پاسخ تفصیلی:
اصول و آموزههای کابالا
تاریخچه کابالا
واژۀ قباله یا کابالا، ریشه درکلمۀ عبری «قبل» [1] به معنای «دریافت کردن» و «پذیرفتن» دارد. تا قبل از قرن دوازدهم واژۀ قباله (کابالا) درمورد هیچ مکتبی به کار نمیرفت. محفل اسحاق نابینا در پرووانس برای اولین بار این اصطلاح را درمورد عرفان یهود استفاده کرد [2].
اینکه آیا کل سنت عرفانی یهود از ابتدا تاکنون را باید کابالا نامید، یا آن میراثی را که از قرن دوازدهم تا حدود قرن هفدهم میلادی، غالب برعرفان یهود بوده است، هنوز محل تامل و تفحص اندیشمندان علاقمند به این حوزه میباشد. اولین شواهد از وجود اندیشههای عرفانی و جادویی کابالا، در نیمۀ قرن دوازدهم در پرووانس- جنوب فرانسه- به چشم میخورد. یهودیانِ پرووانس و اسپانیا که تا حد زیادی تحت تاثیر فلسفۀ دینیِ گسترش یافته در کشورشان قرار داشتند، به جنبههای نظری کابالا گرویدند. کابالای عملی بیشتر در آلمان رواج یافت. [3]
مکاتب اصلی کابالا عبارتند از: مکتب پرووانس در جنوب فرانسه، مکتب گرونا در اسپانیا و مکتب صفد در فلسطین. کتب مهم کابالا عبارتند از : سِفر یصیرا ، سِفرها باهیر، سِفرها زُوهر. این کتب بسیار تحت تاثیر منابع گنوسی [4] زمان خود قرار داشتند و عمدۀ تعالیم کابالا بر آرای گنوسی بنا نهاده شده است.
عقاید و اصول کابالیسم
با توجه به پیشینۀ تصوف یهود، باورها و تعالیم بسیار متنوعی در این طریقت وجود دارد که در این مجال، تنها به ذکر چند مورد بسیار اساسی آن میپردازیم.الف) کابالا کلید اسرار تورات
کابالیستها براین باورند که کشف بطون تورات و دست یافتن به اسرار آن، هدف عارف یهودی است. پس عرفان یهود یا کابالا در حقیقت کلیدی است برای باز کردن رموز و اسراری که در لایههای زیرین تورات، مکنون است. ایشان معتقدند که کلمات کتاب مقدس همچون لباسی است که بر اسرار و حقایق آن پوشانده شده است و وظیفۀ عارف یهودی آن است که با تامل و تدقیق در آیات تورات به کنه آن پی ببرد. بدین صورت کلمات وحروفِ کتاب مقدس، در نزد پیروان کابالا، معانی رمزی و عددی پیدا کردند و ایشان مدعی شدند که تنها خود بر این اسرار آگاهی دارند؛ لذا از بازگو کردن آن به نامحرمان ابا داشتند. پرداختن به اسرار موجود در تورات پس از مدتی تنها دلمشغولی عارفان کابالایی شد و ایشان را تا ساختن طلسمهایی جادویی پیش برد. از همین زمان بود که کابالا در وادی خرافات و جادو گرفتار شد و کار به جایی رسید که مسائل ماوراءالطبیعه و مشکلات علم کلام را نیز به وسیلۀ این طلسمها پاسخ میگفتند. [5]ب) کابالا و همکاری با خداوند
