گفته بودند که سه محور وجود دارد یا ما کارهای کامل خودمان را نشان میدهیم یا اینکه از مطرح کردن کارهای ناکامل اکراه داریم یا این که بدتر از همه سعی می‌کنیم نقاط ناقص خودمان را کتمان کنیم. به نظر می آید سومین حالت بدخیم ترینش باشد. بند چهارم عدم تمرکز بر کتمان ضعف‌ها است، یعنی من انرژی خرج بکنم تا نقاط ضعف خودم را یک نوعی نشان ندهم و استتار کنم و کلی زحمت بکشم تا یک اثری را که فکر کنم خوب نبوده، معدوم کنم و این قضیه non-disclosure of imperfection ها آسیب گونه است. برعکس به سمتی برویم که هر چه یک چیزی کامل نبود آن را ترویج کنیم. پیشنهاد پنجم اجتناب از دیالوگ سرزنش خود و تلاش برای پذیرش و حس شفقت برای خویشتن است. گفته میشود self-compassion در کمال گرایی خیلی مهم است. یعنی علاوه بر اینکه من برای دل خودم تلاش می‌کنم و نه برای تمجید دیگران. برای این تلاش خودم ارزش قائلم و سعی می کنم باهاش همدردی کنم. من زحمت کشیدم و کامل هم ارائه ندادم، ولی در هر حال به خودم حس مهربانی دارم و خودم را میپذیرم. الیس و بک هر دو به این موضوع اشاره کرده بودند که اگر من با خودم وقت میگذارم و ناکارآمدی های خودم را مطرح می‌کنم و خودم را سرزنش می کنم، به کج خلقی dysphoria منجر می‌شود و پله بعدش شکل‌گیری افسردگی و تمام آن آسیب ها است. پس پیشنهاد اصلی این است که ما در فرآیند کمال گرایی تلاش کنیم که در واقع وقت برای سرزنش کردن خودمان نگذاریم. در مصاحبه‌ای یکی از فوتبالیست‌ها گفته بود که بیشتر بازی به این می گذرد که در ۱۰ دقیقه اول اگر یک اشتباه انجام داده بود، مرتب آن را نشخوار می‌کند و با خود می‌گوید چرا من آن را انجام دادم. چرا آنقدر احمق بودم. لذا در واقع آن فرآیند سرزنشگری خود را باید به کنار گذاشت. ششمین عمل مهم بها دادن به مفهوم تلاش و فرهنگ تلاش است. حتی اگر آن تلاش بیهوده است. یعنی در واقع تلاش بیهوده بهتر از خفتگی و بی انگیزگی کامل است. شما تلاش صرف را ارزش بدانید و آنجا است که سلف معنی پیدا می‌کند. آزمایش های زیادی نشان داده که وقتی شما یک مانع خلق می کنی و برای گذر از آن مانع زور میزنی و تلاش می کنی به نظر می آید آنجا است که بهزیستی شکل می گیرد. یعنی خیلی از افراد حس می‌کنند که بهزیستی از این می آید که شرایط اطراف خوب است و محیط خوب است و دیگران به من سرویس می‌دهند و من هر چه را می خواهم فراهم است ، ولی وقتی شما نگاه می کنید، در شکل گیری سلف عجیب است که چرا باید تکامل این کار را کرده باشد و در ذات ما همچین چیزی قرار داده باشد که اگر برای چیزی زور نمی زنیم احساس رضایت نداشته باشیم. یا این هم خلق فرهنگ است یا انسان ها حتی بدون مواجهه با فرهنگ هم این حس را دارند و مایکل لوئیز و بعدا محققین زیادی نشان دادند که حتی حیوانات هم وقتی زحمت می‌کشند و تلاش می‌کنند حال بهتری دارند. خیلی از معماهای بیماریهای روانپزشکی هم اینگونه حل می شود. چرا معتادان انقدر کج‌خلق و حالشان بد است و همش می گویند اثرات مخرب و سمی مواد است، در حالی که همش این نیست، ولی وقتی دو سه هفته مواد را کنار می گذاری خلق شما بهتر می شود و آن چیزی که به نظر می آید بر زندگی خیلی از انسان ها باعث آسیب به آنها