خصیصۀ دیگر تصوف یهود، اعتقاد به شراکت و همکاری با خداوند است. از این منظر خدا انسان را آفرید تا همکار وی در باز گرداندن نظم آغازین باشد. این هماهنگی اولیه از سوی آدم ابوالبشر و با گناه او از میان رفت و به باور قوم یهود پس از آن، خدا این قوم را به عنوان انسانهای برگزیده آفرید و تورات را به آنها ارزانی داشت تا بدین وسیله بنیاسرائیل با عمل به کتاب مقدس، خداوند را در بازگرداندن این هماهنگی یاری رساند. لذا قدرت و استعدادی که در نهاد عارف یهودی قرارگرفته برای سیطره برجهانِ جاندار و بی جان است تا به سودِ اهداف خود و در جهت کمالِ آفرینش، آنها را به کار گیرد، مهارکند و برآنها اثر بگذارد. [6] همین نگرش باعث متمایز شدن عرفان یهود از سایرعرفانهای ادیان توحیدی گشته است چرا که کمک و یاری انسان و داشتن فعالیتی مشترک با خداوند ایدهای است که برای اولین بار در میان این قوم پدید آمده است.ج) ان سوف خدای مکنون
عرفان یهود، برخلاف سنت ارتدوکسی یهودیت، خدایی را معرفی میکند که سخت تحت تاثیر منابع گنوسی است. این خدا قدرتی است لایتناهی و غیر قابل فهم برای انسانها که ان سوف نام گرفته است. این نام در قرن دوازدهم توسط اسحاق نابینا بر وجودی اطلاق شد که محل تعمق عارفان یهودی است. خدایی که از هر چیستی و کیستی مبرا است و هیچ صفتی را نمیتوان برای او متصور شد. ان سوف در حقیقت با یهوه خدای یهودیان که در تورات به عنوان خالق معرفی شده است متفاوت است. این خدا در حقیقت نیرو و انرژی بیکرانی است که در چند مرحله به ظهور میرسد. ان سوف وجودی است که قادر به خلق مستقیم کائنات نبوده است لذا برای اینکه خود را به مخلوقاتش بشناساند ده صورت را از خود صادر کرده است که تجلیات دهگانه نام دارد. ان سوف خدایی است که در هالهای ز ابهام قرار گرفته و از منظر کابالا طی مراحل گوناگون به فرایند آفرینش پرداخته است. اولین فعل ان سوف این بوده است که چون وجودش همۀ عالم را فرا گرفته بود و جایی برای خلق کائنات متصور نبود؛ لذا خود را جمع کرد و در خود عقب نشست تا فضا برای خلق مخلوقات فراهم شود. این ادعا اولین بار در قرن شانزدهم توسط اسحاق لوریا بیان گردید و «صیمصوم» نام گرفت. [7]
طرح پرسش
1) اگر بپذیریم که انسوف خدای دست نیافتنی و مکنون کابالیسیم، همان خدای کتاب مقدس یعنی «یهوه» است، پس اصرار کابالا بر دست نیافتنی بودن انسوف اندکی غیر منطقی به نظر میرسد. چون تاکید کابالا همواره بر تعمق و تفکر بر خدایی بوده است که حتی در متعالیترین مکاشفه ها هم نمیتوان بدان راه یافت و به اتحاد با او دست یازید. [8] حال آنکه یهوه خدای کتاب مقدس، خدایی متشخص و دارای صفاتی انسان وار است. او بر کوه تجلی میکند، با موسی سخن میگوید، از قوم نافرمان یهود خشمگین میشود و.... پس جمع بین یک خدای نامعین و یک خدای معین به لحاظ منطقی اندکی دشوار به نظر میرسد. از این رو میتوان سخن برخی منابع را پیرامون وجود ثنویت در عرفان یهود معتبر شمرد. حتی اگر ان سوف همان خدای متجلی در کتاب مقدس باشد، باز چگونه میتوان مراحل این تجلی را با منطق بشری توجیح کرد؟ اگرکابالیسم معتقد است که طی این مراحل، همچون اسراری ناگفتنی است که هیچ انسانی را یارای پرده برداشتن از آن اسرار نیست، پس چگونه است که اسحاق لوریا، کابالیست قرن شانزدهم مدعی کشف این مطلب میشود که انسوف برای آنکه بتواند به فعل آفرینش بپردازد مجبور شد در خود جمع گردد؟! مگر نه آنکه خدا لامکان و لازمان است.
2) واژۀ توحید که از نظر لغوی به معنای «یگانه دانستن و یکتا شمردن» خداوند است تنها اشاره به وحدانیت و نفی تعدد و کثرت برون ذاتی پروردگار ندارد، بلکه اعتقاد به یگانگی صفات ذاتیه با خود ذات الهی و نفی صفات زاید برذات است. [9] از این منظر، به نظر می رسد که عرفان یهود اگر هم خود را از شائبۀ ثنویت مبرا بداند در «توحید صفاتی» با لغزش همراه است. طبق آموزههای کابالا از آنجا که تمامی اسامی خداوند، ناظر بر صفاتی است که با آن، خودش را در میان مخلوقات آشکار میسازد، لذا برای ذات خداوند هیچ نامی وجود ندارد. در نتیجه آن هنگام که پیروان کابالا میخواهند در کلامشان دقیق و صریح باشند، از به کار بردن نامهایی همانند «یهوه» و «الوهیم» که درتورات بروجود خداوند اطلاق میشود، نه بر ذات او خودداری میکنند. کتاب مقدس به ظهور خداوند اشاره دارد ونه به ذات خداوند، [10] بنابراین یهوه در حقیقت خدایی است که دارای صفات گوناگون میباشد. حال آنکه طبق نظر کابالا هیچ نام و صفتی را نمی-توان برای انسوف متصور شد. از طرفی اگر انسوف نور بیکرانی است که به دلیل نامتناهی بودنش نمیتواند موجودات متناهی خلق کند و به این جهت از منظر کابالیسم جهان از طریق ده تجلی که صادر از انسوف هستند خلق شده است، چرا آیات اول «سفر پیدایش» به صراحت در مورد روند آفرینش توسط «یهوه» سخن میگوید؟ چرا یهوه از دیدگاه پیروان کابالا نمیتواند محل تفکرات عمیق عرفانی باشد؟!د) سفیروت، تجلیات مذکر و مونث
ده تجلی صادر شده از ان سوف سفیروت نام گرفت. سفیروت به عنوان رحمت عامِ خدای کابالا بر مخلوقات، شامل عناصر مذکر و مونث میشوند. هر سفیره (مفرد سفیروت) حامل یک انرژی و تجلی یک صفتِ ان سوف میباشد. این آموزه تحت تاثیر تعالیم گنوسی در عرفان یهود راه یافت.
دو اعتقاد اصلی درمورد ماهیت سفیروت در میان پیروان کابالا وجود داشته است. مکاتب قدیمیتر کابالا، سفیروت را خود خدا میدانستند. این دیدگاه در متن اصلی کتاب زوهر بیان گردیده و تابعان مشهور کابالا بدان اعتقاد داشتند. در این دیدگاه سفیرهها، سازندگان ذات خدا و تجلیات ناب الهی هستند.
از آغاز قرن چهاردهم، درتئوریهای متاخر کابالایی بیان شد که سفیروت تنها ظروف ومجرای نیت خداوندی برای آفرینش و حامل فیوضات الهی میباشند که از او جدا شده و ابزاری هستند که خداوند با آنها جهان را آفرید و بر آن حکومت میکند. این سفیرهها عبارتند از: کتر(اراده)، حوخما(حکمت)، بینا(فهم)، حسد(عشق)، گبورا(قدرت)، تیفرت(جمال)، نصح(پیروزی)، هود(عظمت)، یسود(بنیان)، ملخوت (سلطنت). کتاب زوهر برای باور بپذیر کردن نوع ارتباط بین سفیروت و همچنین توضیح صدور آنها، از تصاویر جنسی و انسان وار بهره گرفته است. گویا هر دو سفیره در ارتباط جنسی، باعث به وجود آمدن سفیره بعدی میشود. [11]
طرح پرسش
میتوان گفت که بدنۀ اصلی عرفان یهود اعتقاد به تجلیات دهگانه یعنی سفیروت است. اما این باور هیچگاه با تعالیم ارتدوکسی یهود موازی نبوده است. اگر بپذیریم که سفیروت خود خداست و یا به عنوان تجلیاتی از ذات خدای کابالا صادر گردیده است، پس باید ذات خدا را مرکب بدانیم. آیا ان سوف در ذات خود دارای عناصر مذکر و مونث است؟ اگر این تجلیات در کابالا با عنوان صفات ان سوف نامیده میشوند، آیا صفات انسوف، از خود او جدا هستند؟ چرا کابالا از یک سو معتقد است هیچ صفتی را نمیتوان برای ان سوف متصور شد و از سویی دیگر، سفیروت را صفات خداوند میداند که از او صادر شده است. اگر ان سوف در ذات خود بی صفت است این ده صفت و تجلی چگونه از ذاتش صادر گشته است؟!