می شود، این است که تلاش در زندگی وجود ندارد. حالا ما نمی خواهیم یک تقدس رازگونه به پدیده تلاش بدهیم، ولی اگر ما در زندگی یک جاهایی تلاش نداریم، افسردگی و احساس کج خلقی در کمین ما نشسته است و یکی از چیزهایی که واقعاً خدمت دستیاران می‌گویم این است که این سندرم های بی انگیزگی که ما به خصوص آنها را بعد از ترک مواد در شیشه‌ای ها می بینیم که از زندگی ناراضی هستند و همش غر می‌زنند و در عین حال هیچ تلاشی نمی کنند و یک گوشه نشسته و مثل یک تیکه گوشت روی مبل افتاده. بعضی ها در جواب خیلی سریع می گویند این ها اثرات مخرب مواد بر مغز معتادان است، در حالی که شاید بشود پیچیده تر به این قضیه نگاه کرد. نوروساینس گاهی اوقات با صرف این که می گویند یک پدیده ارگانیک است، سعی می‌کنند آن را ساده کنند، در حالی که ما باید توضیح بدهیم که تلاش چرا احساس لذت به انسان ها می دهد و این احساس اینکه من از زیر احساس تلاش در رفتم، لزوما چیز درستی نیست. شاید صرف خود تلاش یک عنصر بهداشتی باشد. اگر این ۶ مورد را رعایت کنید آنگاه آن کمال گرایی مخرب نیست، کمال گرایی در شکل گیری شخصیت شما است و آنجا آدلر درست می گوید که موجودات میل ذاتی به کمال گرایی دارند. البته باید مشخص کرد که منظور آدلر از ذات چیست آیا منظورش ژنتیکی بودن است. نکته نکند اصلا همه اینها در غالب رفتارهای اعتیاد گونه قابل صحبت باشد. فقط مساله سلف نیست و گاهی اوقات ما درگیر یک سری رفتارهای اجبار گونه می‌شویم و این رفتارهای اجبار گونه لزوماً مواد مخدر نیست. سایت reddit یک سایتی مثل اینستاگرام هست که در آمریکا شایع است. این سایت یک حقه یا کلک را به عنوان دروغ آوریل راه انداخته بود و مردم را سرکار گذاشته بود تا ببینند چه می شود. لذا یک دکمه ای را به صورت مجازی درست کرده بود که هر موقع شما این دکمه را فشار میدادی، کنارش ۶۰ می‌شد یعنی عدد ۶۰ را نشان میداد و بعد شروع می کرد هر ثانیه یه دونه یه دونه کم می شد، تا اینکه به صفر برسد، منتها نکته این بود هرجا اینو فشار می دادید دوباره ۶۰ می شد و به آنهایی که در این سایت بودند گفته بود که این را فشار بدهید تا این صفر نشود و این شرط را هم داشت که هر کسی که عضو این سایت هست فقط یکبار از اکانت خودش می توانست این را فشار بدهد، پس بقیه مردم هم باید سهین باشند. منتها چیز عجیبی که دیده بود این بود که چند ماه این دکمه صفر نشد، یعنی یک سری آدم بیکار ۳ نصف شب بیدار مانده بودند و در کمین نشسته بودند که تا این به صفر نزدیک می شود سریع آن را فشار بدهند تا صفر نشود، و شصت بشود، منتها تا میومدن بزنن ، یکی دیگر زده بود، در نتیجه شما ممکن است ساعت‌ها در نوبت باشی تا کلیک شما بگیرد. یعنی یک کار واقعاً عبث که هیچ هدفی در آن نیست. یک عده بی خوابی به خود داده بودند و برای آن تلاش می کردند، و به نظر می‌آید که گاهی اوقات تلاش ما برای انجام دادن کامل یک فعل می تواند هیچ هدفی نداشته باشد و کاملا جنبه اعتیادی باشد. بعضی از رفتارهای اجبار گونه لزوماً عبث هم نیست و به سلامت ما کمک می‌کند. مثلاً یک عده هستند که به آنها میگویند زنجیره دویدن دارند ، و این ها آدم هایی هستند که قرار می‌گذارند هر روز حداقل یک