ه) شخینا نیمه مونث خداوند
یکی از مهمترین اصول اعتقادیِ کابالا مفهوم شخینا است. البته این آموزه، قبل ازتصوف یهود، در متون دینی این قوم نیز به کار میرفت . شخینا در تلمود به معنای حضور دائمی خداوند و یا آرامش بیان گردیده است. به اعتقاد ربیها، براساس متن کتاب مقدس [12] ذات متبارک خداوند به دنبال محلی بود تا درآن سکنی گزیند، اما این امرحاصل نمیشد تا آنکه خیمۀ عهد [13]توسط موسی در صحرا برافراشته شد. از آن پس شخینای الهی درآن خیمه آرامش گرفت و بعد از آن در کوه سینا و سپس در بیت المقدس منزل گزید. [14]
با آنکه در کتاب مقدس به هیچ روی لفظ شخینا حتی به عنوان حضور دائمی خداوند به کار نرفته و تلمود نیز به صورتی محدود در طرح مبانی دینی از این لفظ استفاده نموده است؛ اما در تصوف یهود این آموزه به نیمۀ مونث در خداوند تبدیل میشود. پیروان کابالا، شخینا را نیمۀ دیگر انسوف نامیده و با تاسی به اسطورههای گنوسی براین اعتقادنند که شخینا به عنوان نیمۀ مادینۀ خداوند براثر گناه آدم ابوالبشر از نیمۀ دیگرش- ان سوف- جدا شد و به زمین هبوط کرد. [15] از آن زمان بر اساس تعالیم کابالایی وظیفۀ هر فرد یهودی آن است تا به فرایندی که «ییحود» [16] نام دارد و طی آن هماهنگی آغازین یعنی پیوند انسوف و شخینا را رقم میزند کمک کند. این هدف با انجام تکالیف شرعی و عمل به تورات صورت میگیرد و اتحاد بین خدای نرینه و مادینه جزو تکالیف هر یهودی مومن است.
طرح یک پرسش
بعد از آنکه بیان شد عرفان یهود در آموزۀ انسوف، دچار انحرافی جدی در وحدانیت خداوند شده است، آیا عقیده به شخینا نیز صورت بارز و غیر قابل انکار ثنویت نیست؟ از طرفی پذیرش نیمۀ مادینه در خداوند آیا اعتقاد به بساطت ذاتی و مرکب بودن ذات الهی و مغایر با توحید به شمار نمیآید؟ اگر شخینا را نیمۀ فرود آمدۀ خدا در زمین بدانیم چرا خدای عارفان یهودی، خود قادر نیست تا زمینۀ اتصال و وحدت با نیمۀ دیگرش را فراهم نماید؟ انسوف در این صورت خدایی است نیازمند و وابسته به قوم یهود چراکه منتظر است تا با عبادت و عمل یهودیان به تورات، زمینۀ این پیوند مهیا گردد. پرسش دیگر اینکه آیا نیمۀ مادینۀ ان سوف همان ویژگیهای مطرح شده در مورد انسوف را داراست؟ آیا پدیدههای جهان مخلوق و معلول شخینا نیز هستند؟ هرچند کابالای معاصر در مورد این آموزه، سکوت اختیار کرده است اما کابالای کلاسیک به شدت براین آموزه پافشاری نموده و حتی یهودیان صهیونیست از آموزۀ شخینا بهره برداریهای سیاسی نموده اند.
اهمیت شخینا در دوران معاصر برای یهودیان صهیونیست از این بابت است که «ییحود» یا اتحاد ان سوف و شخینا در صورتی به انجام خواهد رسید که معبد سلیمان در اورشلیم باز سازی شده و یهود در سرزمین بیت المقدس مستقر گردند. در پی ظهور ماشیح که موعود آخرالزمانی یهود و از نسل داود است، این امر یعنی ییحود به وقوع خواهد پیوست و پس از آن، قوم یهود که به عنوان قوم برگزیده وظیفۀ اتحاد این دو نیمه از خدا را داشته است به شراکت خود با خداوند صورت عملی میبخشد.
ی) تناسخ
تناسخ یا باز پیدایی، ورود دوبارۀ روح پس از جدایی از بدن انسان، به بدن حیوان یا گیاه ، جماد و یا حتی ستارگان و فرشتگان میباشد. این آموزه، جزو معتقدات بسیاری از اقوام ابتدایی بوده است و در فرهنگهای برتر صورت کاملتری یافته و جنبههای اخلاقی و معنوی به آن افزوده شده است. [17]
تناسخ درآموزههای کابالا «گیلگول» [18] نامیده شده است. دلیل روشنی بر وجود این اصطلاح در کتاب مقدس و تلمود وجود ندارد. اما پیروان کابالا سعی داشتند تا براساس برخی آیات این مفهوم را در تورات جای دهند. به عنوان مثال این آیه از کتاب مقدس که میفرماید: «یک نسل میمیرند و نسل بعد جایگزین آن-ها میشود»، بدین معنا گرفته شده که نسل آمده همان نسلی است که مرده بود. [19]
ابراهیم بن موسی بن میمون، مشهورترین فیلسوف قرون وسطی نیز کاملاً به رد این آموزه میپردازد. در مقایسه با مخالفت آشکار فلاسفۀ یهود، مسالۀ حلول روحِ انسان متوفی، در بدن انسان و یا جانوران از سوی اولین آثار ادبی کابالا همانند سفر ها باهیر پذیرفته شده است. فقدان هیچ انتقادی براین نظریه که با مثالهای متعدد در سفر ها باهیر تشریح شد، نشان دهندۀ رشد و گسترش این آموزه درمحافل کابالای اولیه بود. [20]
اکثر پیروان کابالا و همچنین نویسنده زوهر، تناسخ را به عنوان قانون حاکم بر همۀ موجودات و حتی حاکم بر همۀ انسانها به شمار نیاوردهاند؛ اما آن را در پیوندی ضروری با گناهان جنسی در نظرگرفته اند. به نظر میرسد تناسخ، عقوبت بسیار ناگواری برای ارواح است که باید آن را تحمل کنند. از طرف دیگر، رحمت و شفقت خداوند نیز تلقی میشود. چرا که هیچ کس تا ابد از رحمت خداوند دور نیست حتی آنان که باید با تناسخ مجازات شوند، گیلگول این فرصت را به آنان برای جبران گناهانشان عطا مینماید. در بین پیروان کابالا، برخی برجنبۀ عدالت در تناسخ و عدهای هم به جنبۀ شفقت و رحمت آن تاکید بیشتری دارند. هدف مهم تناسخ از دیدگاه پیروان کابالا همواره تطهیر روح و مجال برای تلاش جدید جهت اصلاح اعمال بوده است. [21] .
از آنجا که یهود خود را قوم برگزیده میداند، بر آن است که عذاب اخروی برای این قوم معنا ندارد و حتی گنهکاران یهودی نیز این امکان را با تناسخ به دست میآورند تا روحشان را تصفیه کرده و حتی باعث تصفیۀ ارواح اقوام دیگر شوند. اسحاق لوریا در قرن شانزدهم سرگردانی قوم یهود را بدان علت دانست که ایشان باید وظیفهای الهی را به انجام برسانند. لوریا تصریح کرد، یهودیان در سراسر دنیا پراکنده شدند تا روح ایشان در جسم افراد دیگر حلول کند و اقوام دیگر را به سعادت برساند. [22]در حقیقت معنای این سخن آن است که تنها روح یهودیان است که میتواند از ارواح اقوام دیگر دستگیری کند و باعث هدایت ایشان شود.