مایل بدوند، حالا اگر بیشتر هم شد چه بهتر و باید هر روزی که سپری می شد، حتماً این یک مایل را دویده باشی و الا از گردونه خارج میشوی. یک حالت عادت گونه و اعتیاد گونه شکل می گیرد که من هر روز بدوم و یک نوع کمال گرایی است. قهرمانان این قضیه چند نفری هستند که اسم برخی از آنها ران هیل یا جان سیمپسون است و ویژگی جالبی که دارند این است که نزدیک ۵۰ سال است که هر روز بدون وقفه می‌دوند ، یعنی حتی یک روز هم نشده که ندوند، شما تعجب می‌کنید این مقدار کمال‌گرایی چطور است. مثلاً رکورد ران هیل ۱۹۰۳۲ روز یعنی ۵۲/۱۱ سال بوده که این فرد هر روز حداقل یک مایل می‌دویده، یعنی حتی روزی که مریض شده سرم را دستش گرفته و یک مایل را دویده و حتی گفته می شده که روی تردمیل هم قبول است لذا فرد در بیمارستان در حالی که جراحی کرده است روی تردمیل می دود و فهرست این افراد در سایت usrsa است. نمی‌خواهم بگویم کار اینها مثل آن کلیک عبث است بلکه کاری است که برای سلامتی مفید است و باید به آنها تبریک هم گفت که آنقدر ورزشکاران با ارزشی هم هستند. در این لیست افرادی هستند که پنجاه سال رکورد را رد کردند. چه میشود که انسان ها اینگونه کمال‌گرا درمی‌آیند. این‌ها به گفته یک سری از متفکرین compulsion است. آیزک مارکس یک روانپزشک انگلیسی است که در اختلالات افسردگی و اضطرابی مشهور است و مقالات زیادی دارد، جمله قشنگی دارد: زندگی یک سلسله از اعتیاد ها است و بدون آنها ما میمیریم. یعنی همه چی به نوعی compulsion و اعتیاد است بعضی از compulsionها مثل دویدن روزی یک کیلومتر خوبند، و بعضی شاهکارند و اینکه یک اثر هنری شاهکار خلق کنید یا یک کار علمی بکنی یا یک ابزار مهندسی بسازی که اوج دقت و تلاش است. انگار بشر را تا رها می کنی رفتارش جنبه اعتیادگونه و compulsive است. بعضی رفتارهای اجبار گونه عبث هستن و برخی مثل این هنرمندان برجسته عصر رنسانس که برای تراشیدن آن گنبد کامل کلیسا یا یک مجسمه تمام عمر خود را گذاشته اند و انتظار پاداش بیرونی هم ندارند و قضیه اش کاملاً درونی است و با خود گفته‌اند تا این را تمام نکنم، احساس آرامش نخواهم داشت. در هر حال این مبحث ارتباط تنگاتنگی با مقوله تلاش و اراده و تکامل خویشتن و خوشبختی دارد. آیا ما میتوانیم بدون درگیر شدن در تلاش برای خلق یک فعل کامل به نوعی به زندگی خودمان ادامه بدهیم؟ یا به قول آیزک مارکس ما بدون آنها میمیریم؟
درس‌گفتارهای در‌آمدی بر فلسفه دین
مدرس:
حامد قدیری
نوع منبع :
درس گفتار،جزوه وتقریرات
منابع دیجیتالی :
چکیده :
حامد قدیری: دوره‌ی در‌آمدی بر فلسفه دین بر پایه‌ی کتاب ارج‌مند «عقل و اعتقاد دینی» برگزار شد. محتوای هر جلسه توضیح و تشریح یکی از فصول کتاب بود اما معمولا تلاش کردم مسئله‌ی اصلی را با افزودنِ محتوای تکمیلی ارائه کنم. این دوره برای کسانی مفید است که به فلسفه دین علاقه دارند و می‌خواهند مدخلی برای ورود به مباحث این حوزه پیدا کنند. طبعا برای کسانی که متخصص این حوزه‌اند، اکثر مباحث طرح‌شده پیش‌پاافتاده قلمداد می‌شود. در ادامه، لینک فایل صوتی و فایل ارائه‌ی تک‌تک جلسات را در فهرستی ارائه می‌کنم. وجیزه‌ای‌ست که امیدوارم به درد کسی بخورد ان‌شاءالله.