کابالیستهای معاصر همچون فیلیب برگ نیز بر اصل تناسخ پافشاری کردهاند. اما دلیل این تناسخ به هیچ وجه با علت تناسخ در ادیان شرقی شباهت ندارد. علت تناسخ در کابالای معاصر، بیرون آمدن از زیر «نان شرمساری» بیان شده است. برای توضیح این اندیشه، مطالبی بیان میشود که گذشته از خود مبحث تناسخ که بر آن اشکالات جدی کلامی وارد است، این دلایل نیز آنچنان ماورائی و کیهانی است که اثبات آن نه از عقل و منطق برمیآید و نه در حوزۀ علوم دینی میتوان پاسخ قانع کنندهای برایش یافت.
علت تناسخ اینگونه بیان شده است. خدا میل به شراکت داشت؛ لذا برای پاسخگویی به این نیاز به آفرینش دست زد. وقتی روح، طی فرایندی آفریده شد و تحت فیضانات خدا قرار گرفت این میل شراکتِ خدا پاسخ داده شد، اما ظرفِ روح، وقتی از محبت و الطاف خدایی لبریز گشت، خود را زیر «نان شرمساری» خدا دید. یعنی شرمسار شد که چرا باید تنها دریافت کنندۀ فیوضات الهی باشد و نتواند او نیز شراکت را تجربه کند. روح برای اینکه به خدا ثابت کند، لایق این دریافت هست خواست تا از زیر این «نان شرمساری» خلاص شود به همین جهت از پذیرفتن الطاف الهی سرباز زد. با این عملِ او رحمت و لطف خدا قطع شد. برای روح، جسم پدید آمد و روح، همراه جسم به زمین هبوط کرد تا در زمین، هم شراکت را تجربه کند و هم از زیر «نان شرمساریِ» خدا خارج شود. بدین صورت روح، دائم در کالبدهای گوناگون میچرخد تا جسم را که فقط میل به دریافت دارد، به تعالی برساند. روح در این رسالت ، از یک کالد به کالبد دیگری وارد میشود تا به جسم که دریافت کنندۀ صرف است، حس شراکت را بیاموزد. آن هنگام که جسم به این حس نزدیک شد، جهان شمول میشود و اینگونه ماموریت یک روح به پایان میرسد. [23]
طرح پرسش
همچنان که میدانیم هیچ دلیل عقلی در اثبات تناسخ وجود ندارد و این آموزه با براهین متعدد در کتب کلامی رد شده است، اما تناسخی که کابالای معاصر مطرح میکند، آن چنان عجیب و تخیلی است که بهتر است ابتدا کابالا، ادعا و داستانِ فانتزی- تخیلی خود را به اثبات برساند، تا ما نیز دغدغۀ رد آن را داشته باشیم. با این حال ذکر چند نکته ضروری است.
1) آیا میل و نیاز همواره مربوط به موجود متناهی نیست؟ اگر چنین است نمیتوان ذات لایتناهی را دارای میل به شراکت دانست. آیا خدای کابالا خدای ناقص و نیازمندی است که در خود میل به شراکت را یافت و تصمیم به خلق روح گرفت؟ (همچنان که در دیگر مبانیِ کابالا اصرار بر نیازمند بودن خدا است).
2) بر اساس داستان تناسخ، آیا از ابتدا روح عطشِ برابری و تکیه زدن برمسند خدایی را داشت؟ زیرا صرف دریافت نور و فیضانات الهی او را راضی نمی کرد. آیا روح مایل بود همانند خدا بتواند باعث فیض و عامل صدرو باشد؛ به همین جهت، از دریافت رحمت الهی سرباز زد؛ تا با این عصیان بتواند خود را در مقام شراکت ببیند و همچنان که در کابالا اشاره شد بتواند باعث جهان شمول شدن انسان گردد؟
3) آیا روح در جهان نامتناهی فاقد ارادۀ آزاد و اختیار بوده است و به این جهت خود را از دریافت برکات الهی محروم ساخت، تا در عوض با تبعید به جهان متناهی به خالق خود فهماند که او نیز میتواند دارای انتخاب آزادانه باشد؟ آیا رسالت روح کشمکش دائم با جسم است تا به جهان شمول شدن جسم کمک کند؟ [24]
نوشته شده توسط: فاطمه مهدیه[1]-qbl
[2]-Scholem, Gershom,” KABBALAH ”,in The Encyclopedia Judaica, 1997, Vol 10, p. 494 .
[3] - در این قرون موجی از یهودی کشی درکشورهای اروپایی به راه افتاده بود که از کشور آلمان شروع شد. در طول جنگ های صلیبی تعداد آوارگان و مهاجران یهودی در کشورهای اروپایی بیشتر گردید. این تالمات روحی در پیشرفت عرفان عملی قباله بی تاثیر نبود.(ر.ک المسیری، عبدالوهاب، دایره المعارف یهود، یهودیت، صهیونیسم، ج4 ، ص 335- 336).
[4] - ریشۀ واژۀ گنوسیس هند و اروپایی و به معنای «معرفت» است. این تفکر برآگاهی از رازهای الهی تاکید میکند. گویا این جریان فکری از قرن اول قبل از میلاد شروع شده و تا قرن سوم بعد از میلاد در فلسطین، سوریه، بین النهرین و مصرگسترش یافته است. گنوسیه، مایه نجات و رستگاریِ انسان را معرفتِ باطنی و روحانی بیان میکرد که به نوعی کشف و شهود و اشراق تعبیرمیشد. تعالیم گنوسیه به شدت بر آموزه های کابالا موثر بود.[5] - رضایی، عبدالعظیم، تاریخ ادیان جهان، ص 463 .
[6] - ر.ک: اپستاین، ایزیدور، یهودیت، ترجمه بهزاد سالکی ، ص 270 .
[7] - رک: شولم، گرشوم، جریانات بزررگ در عرفان یهود، ترجمه فرالدین رادمهر، ص331 .
[8]-Scholem,Gershom, "KABBALAH",in The Encyclopedia Judaica,1997,Vol 10,p557.
[9] - مصباح، محمد تقی مشکات- آموزش عقاید(1- 3)، ص166 .
[10]-Scholem,Gershom, " EIN-SOF ",in The Encyclopedia Judaica, 1997,Vol 16, p.354 .[11] - رک: اپستاین، ایزیدور، همان، صص 285- 287 .
[12]. «برای من یک میشگان (مسکن مقدس)بسازید؛ تا در میان ایشان ساکن شوم» (خروج25/8)[13]. خیمۀ عهد عبارت است از خیمه و چادری که به فرمان خداوند در صحرای سینا بر افراشته شد تا کتیبه هایی که ده فرمان بر آن حک شده بود در آن قرار گیرد موسی(ع) ساعاتی از روز در این خیمه به عبادت میپرداخت.[14]-UMANSKY, ELLEN M, "SHEKHINAH",in The encyclopedia of religion, 1986, Vol13, p.236 .[15] - ر.ک: اپستاین ، ایزیدور، همان، صص 287- 288.
[16]- Yichud
[17] - مصاحب، «تناسخ»، دایره المعارف فارسی،ج 1، ص 67.
[18]-Gilgul
[19]- E.O, "GILGUL", in The Encyclopedia Judaica,1997,VoL7, p.574 .
[20]- Loc.cit .
[21]- Loc.cit .
[22] - اپستاین، ایزیدور، همان ص 297 .
[23]- برگ، فیلیب، بازگشت روح، صص106-110 .[24] - همچنان که ذکر شد، مبانی و اصول اعتقادی کابالا در این موارد خاص خلاصه نمیشود. آموزههای مهم دیگری همچون اعتقاد به ماشیح – موعود آخرالزمان- حلول گرایی کابالا و نیز اعتقاد به وجود شرّ در خداوند نیز از جمله عقاید کابالایی است که در مجالی دیگر به نقد و بررسی آن خواهیم پرداخت.