درسگفتار بازخوانی کتاب نیروی حال اکهارت تُله
مدرس:
ایرج شهبازی
نوع منبع :
درس گفتار،جزوه وتقریرات
منابع دیجیتالی :
چکیده :
شش سخنرانی، درباره “خودشناسی و زیستن در زمان حال” در جلسات مربوط به “بازخوانی کتاب نیروی حال”، از اکهارت تُله، ایراد شده‌اند به شما تقدیم کردم که به لطف حق، با استقبال خیلی خوب علاقه‌مندان روبه‌رو شد. ازآن‌جاکه اندیشۀ «زیستن در زمان» حال مانند یک شمشیر دولبه است و می‌تواند آسیب‌های زیادی به بار بیاورد، لازم دیدم باز هم یادآوری کنم که همواره باید مراقب باشیم، به نام زندگی در زمان حال، از گذشته و آینده غافل نشویم. به همین سبب یک سخنرانی کوتاه را که در سال ۱۳۹۵ در پژوهشگاه علوم انسانی ارائه کرده‌ام، به شما تقدیم می‌کنم. هدف این سخنرانی آن است که تبیینی از زندگی در زمان حال به دست بدهد که با درس‌آموزی از گذشته و برنامه‌ریزی برای آینده تعارضی نداشته باشد. در آغاز بخش پنجم نیروی حال نیز به همین مسأله اشاره کرده‌ام، ولی در این‌جا، به تفصیل بیشتری، این موضوع مهم بررسی می‌شود. پیشاپیش به خاطر برخی مطالب تکراری در این سخنرانی از شما پوزش می‌طلبم، ولی باور دارم که این سخنرانی می‌تواند تکمیل‌کنندۀ مباحث پیشین باشد و به برخی از پرسش‌ها و نقدهای نظریۀ زیستن در زمان حال پاسخ بدهد. از کسانی که این هفت سخنرانی‌ را گوش‌ می‌کنند، خواهشمندم که کتاب‌های اکهارت تله را با دقت تمام بارها بخوانید و در آنها تأمل کنید. این سخنرانی‌ها به هیچ وجه شما را از آن کتاب‌های عمیق و ارزشمند بی‌نیاز نمی‌کنند. هدف این سخنرانی‌ها ارائۀ چارچوب اصلی اندیشۀ اکهارت تُله است و مطالب مهمی در لابه‌لای کتاب‌ها هست که در این سخنرانی‌ها نیامده‌اند. آثاری که پیشنهاد می‌کنم در کنار این سخنرانی‌ها، از آنها بهره ببرید، عبارتند از: ۱) آدمی دیگر (قدرت حال)، از اکهارت تله، ترجمۀ سیامک عاقلی، نشر نامک. ۲) مُلکی دیگر، ملکوتی دیگر (ترجمۀ کتاب زمین نو)، از اکهارت تله، ترجمۀ سیامک عاقلی، انتشارات نامک. ۳) تمرین نیروی حال، از اکهارت تله، ترجمۀ فرناز فرود، نشر حمیدا. ۴) سکون سخن می‌گوید، از اکهارت تله، ترجمۀ فرناز فرود، نشر حمیدا. ۵) اینک و این‌جا، شامل پانزده گفتگو با اکهارت تله، ترجمۀ وحید مهدی‌خانی، نشر ترنگ. ۶) سفر به خویشتن، گردآوری و ترجمۀ وحید مهدی‌خانی، نشر ترنگ. ۶) عمیق‌ترین پذیرش، از جف فوستر، ترجمۀ وحید مهدی‌خانی، نشر ترنگ. امیدوارم با مطالعۀ دقیق و عمیق این آثار، بتوانید وجود نازنین‌تان را از دردهای زائد و رنج‌های بیهوده رهایی ببخشید و هر لحظۀ زندگی را به جشنی شکوهمند تبدیل کنید. از دوستان عزیزم در موسسه فرهنگی علی‌مرادیان سپاسگزارم که شرایط لازم برای این کار فرهنگی مهم را فراهم آوردند.
درس‌گفتارهای نگاهی به مقوله طردشدگی
مدرس:
آذرخش مکری
نوع منبع :
درس گفتار،جزوه وتقریرات
منابع دیجیتالی :
چکیده :
نسان‌ها موجودات اجتماعی هستند و اساس زیستی آنان متکی بر عضویت و تعامل با گروه‌های متعدد و متنوع انسانی است. میزان مقبولیت و طردشدگی در گروه‌های انسانی، بر رفتار، باور، سلامت روان و احساسات فرد اثر دارد. دکتر آذرخش مکری در این درس‌گفتارها به مقوله طردشدگی و تاثیرات آن می‌پردازد. این درس‌گفتار حاوی اسلاید است.
  • تعداد رکورد ها : 1739